بریدههایی از کتاب بن لادن؛ پدری که تروریست شد
۳٫۹
(۲۳)
حتی پس از تشخیص سرطان ریه، نمیتوانست از میلش به سیگار کشیدن خودداری کند. شنیدم آنقدر وزن کم کرده بود که پوست و استخوان تمام شده بود، و اینکه آنقدر درد داشت که خیلی باید زور میزد داد و فریاد نکند. با این احوال، او آنجا بود، مریضی با بیماری جانکاه، تکیده در بستر، با سیگاری آویخته بر لب. آن عادت تا دم مرگ ادامه یافت؛ لجوجانه سیگاری لای دندانش میفشرد تا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
plato
پدرم اجازه روشن کردن دستگاه تهویه مطبوعی را که پیمانکار در اتاقهای ساختمان نصب کرده بود به مادرم نمیداد و نه اجازه استفاده از یخچالی که در آشپزخانه بود. پدرم اخطار میداد: «مدرنسازی باورهای اسلامی را تباه میسازد.»
plato
من یکی که اصلا مانند پدرم نیستم. در حالیکه او برای جنگ دعا میکند، من برای صلح و آرامش دعا میکنم. و اکنون هر یک راه جداگانه خودمان را میرویم، هر یک باور داریم که بر حق هستیم.
نرگس
پدرم قبل از گرفتن مادرم چند بار ازدواج کرده بود و علی را از یکی از زنهای قبلیاش داشت.
بین تنیها با ناجی یُخلاتر بودم که یک سال بزرگتر بود.
plato
پیامبرمان بیستوپنج ساله بود که با همسر اولش، خدیجه بنت خویلد، ازدواج کرد. خدیجه پانزده سال بزرگتر از شوهرش بود، با این حال ازدواجشان بیستوپنج سال دوام آورد، و طی این مدت پیامبر زوجه دیگری اختیار نکرد. با مرگ خدیجه، پیامبر زنان دیگری گرفت، گرچه تعدادی از همسرانش زنان مسنتری بودند که شوهرانشان در کارزار جنگ کشته شده بودند و به چتر حمایتی از طریق ازدواج نیاز داشتند. به باور محققان حضرت محمد در طول حیاتش بین دوازده تا سیزده زن گرفت.
plato
حکایتی فوقالعاده از مردی را روایت میکنند که مورد نفرت و بیزاری بسیاری است، منتها مادر و فرزند عشق و ترس بسیاری نثارش میکنند
plato
اغلب شنیدهام بزرگسالان از دوران کودکیشان با حسرت و حتی خشم یاد میکنند، خوشحال که از سالهای جوانی گریختهاند.
plato
طبیعت را بیشتر از هرکسی که به عمرم دیدهام عزیز میداشت.
plato
بهعنوان پسر اسامه بنلادن، حقیقتا بابت همه مسائل وحشتناکی که اتفاق افتادهاند متاسفم، زندگیهای بیگناهی که تباه شدهاند، سوگ و اندوهی که در قلبهای بسیاری هنوز باقیست.
plato
بعد از شنیدن نوار صوتی با صدای شخص پدرم که مسئولیت حملات را میپذیرفت، با این واقعیت روبرو شدم که او عامل پشت سر حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود.
plato
ما بچه مسلمانها عمرمان را در این ترس که اتفاقی دست به فعل ممنوعهای بزنیم سر میکردیم.
نرگس
میخواستم پدرم دست از جنگ و خشونت بردارد. البته، اینها مربوط به ایامی قبل از آن بود که از خطی گذشت که تضمین میکرد دیگر نمیتوانست مثل آدم زندگی کند. درست زمانی که احساس مهر و عطوفت بیشتری نسبت به پدرم میکردم، قساوت و بیرحمیهایی رو شدند که بیزاریام از القاعده و کار و نتیجه یک عمر زندگی پدرم را تا ابد محکم و استوار کرد.
