بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باد، نه بادی | طاقچه
۴٫۱
(۲۹)
هرچه بزرگ‌تر می‌شوی، چیزی که تو را به گریه بیندازد باید خیلی بدتر باشد.
Book
درِ سنگین را هُل دادم و باز کردم و رفتم توی کتابخانه. هوای کتابخانه مثلِ هوای هیچ جای دیگری نیست.
آفتاب
یک وقت‌هایی همین که نبردی را می‌بازی، دیگر برایت مهم نیست آن مبارزه را ادامه بدهی. این واکنش به خاطر ترسو بودن تو نیست، به این خاطر است که قدرت تشخیص پیدا کرده‌ای و متوجه می‌شوی کی باید مبارزه را تمام کنی.
بلاتریکس لسترنج
هیچ‌چیز مثل داستانی که گفته نشده سوزاننده نیست.
Book
این هم چیزِ عجیبِ دیگری دربارهٔ کتابخانه. وقتی شما در کتابخانه هستید به نظر می‌رسد زمان به سرعت برق و باد می‌گذرد.
آفتاب
ممکن است بعضی وقت‌ها مغز بخواهد شجاع باشد، اما دهان اجازه بدهد یک مشت اراجیف ازش بیرون بریزد.
Book
اینکه تو کسی را داشته باشی که این‌قدر دوستت داشته باشد و فکر کند هرچه می‌گویی حقیقت است، بهشتی است برای یک دروغگو.
Amin 13
مردن، غم‌انگیز و ناراحت‌کننده نیست. مگر اینکه آدم زجر بکشد و واقعاً ذره‌ذره بمیرد. مامان من آن‌قدر سریع و بدون درد مرد که حتی وقت نداشت چشم‌هایش را ببندد. حتی آن‌قدر وقت نداشت که صورتش را شبیه آدم‌هایی بکند که درد دارند
1976
وقتی شما در کتابخانه هستید به نظر می‌رسد زمان به سرعت برق و باد می‌گذرد.
Yousef
قانون شمارهٔ ۲۸ رفت= مرد! نمی‌دانم چرا آدم‌بزرگ‌ها نمی‌توانند بگویند کسی مرده. فکر می‌کنند بهتر است بگویند "رفته".
بلاتریکس لسترنج
قانون شمارهٔ ۱۱۸ ناچاری به بزرگ‌ترها چیزی بدهی که آنها فکر کنند با استفاده از آن و دور انداختنش می‌توانند تو را اذیت کنند. این‌طوری ممکن است چیزی راکه واقعاً دوست داری دور نیندازند. مگر اینکه دیوانه باشند یا یک احمق واقعی که چیزی نمی‌فهمند.
Amin 13
گفتم: «باد، نه بادی.»
ن. عادل
یک وقت‌هایی همین که نبردی را می‌بازی، دیگر برایت مهم نیست آن مبارزه را ادامه بدهی.
Book
هوای کتابخانه مثلِ هوای هیچ جای دیگری نیست. اول اینکه همیشه خنک‌تر از بیرون است.
Book
اَه، بعضی آدم‌ها طوری هستند که تو قبل از اینکه بدانی داری چه کار می‌کنی، دهانت را باز می‌کنند و ازت حرف می‌کشند.
Book
ـ یادت می‌آید وقتی برای اولین بار فهمیدی او رفته، چه حالِ بدی داشتی، نه؟ ـ بله خانم. چون هنوز هم همان حس را دارم.
Tiyana
یادم آمد یک شب توی یتیمخانه وقتی سوسکی توی گوش دوست صمیمی‌ام، باگز، رفت چه بلایی سرش آمد. چهار تا آدم بزرگ باگز را نگه داشته بودند تا با انبرک سوسک را بیرون بیاورند، اما تنها کاری که توانستند بکنند این بود که پاهای عقبِ سوسک را بیرون بکشند. وقتی توی گوش باگز حفاری می‌کردند تا سوسک را در بیاورند، احتمالاً فقط پاهایش را گرفته بودند نه خودش را. تا آن موقع صدای جیغِ به این بلندی از کسی نشنیده بودم.
Ronak
اینکه تو کسی را داشته باشی که این‌قدر دوستت داشته باشد و فکر کند هرچه می‌گویی حقیقت است، بهشتی است برای یک دروغگو.
نوجوون نما :)
تاد قانون شمارهٔ ۳ باد کالدول را بلد بود،‌ آن هم برای داشتن یک زندگی شادتر. و اینکه از خودش دروغگوی بهتری بسازد.
Book
اسمم باد است، نه بادی
کاربر ۳۲۴۶۵۲۲
اینکه تو کسی را داشته باشی که این‌قدر دوستت داشته باشد و فکر کند هرچه می‌گویی حقیقت است، بهشتی است برای یک دروغگو
هادی
محبوب‌ترین جمله‌ام توی تمام دنیا این است که بگویم: «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد.»
Tiyana
به محض اینکه وارد کتابخانه شدم چشم‌هایم را بستم و نفس عمیقی کشیدم. بوی چرم کتاب‌های قدیمی می‌آمد. همان بویی که اگر یکی از کتاب‌ها را بردارید و آن را نزدیک بینی‌تان ورق بزنید، به مشامتان می‌رسد. حالا بوی پارچه هم به مشامم می‌رسید، پارچه‌ای که کتاب‌های جدید را با آنها جلد کرده بودند. همان کتاب‌هایی که وقتی بازشان می‌کنید صدای شکافته شدنشان را می‌شنوید. بعد بوی کاغذ را حس کردم. همان بوی نرم، بخارمانند و خواب‌آوری که وقتی داری کتاب می‌خوانی و به عکس‌هایش نگاه می‌کنی و نفس کوتاه می‌کشی بلند می‌شود. این بو یک‌جورهایی مسحورکننده است.
Tiyana
قانون شمارهٔ ۳۹ هرچه بزرگ‌تر می‌شوی، چیزی که تو را به گریه بیندازد باید خیلی بدتر باشد.
Tiyana
«اگر روی سکه آمد من برنده‌ام و اگر پشتِ سکه تو بازنده‌ای.»
Mahdieh

حجم

۱۹۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۳ صفحه

حجم

۱۹۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۳ صفحه

قیمت:
۱۳۴,۰۰۰
تومان