بریدههایی از کتاب مردان و زنان نامدار جهان
۵٫۰
(۱)
او میگفت: حتی خدا هم استقلال را به کسی که آمادگیاش را نداشته باشد، اهدا نخواهد کرد. پس ما باید برای استقلال کشور کار کنیم تا پیروز شویم.
S
هدیهی او به مردم دنیا
اگر ما به سالهایی که از کشف رادیوم گذشته است برگردیم، خواهیم فهمید که دنیا تا چه اندازه به تلاشهای ماری و پیرکوری مدیون است، بهویژه برای کمکهایی که در مراقبت از بیماران در شرایط معین میشود. برای رشد گیاهان و جانوران، علم و دانش نمیتواند سپاسگزار همت عالی مادام کوری نباشد. برای آسان کردن مطالعات مربوط به فضا، خورشید و ستارگان، تعیین عمر اشیا که در چه سالهای بسیار دوری وجود داشتند. علم و دانش باید به مادام کوری افتخار کند. حتی در حال حاضر، دانش ما از انرژی اتمی (که خواه بشریت آن را در آینده در راههای بشردوستانه استفاده کند یا در راه اهداف شیطانی)، آغاز این تلاش مدیون نتایج آزمایشها و تجاربی است که مادام کوری و پیرکوری در اتاق محقری در پاریس و با وسایل ساده، طی چهار سال کار طاقتسوز بهدست آوردند. یکی از بهترین شاگردان مادام کوری در رشته علوم به هنگام مرگ او نوشت: «ما همه چیزمان را از دست دادیم.» او احساس خودش را هنگام مرگ مادام کوری بازگفت.
S
شریکش، از آنجا رفته است. و او را با خیل قول و قرارها، که به طلبکارها داده بودند، و از آنها پول قرض کرده بودند تا برای فروشگاه خرید کنند، تنها گذاشت. البته میتوانست مثل بری در برود یا کارهایی مثل بسیاری از کارهایی که او انجام میداد، انجام دهد. و یا بماند و قرض دیگران را ادا کند. امّا برای کسی که به ابی راستگو مشهور شده بود، مقدور نبود. او به همه مردم قول داد تا دلار آخر، بدهی را پرداخت خواهد کرد. بشرط آنکه به او فرصت دهند. پول بدست آورد. از آن به بعد آنچه را که پسانداز میکرد، بابت بدهیها میپرداخت. هفده سال طول کشید. هفده سال خستهکننده و ملالآور، امّا سرانجام بدهیها را پرداخت.
S
مبارزه برای آزادی شروع شد و در این کار مصمم بود و به هیچوجه نمیخواست عقبنشینی کند.
او به یکی از دوستانش گفت: «میدانم که خدایی هست. و خدا هم از بیعدالتی و بردگی بیزار است. توفان در راه است و من دست و قدرت خداوند را در این توفان میبینم، قهر خداوند. اگر خدا مرا تأیید کند و در این راه بهمن کمک کند..... و من فکر میکنم که او ..... من باور دارم، من آمادهام. من چیزی نیستم اما حقیقت همهچیز است.»
S
مردم از او شکایت میکردند ولی او آرام، شکیبا و با حوصله، بیآنکه بهجوش آید و عصبانی شود، به شکایات و گلههای آنها گوش میداد. برخلاف خواست او کار میکردن، اما علیه آنها حرکتی انجام نمیداد. قلب بزرگش سرشار از غم و اندوه بود، عاشق صلح و آشتی بود؛ با عزمی سترگ راهش را ادامه میداد. با گذشت ایام مردم عادی دریافتند که در کاخ سفید رئیسجمهوری بزرگ و ارزشمند زمام امور را در دست دارد.
لینکلن یک عیب بزرگ و جدی داشت؛ عیبی که اغلب افسران ارشد را رنج میداد؛ عیب او عشق به مردم بود. مردم را عاشقانه دوست داشت. نقاط ضعف آنها را میدانست اما خطاها و لغزشهای آنها را نادیده میگرفت. برایش خیلی سخت بود که قبول کند سربازی که از جنگ فرار کرده یا در هنگام نگهبانی خوابیده است، به دادگاه ارتش معرفی و احیاناً بههمین گناه تیرباران شود. او میخواست که چنین سربازی را ببخشند و به او فرصت دیگری بدهند. اما افسران او اینکارش را نمیپسندیدند. اشک مادران و گریه کودکان، شرح نگونبختی افراد قلبش را متأثر میکرد. رئوفالقلب و مهربان بود.
S
آلبرت شوایتزر
روزگاری در قلب افریقا پزشکی بیش از هشتاد سال از زندگی خود را صرف خدمت به مردم افریقا کرد. اما او در افریقا بهدنیا نیامده بود. افریقا وطن دوم او بود. زندگی این مرد بسیار جالب و عجیب و غیرمعمول است. روایت زندگی این مرد برای همهی مردم، همهی کشورها، کوچک و بزرگ، از هر نژاد و مذهب، جالب و شنیدنی است. مردان بزرگ به همهی جهان تعلق دارند و آلبرت یکی از این مردان بزرگ است. برای درک بهتر عظمت این مرد بزرگ باید زندگی او را از زمان کودکیاش بررسی کنیم.