سعیده افضلی
جشن عروسی من مراسم کوچک و گرفته و کمفروغی بود؛ منعقدشده در منزل خانواده ما و کاملا مناسب حال اعتقادات سنتی و امل مردی که زنش میشدم.
plato
سلیقه خوراکش ساده بود؛ تکهای نان با روغن یا آویشن همانقدر راضی و قانعش میکرد که برشهای نرم و نازک گوشت. به من میگفت: «نجوه، نگران نباش. هرچه فراهم است و آنچه خداوند به من ببخشد، برای هر آنچه برایم مقرر میدارد شاکرش هستم.»
plato
از فوریه ۱۹۹۰ سخنان درشت از عراق به سوی شهر کویت و ریاض روانه میشد، از جانب صدام حسین دست از نقد شستهای که میخواست کویتیها و سعودیها از ۴۰ میلیارد دلاری که برای جنگیدن با ایرانیها به او قرض داده بودند، بگذرند.
plato
بهیقین طی آن سالهای سودان پدرم درگیر علایق تجاری زیادی بود. یکبار با این حرفش به حیرتمان انداخت: «الان سودان خانه و وطن ماست. من عمر و زندگیام را در این سرزمین سر میکنم.» خاطرم هست از شنیدن حرفش چه حال عجیب و غریبی پیدا کردم، برایم سوال بود چطور وقفه و جدایی دائمی از موطن و زادگاهش را تاب میآورد. پدرم اما با وجود خدمات صادقانه و وفاداریاش که حالا نسبت به سودان داشت، هموغمش این هدف شده بود که کشور ضعیف و فقیر را به استانداردهای نوین برساند. از دوره خودش در عربستان، رونق اقتصادی واقعی را به چشم دیده بود و حالا این موفقیت و کامیابی را برای سودان میخواست.
مروارید ابراهیمیان
واقعیتش، منطقه جنوب خارطوم تا مرز اتیوپی از نظر همگان بهعنوان سبد نان سودان شناخته میشد. همان ناحیهای که پدرم مزارع فراوانی داشت و انواع و اقسام سبزیجات و آفتابگردان کشت میشدند. او درگیر فعالیت ساختوساز، کشاورزی و پرورش اسب نیز بود.
مروارید ابراهیمیان
ضمن اینکه پدرم همچنان ملزم و متقاعد بود ما بهعنوان مسلمان باید تا جای ممکن ساده و بیتکلف زندگی کنیم، وسایل راحتی و رفاه و تسهیلات مدرن را تحقیر میکرد. با اینکه اجازه استفاده از لامپ و روشنایی برقی را در ویلایمان داشتیم، استفاده از یخچال، اجاق برقی، یا سیستمهای گرمایشی یا سرمایشی برای همه قدغن بود. باز مادر و خالههایمان مجبور بودند برای خانواده بزرگمان روی اجاقگازهای سفری پختوپز کنند و با وجود آبوهوای داغ سودان، همگی بدون دستگاه تهویه مطبوع در رنج و زحمت بودیم.
مروارید ابراهیمیان
مرگ مسلمانان برای ما دریغ و تاسف به همراه داشت، مرگ آفریقاییها به چشم نیامد و مرگ آمریکاییها جشن گرفته شد. جوانتر از آن بودم که نهایت دیوانگی چنین تفکری درک کنم.
مروارید ابراهیمیان
پدرمان نظرش بود که پولی نباید در اختیار فرزندانش گذاشته شود، حتی برای خوراکیهای مدرسه. ما برای چیزهای اولیه پول لازم داشتیم، ولی او میگفت: «خیر. باید تحمل کنید و بسازید. ضعف و گرسنگی آسیبی به شما نمیزند.»
مروارید ابراهیمیان
یک سوال کماکان آزارم میداد: چرا پدر خیلی درسخوانده و نرم و ملایمزبانم با چنین اراذل و اوباشی همنشین بود، ولو که آنها به هدف و آرمانش وفادار بودند؟ واقعا نمیتوانستم بفهمم. گرچه اکثر کهنهسربازانی که از روزهای جنگ افغان - روس به پدرم اقتدا کرده بودند، هیچگاه رفتار و سلوک بزهکارانه بروز نمیدادند، البته چند نفری بودند که باید تحت مراقبت میبودند. یکی از آن مردان تولهسگی را کشته بود، در حالیکه دیگری سگی را زنده زنده خاک کرده بود. سومی میمون خانگی دوستداشتنی را له کرده بود.
مروارید ابراهیمیان
کهنهسرباز دیگری از تعداد زیاد سگهای ولگردی که در محله میپلکیدند چنان به ستوه آمد که گودالی در زمین کند و تلهای ساخت. وقتی سگی به تله میافتاد، بدو میرفت و با میله آهنی به جان حیوان میافتاد و بیشتر به سرش میزد، بعد سگ را میکشید بالا و در ماشینش میانداخت و لاشهاش را به حاشیه بیابان برده و رهایش میکرد. ما ناراحت میشدیم ولی نمیدانستیم چکار کنیم. میدانستیم پدرمان این جنبه کهنهسربازانش را خوش داشت.
مروارید ابراهیمیان
حجم
۵۱۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
حجم
۵۱۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان