بریدههایی از کتاب نجیبزادهای در مسکو
۴٫۲
(۷۵)
و اینکه اگر مردی بر اوضاع خود مسلط نشود محکوم است به اینکه اوضاع بر او مسلط شود.
z. h
آنچه در زندگی اهمیت دارد این نیست که دیگران یک دور ما را تشویق کنند، آنچه اهمیت دارد این است که علیرغم اینکه معلوم نیست دیگران ما را تحسین میکنند یا نه جرئت و جسارت پیشرفتن داشته باشیم.
shogun
مگر شراب با گذر سالها بهتر نمیشود؟ مگر گردش سالیان نبود که به اسباب و اثاثیه درخشش و جلایی دلافروز میبخشید؟ عاقبت کار، تمام تلاشهایی که مدرنترین انسانها آنها را اضطراری قلمداد میکردند (مانند قرار با صَرّافان و رسیدن به قطار)، احتمالاً میتوانستند به تعویق بیفتند و آنهایی که سبک فرض میشدند (مانند نوشیدن چند فنجان چای و گپوگفتهای دوستانه) شایستهٔ توجه فوری بودند.
taravat
کنت به پوشیدن کت خوشدوخت مباهات میکرد اما بیشتر به دانستن این مباهات میکرد که وجود نجیبزادهبهتر است با بردباری، گفتار و کِردارش جلوه کند نه با بُرِش و دوختِ کتش.
Z.SH
اگر کسی بر شرایط خود مسلط نباشد محکوم است به اینکه شرایط بر او مسلط شود
taravat
اولین برداشت ما از کسی که همین الان بهمدت یک دقیقه در سرسرای هتلی او را دیدهایم میتواند چهچیزی را به ما را نشان دهد؟ و به همان دلیل، اولین برداشت در مورد هیچکسی نمیتواند چیزی به ما نشان دهد. خب، مگر ما چیزی بیشتر از زِهِ ساز در مورد بتهوون میدانیم یا بیش از قلممو در مورد بوتیچِلّی. انسانها، بهواسطهٔ ماهیتشان آنقدر دمدمیمزاج، آنقدر پیچیده، و بهنحو دلپذیری آنقدرمتناقض هستند که نهتنها شایستهٔ توجه ما، بلکه شایستهٔ توجهات دوباره و دوبارهٔ ما و عزم راسخ ما هستند برای اینکه در موردشان نظر ندهیم؛ مگراینکه در تمام مکانهای ممکن و در تمام زمانهای ممکن با آنها نشستوبرخاست کرده باشیم.
taravat
اما اگر سرنوشت همان چیزی را رقم میزد که پیشبینی میشد، آن آوازهای که اکنون دارد را نمیداشت.
missmary
حقیقتی معروف است که از میان تمام گونههای روی زمین حیوان ناطق از همه انطباقپذیرتر است. اگر قبیلهای از آنها را در بیابانی ساکن کنی خود را با پنبه میپوشانند، در چادر میخوابند و سوار بر پشت شتر سفر میکنند؛ آنها را در قطب شمال مستقر کنی خود را با پوست فُک میپوشانند، در کلبهٔ یخی میخوابند و با سورتمهای سفر میکنند که سگها آن را میکشند. و اگر آنها را در اقلیم شوروی سُکنی دهی یاد میگیرند وقتی در صف منتظر ایستادهاند با غریبهها به گفتوگویی دوستانه بپردازند؛ یاد میگیرند که لباسهایشان را مرتب در نیمی از فضایِ کشوی گنجهٔ خود جا دهند؛ و یاد میگیرند که در دفتر طراحیشان ساختمانهایی خیالی بکشند. خلاصه اینکه سازگار میشوند.
Aa
اما تجربه نمیتواند به ما بیاموزد که چگونه با عزیزترین داراییهایمان بدرود بگوییم؛ و اگر میتوانست ما از چنین آموزشی استقبال نمیکردیم چون دست آخر، ما عزیزترین دارییهایمان را نزدیکتر از دوستانمان نگه میداریم.
vesal_d
اگر مردی بر اوضاع خود مسلط نشود محکوم است به اینکه اوضاع بر او مسلط شود.
hosseyn rad
مصیبت به اشکال مختلف رخ مینماید؛ و اینکه اگر مردی بر اوضاع خود مسلط نشود محکوم است به اینکه اوضاع بر او مسلط شود.
بیتا
تصورکردن اینکه اگر اوضاع آدم متفاوت میبود چه اتفاقاتی میتوانست بیفتد یگانه راه مطمئن بهسوی دیوانگی است.
zohreh
اگر چیزی را هدر ندهی نیازمند نخواهی شد؛ نه قرض بگیر و نه قرض بده.
پوریا
اگر کسی قرار است افقهای دیدش را وسیع کند بهتر است جسارت بهخرج دهد و فراتر از افق پا بگذارد.
