بریدههایی از کتاب فصل فیروزه
۴٫۱
(۸۶)
«گاه لازم است که انسان با خودش خلوتی داشته باشد؛ هرچند طولانی.»
م.ظ.دهدزی
- تنها بندگان برگزیده خداوند طعم عشق را میچشند. همین را بدانی و باور کنی، در قاعده عشق کافی است.
عاطی
دنیا بیاعتبارتر از آن است که حالت را برایش دگرگون کنی. تنها راه سعادت این است که به رضای خداوند دل بسپاری و تسلیم باشی. مولای ما به ما آموخته که مؤمن باید مانند مردهای در دست غَسّال باشد. در برابر ارادهٔ خداوند سر تسلیم و صبر فرود آورده و تنها به امداد و خیر او دل بسپارد.
عاطی
از هرچه بیزاری، خود را در آن بیاویز تا ریشهٔ نفرتت، تو را از حقیقت باز ندارد.
اذا ماتوا انتبهوا
- تو عاشقش بودی اما وقتی دیدی که او را از دست دادهای، از پای درنیامدی. میبینم که زندهای و قرار است به زندگیات ادامه دهی. بدون بانویت... آیا این با عشق سازگار است؟
خدیجه کنار پنجره ایستاد و از لابهلای پردهٔ اتاق به ستارههای دوردست خیره شد.
- عشق من به بانو، ریشه در عشق به خداوند دارد؛ ریشه در عشقی ازلی. بانویم را بهخاطر وجود جسمانیاش دوست نداشتم که فنا و فراقش، عشق را از من بگیرد. عشق من به بانویم، ریشه در روحانیت او دارد که ابدی خواهد بود. از دستدادن جسمانیت بانویم، تقدیر پروردگارم بوده و من بر آن راضی هستم.
s✒
وقتی خبر شهادت خواهرشان را به ایشان دادند فرمود: «هرکس خواهرم را در قم زیارت کند بهشت بر او واجب میشود.»
_.kowsar._
دین، دل میخواهد. دل که نباشد، دین جز کافری نمیآورد
arezou
از هرچه بیزاری، خود را در آن بیاویز تا ریشهٔ نفرتت، تو را از حقیقت باز ندارد.
arezou
«دین، دل میخواهد. دل که نباشد، دین جز کافری نمیآورد.»
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
- صدا از روزی سخن گفت که مادر از فرزند میگریزد. اگر این روز راست باشد، یعنی کیارش هم از من خواهد گریخت؟ این کدام روز است، خدیجه؟ کدام خبر است که تا این اندازه دلم را آتش زده است؟
خدیجه دست به بازوی او آویخت.
- قیامت، شاهزاده! روزی که همه در پیشگاه خداوند برای حسابرسی به اعمالمان حاضر خواهیم شد. روزی که بیش از همیشه به تهی بودن زندگی دنیا ایمان خواهیم آورد.
سیندخت زیر لب گفت:
- اوستا نیز بشارت چنین روزی را به ما داده است اما هرگز نیاندیشیده بودم که مادرم از من فرار خواهد کرد. اگر مادرم که تا آن اندازه دلباختهٔ من بود از من بگریزد، پس نباید از کیارش انتظار داشته باشم که همراهیام کند.
s✒
. راستی اصلاً دلتنگی تفسیر چیست؟ چرا همهٔ دلتنگیها با هم فرق دارند؟
arezou
دنیا بیاعتبارتر از آن است که حالت را برایش دگرگون کنی.
_.kowsar._
«آنکه من را طلب کند، من را مییابد و آنکه من را یافت، من را میشناسد و آنکه من را شناخت، من را دوست میدارد و آنکه من را دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکه به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکه من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکه را من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکه خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او هستم.»
ساجده 😅💞
عشق موهبتی خدایی است که تنها بر اساس ظرفیتی که خودت برای روحت رقم زدهای، اتفاق میافتد. دلیلش خودت هستی. در جستوجوی علّتی نباش. عشق، خود بالاترین دلیل و راهنماست بر مقصدی که جز سعادت نیست. مبارکت باشد که عشق، درِ خانهٔ قلبت را کوبیده است. پاسخ به فطرت، آغاز رستگاری است.
زهرا جاویدی
برادر میخواست آهسته در گوش پدر بگوید: «پدر! شما درست فرمودید؛ خواهرم تکرار فاطمه (س) است.» اما میدانست که در عالم مشترک او و پدر، به این کار نیازی نیست؛ چرا که پدر هُرم نفسهای او را بهخوبی دریافته و میزان شَعفِ برادرانهاش را به نبوغ علمی خواهر شهود کرده بود. برای همین فارغ از التهاب جانها، به آرامی و اطمینان نامه را بست. نامه را در حالی بست که نفس یاران در سینه حبس مانده بود و هیجان دانستن پاسخ، جانها را به لب رسانده بود.
پدر نگاهی به چشمان پر از شوق جوان دوخت و پس از درنگی کوتاه در متن چشمان او، رو به کاروان مسافران فرمود:
- پدرش به فدایش. پدرش به فدایش. پدرش به فدایش...
🍃🌷🍃
«آنکه من را طلب کند، من را مییابد و آنکه من را یافت، من را میشناسد و آنکه من را شناخت، من را دوست میدارد و آنکه من را دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکه به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکه من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکه را من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکه خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او هستم.
arezou
عشق به چه کار آدم میآید اگر نهایتش، روز حسابی است که در آن معشوق از انسان میگریزد و هیچ سودی به او نمیرساند؟... پوچبودن دنیا و آنچه در آن است را قبول میکنم اما باید این را هم پذیرفت که حتی عشق هم پوچ است؟ پس من برای چه باید بهسوی کیارش بشتابم؟»
arezou
«آنکه من را طلب کند، من را مییابد و آنکه من را یافت، من را میشناسد و آنکه من را شناخت، من را دوست میدارد و آنکه من را دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکه به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکه من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکه را من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکه خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او هستم.»
sepideh
سیندخت تصمیم گرفت که با عتاب برود. آری... باید در مقام عتاب برمیآمد و خشم او را برمیانگیخت تا بهتر بتواند سِرّ ضمیر او را دریابد. پدر به او آموخته بود که باطن مردان را در خشمشان بجوید. آری، بهتر از این نمیشد. باید همین صبح فردا به مغازهٔ او میرفت و عتابآمیز به خشمش وامیداشت و در تلاقی نگاهش، بازجویی دوبارهای در چشمانش میکرد تا بداند آیا واقعاً عشق اتفاق افتاده است یا نه!
🍃🌷🍃
داشت خواب کیارش را میدید. کیارش با ابزاری تیز، دل سنگ را میتراشید و واژهای روی آن حک میکرد. آهنگِ تراشی که از حرکت دستهای کیارش در فضا پیچیده بود، قلب سیندخت را به لرزه وا میداشت. اکنون داشت امتداد همان آهنگ را از کنار خیمه میشنید. در خواب به چشمهای روشن او زل زد و پرسید:
- چه مینویسی کیارش؟
و کیارش تنها نگاهش کرده و لبخند زده بود. لبخندش او را نزدیکتر خواند و سیندخت دید که روی سنگی سفید، درست به بزرگی سنگی که در فیروزهتراشی نیشابور زیر دستش دیده بود، حک کرده است: «یا عشق!»
🍃🌷🍃
چادرش را بر صورت محکم کرد و رو به بازماندگان زخمی خود گفت:
- من را به قم ببرید. کاروان را به قم برسانید؛ زیرا من از پدرم، امام کاظم (ع)، شنیدم که فرمود: «قم مرکز شیعیان ما خواهد بود.»
🍃🌷🍃
گاه لازم است که انسان با خودش خلوتی داشته باشد؛ هرچند طولانی.»
arezou
صبر کن و بگذار تا خود را مرور کند. هرچند این مرور، تلخ و عذابآور باشد.
arezou
- عشق مرتبه دارد. مجاز، آغاز راه است. نگران نباش! تو هم روزی به حقیقت خواهی رسید.
arezou
- عشق موهبتی خدایی است که تنها بر اساس ظرفیتی که خودت برای روحت رقم زدهای، اتفاق میافتد. دلیلش خودت هستی. در جستوجوی علّتی نباش. عشق، خود بالاترین دلیل و راهنماست بر مقصدی که جز سعادت نیست
arezou
- رستگاری تو در عشق است سیندخت! و عشق درِ هر قلبی را نمیکوبد. مواظب باش آن چنان زندگی کنی که عشق درِ خانهٔ قلبت را بکوبد.
arezou
دین، دل میخواهد. دل که نباشد، دین جز کافری نمیآورد.
فاطمه
راه سعادت این است که به رضای خداوند دل بسپاری و تسلیم باشی. مولای ما به ما آموخته که مؤمن باید مانند مردهای در دست غَسّال باشد. در برابر ارادهٔ خداوند سر تسلیم و صبر فرود آورده و تنها به امداد و خیر او دل بسپارد.
kh.A
- اینجا محلی است که بانوی ما بعد از شهادت اهل قافلهاش، به مدت هفده روز در آن عبادت کرده. تمامش نور است و بانوی ما سرچشمهٔ نور. چیزی مانع ورود تو نیست.
سیندخت مکثی کرد و آهسته زیر لب گفت:
- بانوی شما هم عاشق بوده؛ عشقی فطری. عشق من و کیارش ریشه در غریزه دارد. عشق بانویتان حقیقت بود و دلدادگی من مجازی بیش نیست.
زهرا جاویدی
عشق مرتبه دارد. مجاز، آغاز راه است. نگران نباش! تو هم روزی به حقیقت خواهی رسید.
زهرا جاویدی
حجم
۷۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۶,۰۰۰۷۰%
تومان