بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پیغام ماهی‌ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب پیغام ماهی‌ها

بریده‌هایی از کتاب پیغام ماهی‌ها

امتیاز:
۴.۹از ۲۵ رأی
۴٫۹
(۲۵)
حضرت علی (ع) در نامه‌اش به مالک‌اشتر نوشت: با مردم به عدالت رفتار کن؛ چون آن‌ها از دو حال خارج نیستند، یا در دین با تو برادرند، یا در خلقت، با تو برابرند.
راحله
من حسین همدانی هستم؛ متولد بیست و چهارم آذرماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان آبادان. فرزند سوم خانواده‌ای هستم که عبارت بود از پنج سرعائله: دو خواهر بزرگ‌تر از خودم و یک برادر کوچک‌تر. مادرم، بانوی خانه‌دار و بسیار مؤمنه‌ای بود. پدرم مرحوم علی‌آقا همدانی در چند سال آخر عمرش در شرکت ملی نفت ایران کار می‌کرد.
ادریس
تدبیر حضرت آقا در مبارزه با مسلحین تکفیری و مدافعان این بود که هر دو طرف جوان هستند و مسلمان. آن‌ها هم فریب خورده‌اند. در واقع دشمن کس دیگری است. در سوریه کاری کنید که از هر دو طرف کمتر کشته شود؛ چه موافقین و چه مخالفین. چه مسلحین و چه نیروهای ارتش سوریه.
Zeinab
اوّلین کتابی که خواندن آن مرا به شدت تکان داد و متحول کرد، «ابوذر غفاری»؛ به قلم نویسنده مصری دکتر عبدالحمید جودت‌السحار و با ترجمه‌ی شیوای مرحوم دکتر علی شریعتی بود.
ادریس
برگزاری رفراندوم قانون اساسی نظام در پاییز ۱۳۵۸ که توسط سازمان تحریم شد ـ هنوز مرزبندی سفت و سختی بین بچّه‌های سپاه و عناصر مجاهدین خلق ایجاد نشده بود. لذا، من که به عنوان مربی آموزش نظامی سپاه در آن پادگان مشغول به فعالیت بودم، هم به بچّه سپاهی‌های خودمان آموزش می‌دادم، هم به طرفداران سازمان!...
S
صبح رفتیم و از بالای دیدگاه منطقه را دید زدیم، متوجه شدیم دشمن این راه‌کار را بسته. یقین کردیم عملیات این محور لو رفته است و باید فکر دیگری بکنیم. این موضوع همه را نگران کرد. به همین منظور جلسه‌ای تشکیل دادم و به مسؤولین تیپ گفتم: «ما برای ارتفاع و زمین نمی‌جنگیم، بلکه برای تکلیف می‌جنگیم. ممکن است بتوانیم منطقه‌ای را بگیریم و نگه داریم، شاید هم ضربه بزنیم و برگردیم. در هر دو حالت وظیفۀ ما عمل به تکلیف است. شما هم بروید و نیروهایتان را توجیه کنید. اگر فرصتی شد، خودم هم این کار را می‌کنم.»
Mamademad Roshani
در جنگ ما نیروهای مردمی حرف اول و آخر را می‌زدند. درست است که این نیروها سربازهای سه‌ماهه محسوب می‌شدند، اما بسیاری از آن‌ها زندگی خودشان را طوری تنظیم کرده بودند که تنها در هنگام کار و برداشت محصول از جبهه منفک می‌شدند و باقی سال را در جبهه می‌ماندند.
shariaty
بچّه‌های مظلوم سپاهی، چند رشته عملیات بزرگ و موفقیت‌آمیز را در جبهه‌های غرب و شمال غرب، بدون کمترین پشتیبانی از جانب بنی‌صدر اجرا کردند. عملیات دوّم بازی‌دراز در محور چپ جبهه‌ی سرپل‌ذهاب و شش رشته عملیات در نوار مرزی مریوان ـ پنجوین توسط نیروهای سپاه مریوان به فرماندهی احمد متوسّلیان انجام گرفت. بنی‌صدر بلافاصله درصدد برآمد تا از پیروزی‌های بچّه‌های جبهه، برای تثبیت موقعیت سیاسی خودش، بهره‌برداری تبلیغاتی به عمل بیاورد.
shariaty
وقتی حاج محمود گزارش کنترل نهایی منطقه را به حسن باقری داد، ایشان از همان‌جا که نشسته بود، نگاهی انداخت به نقشه‌ی بزرگ منطقه‌ی جنوب غربی خوزستان و همان‌طور که چشم به نقشه دوخته بود، به آقای زین‌الدین گفت: مهدی؛ تماس بگیر با قرارگاه کربلا،‌ بگو حسن گفته زمین قفل شده، برای شروع عملیات آماده‌ایم.
