و انسان در شکست تنها میماند.
reyhan
دیگر برایِ همهچیز دیر است.
reyhan
هنوز نمیدانستم که چشمهایِ تو
میتواند سرمایهیِ عمرِ من باشد.
reyhan
مردم مرگِ حافظهام را در غیابِ تو باور کردهاند.
و این تاوانِ سکوتیست،
که بنا بود التیامِ درد باشد.
reyhan
تنها یک سیب بر درخت مانده بود.
من فریبِ چشمهایِ تو را خوردم.
... و انسان زاده شدم.
reyhan
سرنوشتِ منِ بی تو را
باید از سر
نوشت.
reyhan
نامِ تو را کنارِ هر کتابی که مینویسم،
کتابِ شعر میشود.
reyhan
کنارِ مزارِ هر عاشق
برگِ سبزی میروید
تا امید در جهان باقی بماند.
reyhan
... و من به مرگ نزدیکترم از زندگی.
reyhan
در این ایستگاه که من نشستهام،
تمامِ قطارها با تأخیر به مقصد میرسند.
reyhan
دریغ که سهمِ من از تو سخاوتِ یک سکوتِ طولانیست. هر شب با وحشتِ وهمِ اینکه نمیدانم پایانِ من با تو کجاست به خواب میروم.
reyhan