جاده اهواز - خرمشهر، بزرگراه دفاع ماست، به بزرگی فتحالمبین و به شکوه بیتالمقدس؛ جادهای که به جای سراب، انعکاس آبهای اروند را بر چهره دارد.
فاطمه
و امروز نام اروند تنها یک اسم مکان نیست. ساحلی است که شهیدان ما نینامههای خود را به نام آن مهر کردهاند. اروندکنار، مقتل پلاکهایی است که قلب صاحبانشان با خدا ندار بود.
فاطمه
...بعد از اینکه خرمشهر آزاد شد و من به آنجا برگشتم استخوانهای پراکنده شهدا را جمع کردم...
...بدون وضو نباید وارد خرمشهر شد. در هر جای این خاک خونی ریخته شده...
مواظب باشید ضد انقلاب سر کارها نباشد. این را به مسئولان بگویید. نگذارید کارها نیمهکاره بماند. باید بفهمند که چه کسی را سر کار میگذارند.
...دستان من شهدای زیادی را از زمین برداشته است...
...تلخترین روز زندگی من دیدن بدن سوخته محمدم بود که در کربلای ۵ شهید شد. میخواستم او را ببوسم ولی همه جای بدنش سوخته بود. نتوانستم.
رهگذرِ دنیا
آقا جان این بچههای آبادان خیلی مظلوم بودند. تبلیغات هم از اینها چندان یاد نکرد. همین مسجدی که میبینی شهدای زیادی داشت. خیلیها به این مسجد آمدند و رفتند، از همه جای ایران.
رهگذرِ دنیا
خیلی ناراحت شدم. بچهها میگفتند عباس همان طور که خواب دیده بود شهید شد.
صدای آونگ قبل از اذان بلند شده بود. کربلایی حسین بدون اینکه صحبتهایش را قطع کند رادیو کوچک خود را پشت میکروفن مسجد گذاشت:
آقا... این را هم بنویسید که قدر این بسیجیها را باید دانست. اینها را تحویلشان بگیرید. حیفاند! فردا اگر دوباره درگیری بشود کس دیگری به جز اینها برای مقابله نمیآید. بنویس آقا یاری کنند بچهها را. اینهایی را که شانس نیاوردند و شهید نشدند باید دستشان را بگیرند. مبادا بیکار بمانند! مبادا به کس دیگری محتاج باشند!
رهگذرِ دنیا