بریدههایی از کتاب روح سرگردان خیابان بهبودی
۳٫۲
(۵)
همهٔ ما آدمها، یکجایی جا ماندهایم
Ali
کسی که بخواد بره، میره. جار نمیزنه. مِن و مِن نمیکنه. فقط میره. پاشنهٔ کفشش را ور میکشه و میره. منتظر هیچ چیزی نمیمونه. نه بدرقه و نه حتی بوس و بغل آخر. فقط در رو میبنده و بیصدا میره که رفته باشه. اون کسی که دل رفتن نداره اما، هی اعلام میکنه. هی رفتنش رو به رخ میکشه. هی گلو صاف میکنه و در جاکفشی رو به هم میزنه. پا روی زمین میکشه و در رو با صدا باز میکنه... که شاید کسی بیاد و منصرفش کنه... باید رفت دست این آدما رو گرفت و برشون گردوند روی صندلی و یک لیوان آب داد دستشون و منتظر موند تا حرف بزنن...
n re
یه بار بچه بودم، از این بچهمدرسهایها... سه تا درسم رو افتاده بودم و میدونستم بابام اگه کارنامهام رو ببینه، جام تو سوراخ خلاس! تو خیابون هی راه میرفتم و مونده بودم چی کار کنم! یهو یه یارویی رو دیدم که متوسط بود! ظاهرش، سنش... بهش گفتم میاد بریم با هم کارنامه رو بگیریم و قبول کرد. رفتیم مدرسه و ناظم که کارنامه رو داد دستش و به نمرهها که نگاه کرد و یهو یکی خوابوند زیر گوشم و گفت معلومه چه گهی میخوری بچه؟! منم نه گذاشتم و نه برداشتم و محکم با مشت خوابوندم تو شکمش که به تو چه! میخوام درس نخونم! اونم یهو کمربندش رو کشید و تو حیاط مدرسه دنبالم کرد... آخرش میدونی چی شد؟ آخرش این شد که ناظم واستاده بود و هاجوواج ما رو نگاه میکرد که این دیوونهها دیگه کی هستن؟! از سال بعد دیگه کارنامهم رو به خودم دادن! اینجاس که میگم مهم نتیجهس!
n re
باید بدانید اگر من قدرتی در تغییر تاریخ داشتم هیچوقت نمیگذاشتم مجنون آنقدرها جلوی لیلی حقیر شود. مردها هم آدم هستند.
عاشق میشوند. دلشان میخواهد سهمی داشته باشند در عاشقیکردن اما لیلی آمد و همهٔ کاسه و کوزه را شکست و مردها هم از همان زمان بود که دست به انتقام گرفتند و آنقدر دل زنها را شکستند که نامشان در سیطره و آفاق دشمنی ثبت شد.
n re
گاهی اوقات فکر میکنم کاش آدمها برعکس زندگی میکردند. یعنی مرگ آن تولدشان و تولدشان مرگ آنها بود. آدمها سزاوار آن نیستند با کوهی از درد و رنج، با خاطراتی گمشده طعم مرگ را بچشند اما تصور کنید برعکس آن باشد همه چیز با یک تولد خاتمه یابد.
n re
یکی از نامهها یا نوشتههایش به فرزندش نوشت حالا تو یک بهار، تابستان، پاییز و زمستان را دیدهای و همه چیز از این به بعد تکراری است.
n re
ما دیگر خیلی سال است که محکوم سکوتیم یونا. ما دیگر خیلی سال است آنقدر داد نزدهایم که فراموش کردهایم که ما هم آدمیم! گاهی دلمان میخواهد فریاد کنیم. از کی و چی مهم نیست اما فراموش کردهایم که ای بابا ما هم هی میخواهیم گاهی وقتها غر بزنیم.
n re
تمام جرم من این است که جدا شدم تا خودم رؤیاها و آرزوهایم را بسازم. تمام جرم من این است که مدام به او فکر کردم. در فکرش غرق شدم. در فکرش بزرگ شدم. در فکرش هزارباره زاییده شدم. در فکرش مُردم، تناسخ ایجاد شد و در کالبد دیگری نفس کشیدم. باز در فکرش بودم و عاشق چشمهایش... تمام جرم من این است اعتقاد دارم که چشمهایش سرآغاز هر اتفاقی میتواند باشد. با چشمهای او میشود هزاران جنگ جهانی به راه انداخت.
با چشمهایش میشود هزار نقش زد، در سهبعدیهای قهوهای چشمهایش آرام به خواب روی و رؤیاهای بزرگ ببینی. با چشمهایش و ای وای چشمهایش که هیچکس نفهمید چقدر دنیا را به هم ریخته است. پاییز میشود به خاطر همین چشمها، باران میآید به خاطر همین چشمها، برف میآید و کوران میشود به خاطر همین چشمها
n re
سبک شدهام. مانند کسی که میداند لحظاتی دیگر میمیرد. هر وقت سبک شدی بدان که لحظهٔ مرگت نزدیک است. فقط ای کاش وقتی نفسهایم قطع شد زیاد طولش ندهند. سریع خاک را بریزند و تمام! من از تنهایی میترسم. خیلی میترسم...
n re
حجم
۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
قیمت:
۳,۳۰۰
تومان