Márma
نقش پدر و مادر این است که نگرانیهای خود را بیان کنند و بعد سه گام عقب بکشند؛ نه یک گام، حواست باشد، نه دو، بلکه سه گام، یا شاید هم چهار (اما پنج گام نه.) بله، والدین باید تردیدهایشان را بیان کنند و بعد سه یا چهار گام عقب بکشند تا فرزند بتواند خودش تصمیم بگیرد (حتی وقتی که آن تصمیم ممکن باشد به ناامیدی منجر شود).
Aa
مهمترین نشانهٔ خرد، شادمانی دائمی است.
Aa
تمام خانوادههای شاد مانند یکدیگر هستند؛ اما هر خانوادهٔ غمگینی به شیوهٔ منحصر به خود غمگین است.
je suis jay
این کتاب اثری داستانی است. اسامی، شخصیتها، مکانها و رویدادها یا زاییدهٔ تخیل نویسنده هستند و یا بهصورت عاریتی مورداستفاده قرار گرفتهاند و هرگونه شباهت با اشخاص حقیقی (خواه در قید حیات باشند یا خیر)، مشاغل، شرکتها، حوادث، پیشامدها، یا محل وقوع آنها کاملاً اتفاقی است.
بهخاطر اِستاکلی و اِزمی
mj
ساعت ششونیمِ بیستویکم ژوئن سال ۱۹۲۲، زمانیکه کنت الکساندر ایلیچ رُستوف را داشتند از دروازههای کاخ کرملین به میدان سرخ مشایعت میکردند بسیار شکوهمند و البته آرام بود. کنت با شانههای عقبکشیده و گامهای استوار هوا را مانند کسی نفس میکشید که با طراوت تمام از شنا برگشته است. آسمان چنان آبی بود گویی که گنبدهای کلیسای جامع سِنت باسیل را روی آن نقاشی کردهاند. رنگهای صورتی، سبز و طلایی چونان درخششی داشتند گویی که یگانه هدف دین این بود که الوهیت آن را هلهله کند. حتی دختران بلشویک که داشتند جلوی ویترین مرکز خرید دولتی با یکدیگر صحبت میکردند گویی طوری لباس پوشیده بودند که آخرین روزهای بهار را جشن بگیرند.
vahid
کنت که آمادهٔ ترک سوئیتش بود با خود اندیشید که عجیب است. از خردسالی باید یاد بگیریم با دوستان و اعضای خانوادهٔ خود خداحافظی کنیم؛ پدر و مادر و برادر و خواهرمان را در ایستگاه بدرقه میکنیم، به دیدار اقوام خود میرویم، به مدرسه میرویم، به خدمت نظام میرویم، ازدواج میکنیم و یا به خارج سفر میکنیم. این بخشی از تجربهٔ انسانهاست که دائم شانههای دوستی را در دستان خود میفشاریم و برایش آرزوهای خوب میکنیم و با این امید قلب خود را تسلی میدهیم که بهزودی دوباره خبری از او خواهیم شنید.
اما تجربه نمیتواند به ما بیاموزد که چگونه با عزیزترین داراییهایمان بدرود بگوییم؛ و اگر میتوانست ما از چنین آموزشی استقبال نمیکردیم چون دست آخر، ما عزیزترین دارییهایمان را نزدیکتر از دوستانمان نگه میداریم. آنها را از جایی به جای دیگر میبریم، آن هم با هزینه و زحمت فراوان؛ گَرد از آنها میزداییم و برق میاندازیم و اگر بچهها موقع بازی خیلی به آنها نزدیک شوند دعوایشان میکنیم (همیشه به خاطراتمان اجازه میدهیم که با کمک آنها مهم و مهمتر جلوه کنند).
missmary
کنت با خود اندیشید که خب درست است که درِ مغازهٔ فاتیما تخته شده است اما مگر گلفروشیهای پاریسِ تحت «فرمانروایی» روبِسپیِر هم تخته نشدند؛ آیا آن شهر حالا مملو از گل نیست؟ زمان شکفتن گلها در متروپل هم مطمئناً دوباره فراخواهد رسید.
missmary
وقتیکه به پاگرد طبقه دوم رسید و آنجا روی یکی از پلهها نشست- بهگونهای سخنورانه از راهپله پرسید: «چگونه است که ملت ما از میان این همهچیز دوئل را صمیمانه در آغوش کشیدهاند؟»
missmary
در قانون قدیمی و ریشهدارِ دوئل اینطور فهمیده میشود که تعداد گامهایی که زیانرسان و زیاندیده باید پیش از شلیک بردارند میبایست بهنسبت عکسِ شدّتِ توهین باشد: یعنی بزرگترین گستاخی باید با دوئلی با کمترین گام قصاص شود تا تضمین کند که یکی از دو مرد از میدان شرافت زنده بیرون نخواهند رفت. کنت نتیجه گرفت که، خب در این صورت و در عصر حاضر دوئلها نباید در فواصلی کمتر از دههزار گام انجام شوند. درواقع، پساز اینکه طرف مقابل را به مبارزه فراخواندند، نایبان را تعیین کردند و سلاحها را انتخاب کردند، زیانرسان باید سوار بر کشتی بخار عازم آمریکا شود و زیاندیده سوار بر کشتی بخار دیگری رهسپار ژاپن گردد و بهمحضاینکه رسیدند هریک از دو مرد میتوانند بهترین کتهایشان را بر تن کنند، از پلهٔ کشتی پایین بیایند، فوری روی لنگرگاه بچرخند و شلیک کنند.