shariaty
«آهای بسیجی؛ خوب گوش کن چه می‌گویم. من می‌خواهم به تو پیشنهاد یک معامله‌ای را بدهم که در این معامله، سرت کلاه برود! منِ دستغیب، حاضرم یک‌جا، ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه‌ها و تهجّدها و شب زنده‌داری‌هایم را بدهم به تو، و در عوض،‌ ثوابِ آن دو رکعت نمازی را که تو،‌ در میدان جنگ، بدون وضو، پشت به قبله، با لباس خونی و بدن نجس خوانده‌ای، از تو بگیرم. آیا تو حاضر به چنین معامله‌ای هستی؟!»
shariaty
قُجه‌ای، حین غذا خوردن، گاه و بی‌گاه پلک‌هایش بسته می‌شوند. معلوم بود مدّت‌ها است یک چُرت هم نخوابیده. سرجمع، شاید بیشتر از پنج لقمه هم نخورد. بعد، یکی دوبار محکم، با کف دست به پیشانی خودش زد؛ طوری که خواب از چشم‌اش بپرد. بلند شد، از ما خداحافظی کرد و برگشت سمت مواضع بچّه‌هایش
shariaty
از گوشه‌ی چشم، محمود را می‌دیدم. به سجده که می‌رفت، با تضرّع و صدای لرزانی، خیلی آرام می‌گفت: اللّهُمَّ اَرزُقنا تُوفیقَ الشَّهادَهَ فی سَبیلِک. این دعا را به آرامی و نهایت خشوع، هر بار در سجده‌هایش می‌خواند
shariaty
دیدیم بعضی از کاندیداها چند روز آمدند جبهه، عکس‌هایی گرفتند و بعد همان عکس‌ها را در تبلیغات انتخاباتی استفاده کردند.
shariaty
بله، کار مسلحانه برای‌مان جذابیت داشت، امّا فکر می‌کردیم بدون داشتن مبانی عقیدتی و فکری درست و حسابی، عمل مسلحانه راهی به دهی نمی‌برد.
arash
بی‌بهره کرد. در طول جنگ هم پشتیبانی‌های زیادی از نظر تسلیحاتی و مهماتی از ایران کرد. سوریه در سازمان‌های بین‌المللی همیشه در کنار ما قرار می‌گرفت و جنایات صدام را محکوم می‌کرد. با توجه به این حمایت‌های سوریه از ما در آن زمان، معرفت حکم می‌کرد که ما هم در این شرایط بحرانی به سوریه کمک کنیم. اما این تنها دلیل‌مان برای پشتیبانی از سوریه نبود، بلکه تدبیر رهبر معظم انقلاب مبنی بر این که سوریه عمق استراتژیک ماست و تنها کشوری است که در جبهۀ مقاومت مانده است، دلیل عمدۀ کمک ما به این کشور، در مقابل این جنگ نیابتی بود.
محمد
اوّلین کتابی که خواندن آن مرا به شدت تکان داد و متحول کرد، «ابوذر غفاری»؛ به قلم نویسنده مصری دکتر عبدالحمید جودت‌السحار و با ترجمه‌ی شیوای مرحوم دکتر علی شریعتی بود. تأثیر مطالعه‌ی این کتاب در من به حدی بالا بود که از همان زمان حاضر بودم اسلحه به دست بگیرم و با رژیم طاغوت مبارزه کنم.
shariaty
جنگ حق و باطل، عدل و ظلم و مفاهیمی مثل موحد و مشرک و مستضعف و مستکبر، خیلی زیبا در آن کتاب به تصویر کشیده شده بود. با خواندن ابوذر، عصر بی‌خبری برایم به پایان رسید و به قول مرحوم سهراب سپهری: رفتم از شهر خیالات سبک بیرون.
shariaty
آقایان بروجردی و آذربون به تفصیل از تحرکات گسترده سپاه دوّم ارتش بعث در امتداد نوار مرزی و گلوله‌باران مستمر پاسگاه‌های مرزی ما توسط دشمن صحبت کردند. بنی‌صدر و نظامی‌های همراه او از قبیل سرهنگ پورموسی اصلاً این گزارش‌ها را جدی نگرفتند. مدام به همدیگر نگاه می‌کردند و پوزخند می‌زدند!
shariaty
بنی‌صدر پشت تریبون نعره می‌کشید: بزنیدشان! این چماق‌دارهای فالانژِ بهشتی را تار و مار کنید. هوادارهایش هم ضمن ضرب و شتم هر کس که اندک شباهتی به تیپ مذهبی‌ها داشت، شعار می‌دادند: درود بر مصدّق ـ سلام بر بنی‌صدر، سپهسالار ایرانی بنی‌صدر ـ تو پرچمدار شیرانی بنی‌صدر!
shariaty
شهبازی به برادرهای ما حمید حسام و اکبر صالحی‌نیک که آن‌ها را با تیربار روی برجک فرستاد، گفته بود: هر وقت دیدید بنی‌صدر جلو سپاه آمد، ما سه مرتبه محکم و بلند فریاد می‌زنیم مرگ بر ضدولایت‌فقیه. اگر دیدید محافظان همراه بنی‌صدر دست به اسلحه بردند، شما موظفید شلیک کنید، مسؤولیت‌اش هم به عهده خود من.
shariaty
از کادرهای قدیمی روابط عمومی سپاه استان بود، همه به او اعتماد داشتند. به همین بهانه، خیلی راحت از منطقه خارج شد، در حالی که رونوشتی از نقشه‌ی عملیات در شرف اجرای ما را هم با خودش برده بود. اوّل به همدان آمد و آن متون تبلیغاتی کذایی را داد تکثیر کنند، بعد هم سریع رفت تهران و نقشه عملیات را به رابطین خودش تحویل داد. به این ترتیب، عملیات سوّم بازی‌دراز یا همان حمله‌ی یازدهم شهریور سال ۱۳۶۰ ما، شروع نشده، لو رفت.
shariaty
دیدیم عده‌ای حدود دویست نفر شروع کردند به شعار دادن علیه آقا محسن. این‌ها که اکثراً عکس آیت‌الله منتظری دست‌شان بود، شعار می‌دادند: خمینی بت‌شکن، بت جدید را بشکن.
shariaty
اوّلین کتابی که خواندن آن مرا به شدت تکان داد و متحول کرد، «ابوذر غفاری»؛ به قلم نویسنده مصری دکتر عبدالحمید جودت‌السحار و با ترجمه‌ی شیوای مرحوم دکتر علی شریعتی بود. تأثیر مطالعه‌ی این کتاب در من به حدی بالا بود که از همان زمان حاضر بودم اسلحه به دست بگیرم و با رژیم طاغوت مبارزه کنم.
Zeinab
در همین حین یک فرمانده گروهان عراقی به همراه بی سیم چی و راننده اش از جیپ فرماندهی پیاده شده دست‌ها را به نشانه‌ی تسلیم، به هوا بلند کردند. وقتی با حاج محمود به سمت این‌ها رفتیم، دیدیم فرمانده گروهان عراقی از فرط اضطراب دست‌هایش می‌لرزیدند و با یک حال بدی زار می‌زد و از ما سیگار می‌خواست. سر چرخاندم طرف حاج محمود، دیدم با یک غمی در نگاه‌اش،‌ دارد به چهره‌ی مضطرب و دست‌های لرزان این فرمانده گروهان عراقی نگاه می‌کند و ساکت است. پرسیدم: چی شده محمود؟ زیر لبی گفت: خدا صدّام را لعنت کند. بعد برگشت رو به بچّه‌ها، به صدای بلند گفت: بروید هرطور شده، برای این بنده‌ی خدا سیگار جور کنید و به او بدهید؛ دچار تشنج اعصاب شده.
Zeinab
آن‌جا یکی از بچّه‌ها گفت: حاج‌آقا؛ این بی‌وجدان، هم نشان افسری روی پاگون‌هایش دارد، هم لباس‌اش کماندویی است. حتماً بعثی هم هست. حالا می‌گوئید برویم برایش سیگار بیاوریم؟ حاج محمود به او تشر زد: تو از کجا مطمئنی این بعثی است؟ اصلاً به فرض که بعثی هم باشد،‌ انسان نیست؟ حضرت علی (ع) در نامه‌اش به مالک‌اشتر نوشت: با مردم به عدالت رفتار کن؛ چون آن‌ها از دو حال خارج نیستند، یا در دین با تو برادرند، یا در خلقت، با تو برابرند. این آدم الآن اسیر دست سپاه اسلام است. اسلامیت و انسانیت به ما حکم می‌کند؛ حتّی اگر بعثی هم باشد،‌ مراعات حال او را بکنیم.
