عادت دارم ترانه زمزمه کنم. یکتکه ازاینجا یکتکه ازآنجا. خیالم راحت است که روی صحنه نیستم که ریتم و شعر و موسیقی را رعایت کنم. هر چه دلتنگم میخواهد میخوانم. اگرچه بیاختیار و ناخودآگاه میخوانم اما متوجه شدهام آنچه بهعنوان ترانه زمزمه میکنم همان چیزی است که در ذهنم مخفیانه به آن فکر میکنم. میدانید چه میخواهم بگویم؟ اشعار من نشخوار ذهنم هستند. مثلاً داشتم «من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو» را میخواندم که یادم آمد چند دقیقه پیش به شخصی منفیباف فکر میکردم. ذهنم ناخودآگاه واکنش دفاعی نشان داده بود و داشت یادآوری میکرد که سخن رنج نگویم و جز سخن گنج نگویم.
با خود گفتم اگر ذهن دارد کلامم را انتخاب میکند لابد کلام هم میتواند فکرم را انتخاب کند. پس هر وقت متوجه میشوم ترانههایی میخوانم که افکار دلتنگی، مصیبت، قهر و بدبختی میسازد نوع ترانه را عوض میکنم. ترانههای خودتان را انتخاب کنید. من این شعر از مولانا را زمزمه میکنم:
خوش ب
کاربر ۳۱۲۳۴۰
برای ۵ چیز که در زندگی شما نیاز به شفابخشی و درمان ندارد، سپاسگزاری کنید.
معجزه ی سپاسگزاری
دربارهٔ سلامتی، شغل، ارتباط یا پول.
کاربر ۱۲۷۱۸۰۰