missmary
رُستوف: من با این اعتقاد زندگی کردهام که فقط خداوند هدف انسان را میداند.
کاربر ۱۳۱۷۶۶۷
تجربه به او آموخته بود پیروزی در میدان نبرد از برق چکمهها آغاز میشود
پوریا
اگر هرگاه دچار تردید شدی، فقط به خاطرت بیاور که برعکس بزرگترها، بچهها میخواهند شاد باشند. بهخاطر همین، توانایی دارند که از سادهترین چیزها بیشترین لذت را ببرند.
پوریا
چه زود میشکند چینی نازک جوانی.
Aa
تجربه نمیتواند به ما بیاموزد که چگونه با عزیزترین داراییهایمان بدرود بگوییم؛ و اگر میتوانست ما از چنین آموزشی استقبال نمیکردیم چون دست آخر، ما عزیزترین دارییهایمان را نزدیکتر از دوستانمان نگه میداریم. آنها را از جایی به جای دیگر میبریم، آن هم با هزینه و زحمت فراوان؛ گَرد از آنها میزداییم و برق میاندازیم و اگر بچهها موقع بازی خیلی به آنها نزدیک شوند دعوایشان میکنیم (همیشه به خاطراتمان اجازه میدهیم که با کمک آنها مهم و مهمتر جلوه کنند). دوست داریم به خاطر بیاوریم که این همان گنجهای است که وقتی پسربچه بودیم پشتش قایم میشدیم؛ و این همان شمعدان نقرهای است که شب عید میلاد مسیح میز ما را مُنوّر میکرد؛ و این همان دستمالی است که او یکبار اشکهایش را با آن پاک کرد، و، و، و.... تا زمانیکه اینگونه فکر کنیم این داراییهایی که با تمام دقت حفظشان کردهایم شاید در فقدان یک یار به ما آرامشی حقیقی بدهند.
اما هرچه باشد شیء، شیء است.
Aa
خیلی ساده است؛ پدر کنت بر این عقیده بود که مرد باید تمامِ توجهش معطوف به زندگی باشد، نه ساعت. پدر کنت که هم شاگرد رواقیون بود و هم شاگرد مونتنی، معتقد بود که خالق ما ساعات صبح را برای کار و پیشه قرار داده است. یعنی اگر مردی دیرتر از ساعت شش از خواب بیدار نشود، غذایی سبک بخورد و بعد بدونوقفه مشغول تلاش شود، تا ظهر باید کار یک روزش به سرانجام برسد.
بنابراین، از نظر پدر کنت، طنین ساعت دوازده یعنی لحظهٔ حسابرسی. وقتی زنگ ظهر بهصدا درآمد مرد کوشا میتواند افتخار کند به اینکه از صبح خود بهخوبی بهره برده است و با خیالی آسوده سر میز ناهار بنشیند؛ اما وقتی این زنگ برای مرد سَبُکسَر بهصدا درآمد (مردی که صبحش را در رختخواب، یا بههنگام صبحانه با سه روزنامه، یا گپزدن بیهوده در اتاق نشیمن تلف کرده باشد) چارهای ندارد جز اینکه از ایزد طلب بخشش کند.
je suis jay
پدر کنت معتقد بود که در بعدازظهر مرد باید دقت کند که با ساعت داخل جلیقهاش زندگی نکند (و دقایق را نشمارد گویی که انگار اتفاقات زندگی انسان مانند ایستگاههایی در مسیر ریل آهن هستند).
بلکه، او که بهنحو مناسبی قبل از ناهار تلاش و کوشش نموده است، حالا باید بعدازظهرش را با آزادی حکیمانهای بگذراند. یعنی باید در میان بیدها قدم بزند، متنی بخواند که محدود به زمان نباشد، زیر آلاچیق با دوستی گفتوگو کند و یا جلوی آتش اندیشه کند (و غرق کوششهایی شود که زمانبندی مشخصی نداشته باشند، و یا اینکه آغاز و پایان خود را بر او تحمیل نکنند.)
je suis jay
حجم
۵۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۹۶ صفحه
حجم
۵۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۹۶ صفحه
قیمت:
۸۷,۵۰۰
تومان