S
او بدینترتیب اندیشههای مبارزاتی خود را در قالب کتابها و نوشتههایش علیه حکومت انگلستان در هند شروع کرد و به حکومت انگلستان تاخت. زیرا انگلستان مایل به آزادی و استقلال هند نبود. اما گاندی همچنان به شعار خود «مبارزه با عشق نه با نفرت» پایبند بود و در برابر استفاده از زور ایستاد. در این راه او بهخاطر حرفها و نوشتههای خود چند بار دستگیر و به زندان افتاد و هنگامیکه پیروانش، برخلاف شعار و اندیشههای او، درصدد استفاده از زور بودند، دست به اعتصاب غذا زد. اعتصابی سخت و طولانی که او را تا حد مرگ کشاند.
... روز به روز بر پیروان او افزوده میشد و قدرت آنها فزونی مییافت. دستهها و جماعت زیادی برای دیدن او گرد هم میآمدند تا به سخنان او گوش فرادهند. همه هندیها نوشتههای او را خواندند و با اندیشههای او آشنا شدند. رهبران بزرگ و مهم هندو سایر نقاط جان با او مذاکره میکردند و از برنامههای او میپرسیدند و به پیامهای صلح و عشق او به دنیا گوش فرامیدادند.
S
همه میدانستند که مردی که بیش از هر فرد دیگری برای نیل به آزاد کشور کوشیده بود، گاندی بود.
اما گاندی، علیرغم این پیروزی چشمگیر و ارزشمند، در رنج بود. چون جنگهای وحشتناک جداییطلبانهای بین مسلمانان و هندوها درگرفته بود و نتیجهی آن هم تقسیم سرزمین به دو کشور شد: هند برای هندوها و پاکستان برای مسلمانان. گاندی اما به یکپارچگی کشور علاقهی بیحدی داشت و از جنگ و تقسیم کشورش بسیار نژند و ناراحت بود.
S
پزشکان، بهویژه مسنترها، مثل شیر کار میکردند و اغلب در تمام بیستوچهار ساعت شبانهروز روی پای خود بودند. اما شرایط هنچنان خیلی بد و ناجور بود. نه لباس خواب بود، نه داروی کافی و نه امکانات دیگر. هیچکس نمیدانست که چگونه این قبیل چیزها را فراهم کند و نیازها را برآورند. بیماران بر کف کثیف اتاقها دراز کشیده بودند و کسی هم نمیدانست که چهکار باید بکند. کار در این بیمارستان بزرگ با هزاران بیمار و مجروح، که درد میکشیدند و دم مرگ بودند، کاملاً بینظم بود.
پزشکان نومیدانه به فلورانس نایتینگل و گروه او روی آوردند. گروه پرستاران دست به کار شدند و به هر جا که نیاز بود شتافتند و کمک کردند و بدین ترتیب آرام آرام شرایط رو به بهبودی گذاشت.
S
بهندرت از بیمارستان خارج میشد. هنگام تخلیهی بیماران گاه بیستوچهار ساعت شبانهروز سرپا بود و کار میکرد. اما همیشه رفتارش با مردان مؤدبانه و موقرانه بود و با مهربانی برخورد میکرد. مردان هم او را تحسین و تمجید میکردند و او را دوست میداشتند. او توانست مردان را از بهکار بردون واژههای زشت بازدارد و کاری کرد تا از مشروبخوری پرهیز کنند. وادرشان کرد که به خانوادههای خود نامه بنویسند. به آنها دل و جرئت و روحیه میداد تا پزشکان بتوانند با آرامش عملهای جراحی را انجام دهند. شب هنگام با چراغی در دست، از کنار اتاق بیماران میگذشت. بیماران با نگاه و با احترام او را بدرقه میکردند. سربازی نوشت: «حتی تماشای او هنگام گذر از کنار تخت بیمار آرامشبخش است.» او باید با یکیشان حرف میزد، به بسیاری دیگر لبخند میزد. اما با توجه به تعداد بیماران، نمیتوانست همۀ این کارها را با هم انجام دهد.
S
مادرش گفت: «آلبرت بیا! ظرف بزرگ سوپ برای توست. تو از همه بزرگتری و همیشه بعد از مدرسه گرسنهای.»
آلبرت چیزی نگفت و به بشقاب سوپ که جلویش بود، نگاه میکرد. صدایی در گوش او میپیچید که البته سخنان مهرآمیز خانوادهاش نبود بلکه صدای صاف و رسا و روشن دوستش جورج بود: «اگر من هم مثل تو، دو روز در هفته برای شام سوپ میخوردم، مثل تو نیرومند میشدم.» او همچنان به سوپ داخل بشقاب خیره نگاه میکرد. قاشقی از آن برداشت و به دهان برد و سعی کرد قورت بدهد. اما نتوانست، غذا از گلویش پایین نرفت. گفت: «من گرسنه نیستم.»
مادرش گفت: «گرسنه نیستی؟ مریضی؟»
«نه مادر، خوبم کاملاً خوبم فقط گرسنه نیستم، میتوانم به اتاقم بروم؟
S
«میخواهم بدون حرف و موعظه به کمک آنها بشتابم، چه سودی دارد که با مردم در مورد عشق به دین و مذهب صحبت کنیم؟ آنها به عمل و کردار ما نگاه میکنند.»
mahyar mansori
حجم
۵۰۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۹ صفحه
حجم
۵۰۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۹ صفحه
قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان