به نظر میرسد برخی واقعیات صرفا مورد علاقه انسانها هستند؛ واقعیاتی چون تغییر دولتها، دسیسههای احزاب، جنگ میان دول و سرنگونی امپراتوریها. اما او با برشمردن این وقایع قانع نمیشود. علاوه بر همه اینها، میخواهد در باب توزیع ثروت، مشاغل شهروندان، بنیان خانوادهها، ادیان، هنرها و فلسفهها نیز تحقیق کند. در چشم او جزء به جزء نهادها و افکار انسانی با یکدیگر در پیوندند و هیچکدام درک نمیشوند مگر آنکه همگی فهمیده شوند. این به عمارتی میماند که تزلزل در یک بخش آن، کل آن عمارت را متزلزل میکند. بنا بر غریزه و اشتیاق، از امری واقع به سراغ امر واقع دیگری میرود و بیوقفه آنها را گرد میآورد و ناآرام و ناراضی باقی میماند، مگر آنکه همه را گرد آورد. از نیازش به روشنی و کامل بودن به ستوه میآید، زیرا چشمش به تصویری که تاکنون ساخته میافتد و جاهای خالی و پرنشده این جورچین او را آزار میدهد و تا زمانی که همه این جاهای خالی را پر نکند، خستگیناپذیر به تلاش خود ادامه میدهد.
fatemeh
هیچ رسالت یا علاقهای ندارد، جز از میان برداشتن فاصله زمانی و رخ به رخ نهادن خواننده با موضوعات شناخت؛ آشنا ساختن خواننده با شخصیتهایی که شرح میدهد و ایجاد حس تعاصر و همزمانی با آنچه روایت میکند. وقتی اخلاقیون میآیند و اشاعه تعلیماتشان را آغاز میکنند، یعنی رسالت او پایان یافته است. در این شرایط جا را خالی میکند و میرود، زیرا جز حقیقت مطلق را نمیپسندد. از نیمهحقیقتها به خشم میآید، چراکه همانا نیمهدروغاند و همچنین خشم میگیرد بر آن نویسندگانی که واقعیات تاریخی و شجرهنامهای را دستکاری نمیکنند، اما احساسات و روحیاتی که نگهبانان شاکله رویدادهایند تحریف میکنند و رنگ و روی واقعیت را تغییر میدهند. کسانی که به رونویسی واقعیات دست میزنند، اما روح ماجرا را تحریف میکنند. او میخواهد در میان بربرها به سان یک بربر تنفس کند و در میان مردمان باستان چون یک انسان باستانی.
fatemeh