بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاهای آویزان آن زن | طاقچه
تصویر جلد کتاب پاهای آویزان آن زن

بریده‌هایی از کتاب پاهای آویزان آن زن

۲٫۱
(۹)
یعنی من که می‌دانم جنمش را ندارد. من که می‌دانم آن‌جا که می‌رویم هی آن چشم‌های هیزش را از توی یقه دختری سبزه پاس می‌دهد به پسِ گردنِ مهتابی یک بور چشم آبی که نه رنگ موهایش مال خودش است و نه رنگ چشم‌هایش.
سپیده
هوا هم برای بارانی بودن حسابی مردد مانده بود.
سپیده
ان‌ترکیب را یک‌وری می‌کند سمت من که «پاچه‌ات از روی قوزک پای چپت اندازه یک بند انگشت رفته بالا و حالاست که این پسرهای چشم ناپاک آن را رصد کنند و بروند تا فیها خالدون.»
سپیده
فکرش را بکن. کسی باشد که تو را دوست داشته باشد. که بوهای تنت را تفسیر کند برایت و بگذارد یادت برود که یادت رفته آن شب شیشه عطرت را خالی کنی پس گردن و پشت گوش و زیر آویزه‌های سینه‌هایت. برایم مهم نبود دیگر قبلاً چی فکر می‌کردم و چقدر از رمانتیک‌بازی‌های بقیه حالت تهوع می‌گرفتم. حالا فقط می‌خواستم پیش او باشم
Nvd Tvkli

حجم

۷۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۷۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۵۱,۵۰۰
تومان