![تصویر جلد کتاب یالوم خوانان](https://img.taaghche.com/frontCover/32969.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب یالوم خوانان
۴٫۰
(۱۲)
اگر نگاهی عمیق به زندگی داشته باشید، همواره دچار نومیدی میشوید.
پویا پانا
دومین راز مشترک احساس عمیق بیگانگی میانفردی بود ـ اینکه شخص علیرغم تظاهرهایی که میکند، واقعاً نمیتواند نگران دیگران باشد یا به آنها عشق بورزد.
sarab
یکی از تناقضنماهای بزرگ زندگی این است که خودآگاهیْ اضطراب به وجود میآورد.
پویا پانا
دوستی میگفت: «میتوانم تو را مانند یک کتاب بخوانم!»
پویا پانا
زندگی بدون مرگ را تصور کنید. در این صورت، زندگی قدرت خود را از دست میدهد. وقتی مرگ انکار شود، زندگی تهی میشود. فروید، که در ادامه توضیح خواهم داد، که بنا به دلایلی زیاد در مورد مرگ صحبت نکرده است، باور دارد که بیثباتی زندگی دلیل لذت بردن ما از آن است. «محدودیت در امکان لذت بردن، ارزش لذت را بالا میبرد.»
شاهین
از نظر من اراده کردن دو مرحله دارد: شخص از طریق آرزو شروع میکند و بعد تصمیمگیری را عملی میکند.
برخی افراد آرزویی ندارند. آنها نه میدانند چه چیزی حس میکنند و نه میدانند چه میخواهند. آنها بدون عقیده، بدون انگیزه و بدون تمایلات به انگل خواستههای دیگران تبدیل میشوند. این افراد تمایل دارند که مزاحم باشند.
پویا پانا
بیماریهایی که زندگی را به خطر میاندازند، داغداری، بحرانهای میانسالی، جدایی و طلاق.
پویا پانا
نیچه حقیقت را با پوست مار مقایسه میکند که وقتی مار بزرگتر و مسنتر میشود آن را میاندازد.
پویا پانا
بهترین راه برای کمک به یک انسان این است که به او اجازه دهیم به ما کمک کند. مردم باید احساس کنند مفید هستند و دیگران به آنها احتیاج دارند.
احسان رضاپور
در مورد ویلیام تاکری، رماننویس قرن نوزدهمی، داستانی نقل شده است که در آن، روزی او، پس از چندین ساعت نوشتن، از اتاق کارش بیرون میآید. همسرش از او میپرسد که روزش چطور بوده است و او در پاسخ میگوید: «وحشتناک! پندنیس [یکی از شخصیتهای داستانیاش] خودش را به حماقت زد و نتوانستم جلویش را بگیرم.»
پویا پانا
هایدگر معتقد بود که دو حالت وجودی در جهان هست: ۱. حالت فراموشی هستی و ۲. حالت توجه به هستی. [۷]
وقتی کسی در حالت فراموشی هستی به سر میبرد، در جهان اشیاء زندگی میکند و خودش را در سرگرمیهای روزمرهٔ زندگی فرو میبرد: انسان «تقلیل یافته» است، در «گفتوگوهای احمقانه» غرق شده است و در «آنها» گم میشود. انسانی که خودش را تسلیم جهان روزمره میکند، نگران نحوهٔ بودن اشیاء است.
در حالت دیگر، حالت توجه به هستی، انسان نه از نحوهٔ بودن اشیاء که از آنچه آنها هستند شگفتزده میشود. زندگی در این حالت یعنی داشتن آگاهی مداوم از هستی. در این حالت که اغلب «حالت وجودشناختی» (بر گرفته از ontos یونانی به معنای «وجود») نام میگیرد، انسان متوجه هستی است، نه تنها متوجه شکنندگی هستی که همچنین متوجه مسئولیت انسان در قبال هستی خودش. زیرا تنها در حالت وجودشناختی است که انسان خودآفرینندگیاش را لمس میکند و تنها در اینجاست که فرد قدرتی برای تغییر خود مییابد.
شاهین
دوفی زندانبان، شخصیت افسانهای زندان سنکوئینتین، یکبار گفته بود بهترین راه برای کمک به یک انسان این است که به او اجازه دهیم به ما کمک کند. مردم باید احساس کنند مفید هستند و دیگران به آنها احتیاج دارند.
amirhosein
درمانگر یک فرضیهٔ «انگار که» درست میکند: «طوری رفتار میکنی انگار که احساس میکنی اگر تغییر کنی، اتفاقی بسیار خطرناک برایت میافتد.» درمانگر به بیمار کمک میکند تا ماهیت این خطر تصورشده را توضیح دهد و بعد از آن، از راههای مختلف، شروع میکند به سمزدایی و انکار واقعیت این خطر.
soheila ahmadi
بسیاری از بیماران، به دلیل انزوای بیش از حد اجتماعیشان، از حس منحصر به فرد بودن تشدیدشدهای برخوردارند. مشکلات میانفردیشان جلوی امکان صمیمیت عمیق را میگیرد. آنها در زندگی روزمره نه چیزی از تجارب و احساسات مشابه دیگران یاد میگیرند و نه از فرصت اطمینان به دیگران و در نهایت معتبر شدن و پذیرفته شدن توسط آنها سود میبرند.
در گروهدرمانی، به ویژه در مراحل اولیهٔ آن، عدم تصدیق منحصر به فرد بودن بیمار منبعی قدرتمند برای رهایی است.
احسان رضاپور
یکبار تجربهٔ ششصد ساعتهٔ یک بیمار را با درمانگری دیگر بررسی میکردم. وقتی به او گفتم مهمترین اتفاقی را که در درمانش افتاده بود، بازگو کند، او لحظهای را توصیف کرد که به خاطر احساساتش نسبت به مادرش شدیداً پریشان شده بود. علیرغم احساسات مثبت و قویای که نسبت به مادرش داشت، آرزوی مرگ او را داشت ـ خانهای بزرگ برای او به ارث میرسید. تحلیلگرش تنها نظری ساده داده بود مبنی بر اینکه «ظاهراً ما این طور ساخته شدهایم.» این بیان ساده به نحو چشمگیری بیمار را راحت کرد و علاوه بر این، او را قادر ساخت تا دلسردیاش را عمیقاً کندوکاو کند.
احسان رضاپور
فهمیدن آنچه نیستیم، پلهای است برای رسیدن به اینکه چه هستیم.
Golnaz Javaheri
هدف درمانگر این است که بیمار را به نقطهای هدایت کند که یکی یا برخی از قضیههای زیر و یا همهٔ آنها را بپذیرد:
۱. تنها خودم میتوانم جهانی را که خلق کردهام، تغییر دهم.
۲. هیچ خطری در تغییر نیست.
۳. برای رسیدن به چیزی که واقعاً میخواهم، به تغییر نیازمندم.
۴. میتوانم تغییر دهم. من قدرتمندم.
Golnaz Javaheri
انتظار نداشته باشید که بیمار همیشه یک تفسیر را بپذیرد. گاهی بیمار چندین بار یک تفسیر را میشنود تا اینکه یک روز «صدای تیکی» میآید. چرا در آن روز صدای تیک میآید؟ شاید بیمار به واسطهٔ رویدادهای جدید در محیطش یا به واسطهٔ چرخیدن در فانتزیها یا رؤیاهای مسائلی که قبلاً در ناخودآگاهش بوده است، به برخی دادههای تأییدکننده بر خورده است.
Golnaz Javaheri
آزادی نه تنها مستلزم قبول مسئولیت برای انتخابهای زندگیمان است که میگوید این تغییر مستلزم عمل اراده است.
Golnaz Javaheri
وقتی چندین سال تفسیر ناکام ماند و به موفقیت نرسید، میتوانیم مستقیماً از اراده درخواست عمل کنیم: «تلاش هم لازم است. میدانی، باید تلاش کنی. زمانی برای فکر کردن و تحلیل کردن وجود دارد، ولی زمانی هم برای عمل کردن وجود دارد.»
Golnaz Javaheri
ابرانسان نیچه کسی است که اگر فرصتی به او دهند، دقیقاً به همان شیوه، بارها و بارها و بارها و تا ابد، میتواند بگوید: «بله، بله آن را به من دهید. من این زندگی را میگیرم و باز هم همان طور زندگی میکنم.»
Golnaz Javaheri
عمل درمانی ایجاد یک رابطهٔ صمیمی و درمانی، فینفسه، شفابخش است. چنین رابطهای میتواند پادزهری برای تنهایی باشد و نقطهٔ بازگشت درونیای به بیمار میدهد؛ بیماری که یاد گرفته است چنین صمیمیتی رضایتبخش است و میتواند به آن دست یابد. علاوه بر ایجاد و حفظ یک رابطه با درمانگر، اغلب الگویی عالی برای ایجاد روابط بعدی در زندگی بیمار وجود دارد.
