بریدههایی از کتاب قوی سیاه سبز
۲٫۵
(۴)
یکهو یک تکه لاستیک کهنه یخزده رفت هوا و مورون روی ماتحتش فرود آمد. مورون دل صافی دارد. رو به من گفت: «فکر کنم ضربه مغزی شدم.»
«ضربه مغزی مال وقتیه که چیزی بخوره به سرت. البته مگه این که مغرت روی ماتحتت باشه.»
samira
(انسانها هم میباید مواظب مهربانی بیدلیل بقیه باشند. مهربانی هیچوقت بیدلیل نمیشود و وقتی هم که دلیل پشت سرش باشد خیلی خوب نیست.)
samira
گاهی وقتها آرزو میکنم ای کاش دختر بودم. آنها واقعاً خیلی متمدنتر از ماها هستند. اما اگر علناً به چنین چیزی اعتراف کنم، روی کمد کتابهایم با دستخط خرچنگقورباغه مینویسند بدبختِ خاکبرسر. همین کار را با فلوید چِیسلی کردند وقتی که بو بردند از یوهان سباستین باخ خوشش میآید.
صیاد
همه هدف ورزشها و بازیها شرکت کردن و بردن نیست. بلکه در واقع هدف آنها تحقیر دشمناننتان هم هست.
صیاد
یک سطح زیر سطح ما هم بچههایی هستند که اسمهای مستعارشان خیلی پرتوپلاست مثل مورن مورون یا نیکولاس برایِر که اسم مستعارش شورتکی است. پسر بودن درست مثل توی ارتش بودن، سلسلهمراتب دارد. اگر من گیلبِرت سوئینیارد را فقط «سووینیارد» صدا بزنم، با لگد میآید توی صورتم. یا اگر مورون را جلوی بقیه «دین» صدا کنم، با آبروی خودم بازی کردهام
صیاد
در اتاق بغلی، یک دختر ککمکی همسن جولیا روی صندلی چرخدار نشسته بود. یک پا نداشت. شاید اگر میشد حتماً لکنت من را با جانودل قبول میکرد تا پایش دوباره برگردد سر جایش، فکر کنم شاید اصلاً خوشبختی همین فکر به بدبختی دیگران است. این هم یک جور میانبُر دوطرفه است. آدمها از فردا صبح به من نگاه میکنند و با خودشان فکر میکنند، خب، شاید زندگی من سگی باشد، ولی هر چه که هست جای جیسون تیلور نیستم. هر چه باشد دستکم میتوانم مثل آدم حرف بزنم.
صیاد
در اتاق بغلی، یک دختر ککمکی همسن جولیا روی صندلی چرخدار نشسته بود. یک پا نداشت. شاید اگر میشد حتماً لکنت من را با جانودل قبول میکرد تا پایش دوباره برگردد سر جایش، فکر کنم شاید اصلاً خوشبختی همین فکر به بدبختی دیگران است. این هم یک جور میانبُر دوطرفه است.
samira
این کژدارومریضها را انجام دهد
صیاد
«ضربه مغزی مال وقتیه که چیزی بخوره به سرت. البته مگه این که مغرت روی ماتحتت باشه.» چه حرفهایی.
زینب دهقانی
اتاق معلمها مثل خدا میماند. وقتی آنجا را ببینی درجا میمیری. کمی جلوتر بود، درش هم نیمهباز مانده بود، و دود سیگار هم مثل مههای لندنِ زمان جکِ قاتل همه جا را گرفته بود. ولی ما مسیرمان را عوض کردیم و رفتیم سمت انبار نوشتافزار. انبار نوشتافزار به نوعی سلول نگهداری بچههای عوضی هم هست. نمیدانستم من چه کار کرده بودم. آقای کمپسی گفت: «پنج دقیقه پیش تلفنی به من زده شد در رابطه با جیسون تیلور. از طرف یه آدم خیرخواه.»
صیاد
حجم
۶۰۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵۴ صفحه
حجم
۶۰۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵۴ صفحه
قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان