دانشجوی شهرستانی سال اول دلتنگ خانواده و شهرش است. سال دوم با این دلتنگی کنار میآید و به آن عادت میکند، سال سوم راهکارها را پیدا کرده و در سال چهارم تصمیم نهایی را برای سکونت دائمی در تهران میگیرد.
سیّد جواد
از خصلتهای مهم بابا این بود که همیشه برای همه دل میسوزاند. هرکاری از دستش برمیآمد کوتاهی نمیکرد، از باز کردن باتری خودرویش و تحویل آن به پیشنماز مسجد محل گرفته، تا تأمین مخارج عروسی مجلل پسرعمویم که قرار بود کارمندی برگزار شود، اما عروسخانم دقیقۀ نود به این نتیجه رسید که نمیشود.
سیّد جواد
شخصیتهای اصلی، «سارا، الهام و پرستو» هرکدام به دلیلی (و هرسه برخلاف میلشان) باید مدتی را در پانسیون دخترانهای در مرکز شهر تهران بگذرانند. اتفاقاتی را ببینند و داستانهایی را بسازند که در ادامۀ زندگیشان تأثیراتی خواهد داشت. هر کدام از این سه، با فرهنگ و تربیت خانوادگی ویژۀ خود، ناچارند در کنار پانزده، شانزده نفر دیگر، با فرهنگهای مختلف زندگی کنند و همین موضوع باعث میشود به مرور تغییراتی در خلق و خوی آنها و تصمیماتشان ایجاد شود.
سیّد جواد