بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جشن حنابندان | طاقچه
تصویر جلد کتاب جشن حنابندان

بریده‌هایی از کتاب جشن حنابندان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۹ رأی
۴٫۴
(۱۹)
ارزش زور بازو به این است که در راه خدا به کار بیاید
s.latifi
بسیج مدرسه عشق است. سن و سال، پُست و مقام، زمین و زمان نمی‌شناسد. شرطش فقط ایمان به خداست.
kamand
باید گفت نسل سوزی شده‌اند. خدا نسل دشمنان را بخشکاند و قلب سنگشان را آتش بزند.
مجیدی
سمندریان رفت، اما دفتر خاطرات و یادداشت‌هایش به یادگار مانده است؛ و من با مطالب دلنشین او هم‌نشین شده، خلوت می‌کنم. انگار خود اوست که در کنارم نشسته و می‌خواند: هو المستعان و به نستعین زمین آبستن حادثه‌ای شگرف و زمان در انتظار طلوعی دیگر است. خفاشان شب‌پرست مضطربانه انفجار عظیمی را در انتظارند. در دفتر تاریخ فصلی نوین گشوده خواهد شد. آخرین پایه‌های کاخ ستمگران به لرزه در افتاده و سقف بیداد در حال ریزش است. شب رو به زوال است و صبح نزدیک. منادیانِ نور کمر برسته،‌ تیغ‌ها به کف گرفته و غزم فتحی بزرگ نموده‌اند. سینه‌های ستبرشان صلابت کوه‌ها را به سخره گرفته،‌ پهن دشتِ زمین از استواری گام‌هایشان شرمگین،‌ خورشید تابان در برابر رخسارشان سرافکنده و خروش رعد در مقابل غرش فریادشان به سکوت نشسته است. طوفان‌های زمینی در ازای قیامشان سر در گریبان گشته‌اند.
کاربر ۱۲۳۳۱۴۴
یادداشت‌هایش به یادگار مانده است؛ و من با مطالب دلنشین او هم‌نشین شده، خلوت می‌کنم. انگار خود اوست که در کنارم نشسته و می‌خواند: هو المستعان و به نستعین زمین آبستن حادثه‌ای شگرف و زمان در انتظار طلوعی دیگر است. خفاشان شب‌پرست م
کاربر ۱۲۳۳۱۴۴
در پایان تابلو، آمده که عدم رعایت هر یک از موارد مذکور جریمه‌ای معادل ۵۰ صلوات به دنبال خواهد داشت!
smoothybook
همان دانش آموزی است که در نامه اش نوشه بود، حالا که فکر می‌کنید کاری از دستم برنمی‌آید، پس مرا لااقل به جای شن در گونی بگذارید تا مانع از اصابت تیر دشمن به شما شوم.
smoothybook
ای خدا از تو می‌خواهم همین لحظه خمپاره‌ای بفرستی و مرا به شهادت برسانی تا آنان مرا با خود نبرند. لحظه‌ای بعد دعا مستجاب شد و خمپاره‌ای در دو متری ما به زمین نشست، اما به ما آسیبی نرساند و ترکش بزرگ آن سر عراقی را پراند و از تن جدا کرد و ما به طور معجزه‌آسایی نجات پیدا کردیم.
smoothybook
بار سفر بسته شده، وصیت و سفارش‌های مربوطه انجام گرفته و قضایای جنگ و شهادت برای اهل خانه جاافتاده و حل شده است، حتی برای بچه‌ها.
smoothybook
چند روز پبیش که صحبت از جبهه بود، پسر ۹ ساله‌ام در جواب مادرش که می‌گفت: «اگر بابا شهید شود چه باید کرد؟» پس از درنگ کوتاهی گفت: «هیچی دیگه، چراغونی می‌کنیم! بلندگو می‌زاریم!» خواهر چهارساله‌اش هم گفته بود: «به بهشت‌زهرا می‌ریم.».
smoothybook
امروز هم به پایان رسید. لحظات عمر چه زود می‌گذرد! و من در غربت خاکستری غروب درون سنگر دیده‌بانی مشغول مطالعه هستم،‌ مطالعۀ نفس خویش. در این‌جا برای درک خداوند مشکل زیادی وجود ندارد. من هستم و او دیگر هیچ.
smoothybook
جزء شهدای آینده باشد؟ قیافه‌اش که ترکش پسند است. حالا که این‌طور شد من هم می‌روم تا یک عکس دیگر از او بگیرم، کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند!
smoothybook
عکس فرزندش را که با خود آورده از توی کیف بغلش در می‌آورد و نشان بچه‌ها می‌دهد. می‌گوید: «همه ما فدای اسلام و امام.» لبخند مظلومانه فرزند، جگر فلک را آتش می‌زند چه رسد به قلب ما.
smoothybook
خمپاره‌ها و توپ و تانک‌های دشمن به طور پراکنده از دور می‌رسد و به اطراف می‌خورد، ولی بچه‌ها عین خیالشان نیست. بر روی سبزه‌ها عکس یادگاری می‌گیرند.
smoothybook
فرمانده اسرا می‌گوید: برای اینکه اطمینان پیدا کنیم که با اسرا چگونه رفتار می‌شود اول چند نفری را به سوی شما فرستادیم تا تسلیم شوند و خودمان با دوربین از دور تماشا می‌کردیم. وقتی مطمئن شدیم و دیدیم شما دوستان ما را در آغوش گرفتید ما هم آمدیم و خود را تسلیم کردیم.
smoothybook
بچه‌ها فهیمده بودند که ما هم مثل خودشان هستیم و فقط به‌جای اسلحه دوربین حمل می‌کنیم. به‌شوخی می‌گفتم که تیربار چه کسی به اندازه اسلحه ما قدرت دارد که در هر ثانیه ۲۵ «فریم» شلیک کند!
smoothybook

حجم

۲٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

حجم

۲٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

قیمت:
۱۲۴,۰۰۰
۶۲,۰۰۰
۵۰%
تومان