Golnaz Javaheri
وقتی بِیسیک بوکز، ناشر آثار من در سه دههٔ اخیر، برای اولین بار، پیشنهاد این کتاب را مطرح کرد، پشتم لرزید. همیشه فکر میکردم گلچینی از آثار یک نویسنده پس از مرگ او چاپ میشود؛ و یا اگر نه پس از مرگش، دستکم مربوط به گذشته است و در پایان دوران کاریاش چاپ میشود. بنابراین، این پیشنهاد، به نظر، یکی دیگر از نشانگرهای مراحل زندگی بود، یادآوری ناراحتکنندهٔ دیگری در مورد سنم ـ مثل بازنشسته شدن از دانشگاه استنفورد، نشانههای پیری، درد زانو، خداحافظی با تنیس، دیدن ازدواج فرزندانم و کار پیدا کردن و بچهدار شدنشان.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اولین نفری بودم که با احترام و توجه به حرف او گوش میدادم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
به سرعت بهبود مییافت. چه اندازه از این بهبودش واقعی بود؟ چه اندازه از آن پاداش شنیدن و توجه کردن بود؟ هیچ وقت نفهمیدم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بسیاری از بیماران با این فکر ناراحتکننده وارد یک درمان میشوند که هیچ کس مانند آنها بدبخت نیست که فقط آنها هستند که چنین وحشتهایی یا چنین مشکلات، افکار، انگیزهها و تخلیات غیر قابل قبولی دارند. البته، در این مفهوم حقیقتی نهفته است؛ زیرا بیشتر بیماران منظومهای نامعمول از استرسهای سخت زندگی دارند و به طور متناوب غرق در وحشتی میشوند که از ناخودآگاه نشئت میگیرد.
این مسئله تا حدودی برای همهٔ ما صدق میکند، اما بسیاری از بیماران، به دلیل انزوای بیش از حد اجتماعیشان، از حس منحصر به فرد بودن تشدیدشدهای برخوردارند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در گروهدرمانی، به ویژه در مراحل اولیهٔ آن، عدم تصدیق منحصر به فرد بودن بیمار منبعی قدرتمند برای رهایی است. بیماران گزارش میدهند که پس از شنیدن مشکلات مشابه دیگران، احساس میکنند ارتباط بیشتری با جهان دارند و این فرایند را تجربهٔ «خوشامدگویی به بشریت» توصیف میکنند. اصطلاح «ما همه سوار بر یک کشتی هستیم» یا اصطلاح کمی عیبجویانهتری مثل «بدبختی عاشق جمعیت است» با این مسئله ارتباط دارد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
رازی که در بین بیشتر افراد مشترک بود، اعتقاد عمیق به بیکفایتی اساسی بود ـ این حس که شخص بیکفایت است. دومین راز مشترک احساس عمیق بیگانگی میانفردی بود ـ اینکه شخص علیرغم تظاهرهایی که میکند، واقعاً نمیتواند نگران دیگران باشد یا به آنها عشق بورزد. رازی که در درجهٔ سوم قرار داشت، جنبههای مختلفی از رازهای جنسی بود. این نگرانیهای عمده در میان کسانی که به دنبال کمکی حرفهای هستند، مشترک است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
آیا چیز مهمی برای گفتن دارم؟ همکارانم مرا چطور میبینند؟ آیا خودم را دست انداختهام؟ بعد از چند روز، این اضطراب آنقدر شدید شد که همواره دنبال بهانهای برای تنها ناهار خوردن در جای دیگری بودم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
یک مسئله کاملاً آشکار بود: اضطراب ناهار خوردن با همکاران، اولین بار، پس از سانحهٔ رانندگی ظاهر شد. علاوه بر این، اضطراب ویژهٔ تصادف، اینکه خیلی نزدیک بود تا جانم را از دست بدهم، در عرض یکی دو روز از بین رفت. آشکار بود که اضطراب با موفقیت به ترس تبدیل شده بود. اضطراب شدید مرگ، بلافاصله پس از تصادف، فوران کرده بود و من پیش از هر چیز با جا به جایی آن را «جمع و جور» کرده بودم با جدا کردن آن از منبع حقیقیاش و وصل کردن آن به یک موقعیت خاص و مناسب. اضطراب بنیادین مرگ شکوفایی کوتاهمدتی داشت و بعد از آن، به دغدغههای کوچکتری مثل عزت نفس، ترس از رد شدن میانفردی یا تحقیر شدن تبدیل شد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
حجم
۶۹۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
حجم
۶۹۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۵۰%
تومان