Zeinab
خدا وکیلی از فرط نگرانی سرسام گرفته بودم. شنیده‌ای که می‌گویند در لحظات سخت، جوهر آدم‌ها محک می‌خورد؟ درست گفته‌اند. در آن لحظه‌ها، چهره‌ی زن و بچّه‌ی صغیرم، در نظرم مجسّم می‌شد. دنیا با تمام لذّات و خوشی‌های مباح آن، یک‌جا کنار آن جاده،‌ خفت مرا چسبیده بود.
Zeinab
سرهنگ صیادشیرازی را دیدم که با یک اکیپ از خبرنگاران داخلی و خارجی آمده و می‌خواهد آزادی خرّمشهر را رسماً اعلام کند. به محض اعلام این خبر، علاوه بر رزمنده‌ها تعداد زیادی از مردم عادی هم روانه‌ی خرّمشهر شدند. خرّمشهر هنوز پاکسازی نشده بود و نیروهای پراکنده‌ی عراقی به همه سمت شلیک می‌کردند. امّا مردم بی‌توجّه به شلیک دشمن در مدخل ورودی شهر همان‌جا، روی جاده، سجده‌ی شکر به جای می‌آوردند.
Zeinab
قبل از این حزب بعث به ما اجازه نمی‌داد با نیروهای ارتش و بعضی از سازمان‌های دیگر صحبت کنیم. با اینکه دولت این کشور از ما کمک خواسته بود، ولی باز هم به مسؤولین امنیتی سوریه به ما اجازۀ دخالت در ارتش را نمی‌دادند و می‌گفتند: ما از شما فقط امکانات می‌خواهیم. اما ما گفتیم: نه! ما می‌خواهیم تجربۀ هشت سال دفاع مقدس و تجربۀ بحران‌ها و آشوب‌هایی که در کشور داشتیم را به شما هدیه کنیم. همان دشمنی که این طراحی را برای کشور شما کرده است، دشمن ما هم بوده. ما می‌دانیم آن‌ها دنبال چه هستند. ما آمده‌ایم تا این تجربه‌ها را به شما هدیه کنیم. بالاخره اجازه دادند تا ما کار آموزش نیروها را شروع کنیم.
Zeinab
صبح روز پنجم فروردین بود که سوار بر موتور تریل، به امام‌زاده عبّاس رفتم. آن‌جا صحنه‌ی بسیار فجیعی را مشاهده کردم. عناصر لشکر ۱۰ زرهی دشمن، در روز اوّل عملیات بعد از تصرّف مجدد امام‌زاده عبّاس، تعدادی از بسیجی‌های ما را که اسیر گرفته بودند، به روش بسیار سفاکانه‌ای به شهادت رساندند. دست‌های آن اسیران بی‌دفاع را از پشت بستند و سرهای‌شان را در وضعیت سجده، روی زمین قرار دادند و بعد، تانک‌های‌شان را آوردند و سرهای این بچّه‌های اسیر ما را، زیر شنیِ آن تانک‌ها، لِه کردند، تا زنده هستم، تصویر دلخراش سرهای له شده‌ی آن بچّه‌ها، که صورت‌های‌شان همسطحِ زمین پوشیده از خاک نرم بیابان شده بود، در نظرم مجسم است.
محمدحسین
محمود، دیدم با یک غمی در نگاه‌اش،‌ دارد به چهره‌ی مضطرب و دست‌های لرزان این فرمانده گروهان عراقی نگاه می‌کند و ساکت است. پرسیدم: چی شده محمود؟ زیر لبی گفت: خدا صدّام را لعنت کند. بعد برگشت رو به بچّه‌ها، به صدای بلند گفت: بروید هرطور شده، برای این بنده‌ی خدا سیگار جور کنید و به او بدهید؛ دچار تشنج اعصاب شده. آن‌جا یکی از بچّه‌ها گفت: حاج‌آقا؛ این بی‌وجدان، هم نشان افسری روی پاگون‌هایش دارد، هم لباس‌اش کماندویی است. حتماً بعثی هم هست. حالا می‌گوئید برویم برایش سیگار بیاوریم؟ حاج محمود به او تشر زد: تو از کجا مطمئنی این بعثی است؟ اصلاً به فرض که بعثی هم باشد،‌ انسان نیست؟ حضرت علی (ع) در نامه‌اش به مالک‌اشتر نوشت: با مردم به عدالت رفتار کن؛ چون آن‌ها از دو حال خارج نیستند، یا در دین با تو برادرند، یا در خلقت، با تو برابرند. این آدم الآن اسیر دست سپاه اسلام است. اسلامیت و انسانیت به ما حکم می‌کند؛ حتّی اگر بعثی هم باشد،‌ مراعات حال او را بکنیم.
محمدحسین

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۱۲ صفحه

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۱۲ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان