![تصویر جلد کتاب ننهنامه](https://img.taaghche.com/frontCover/32412.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب ننهنامه
۲٫۶
(۳۳)
راستی میگی لته بخورم یا اسپرسو؟!
S
اصلاً از این به بعد هر کی بخواد پشت سر بانو عشقم حرفی بزنه، یعنی از گل نازکتر بهش بگه، دهنش رو کاهگل میگیرم!
سیّد جواد
در آستانهٔ درب ورودی پارک
بابایی: بانو عشقم، اینجا شیب داره! به قول استاد:
تو چشام نیگاه کن و دستتو بذار تو دستم!
مامانی: سیرداغ حاجی عشقم! نمیبینی سحر پشت سرمونه! غلاف کن اون شرارههای عشق لایتناهی رو.
سیّد جواد
یک روز تابستانی. سی ثانیه بعد از شروع پیادهروی اول
مامانی: آخ آخ پام! میگم مسافت عظیمی طی کردیم هاا! خوبه دیگه برگردیم.
من: ماماااانی، قربان روی ماه کپلت، الان با در پارکینگ دو وجب و سه انگشت فقط فاصله گرفتیم هاا! یعنی این وای فای خونه هنوز داره جواب میده.
بابایی: سحر بابا چه انتظاری از بانو عشقم داری؟! ما در مام میهن برای رفتوآمد به دستبهآب هم دربست میگیریم. اصلاً بنده، بانو رو موقع خرید با یه نیش گاز اضافه، معمولاً تو خودِ دخل فروشگاه مورد نظرشون پیاده میکنم!
سیّد جواد
۶- «در باب رعایت شعائر حراج تابستانی.»
حدودهای یک عصر گرم و اینها.
من: مامانی اینا! نبینمتون چسبیده به مبل هاا! پاشید بریم بازار که وقت خرید و حراجه!
مامانی: نه مامان. اینجا خارجه! شعائرشون بهمون نمیخوره، شعائرمون یاتاقان میزنه یه وقت! راضی نباش تو این سن باباتون رو تو شلوارک بالا زانوی گلدار ببینم!
من: نه بابا! قول میدم تو محدودهٔ زیر آرنج و دم قوزک خرید کنیم!
شب همان روز، لای در فروشگاه
من: مامانی بیا بیرون! داره میبنده هاا! بابایی، تو اون ور هستی هُل بده، من از این ور میکشم.
مامانی: نه خوبه! د بذارید. اون پیرهنه اونجا هم حراج شده تازه. بذار بخرمش. آقا، پس میگیرن اینجا! حال میده!
سپیده
۱- «ننه در آشنایی با محیط.»
روز دوم کنارههای باختری آشپزخانه. مامان نشسته. من ایستاده.
من: مامانی، پاشید برید یه وری. یه دوری! گشتی! گذاری!
ننه: نه والله مامان! چه کاریه حالا. بذار یه طبقه دیگه رو جمعوجور کنم، حالا شاید بعد.
من: ول کن دیگه مادر من! از اون لحظهای که رسیدی، عینهو اسپایدرمن آویزونی از کابینتا!
بابا: ای بانوی گل و آفتاب، پاشو بریم از خارجِ خارج یه فیضی ببریم بابا!
ننه: ای جهنم و ضرر! بریم. نمیذارید آدم به علایق شخصیش رسیدگی کنه که.
چهار ساعت و نیم بعد
من با استرس: الو ننه اینا! کجایید پس! چه میکنید؟ من پکیدم از نگرانی خب. من گفتم برید تا سر کوچه و بیایید. کوشید الان؟
سپیده
ننه با پسزمینه صدای بابام: هه هه هه مامان چته پس! ولله ما خط خیابون رو گرفتیم همینطوری صاف رفتیم بالا! سه تا چپ رفتیم، دو تا راست. پنج تا هِلو گفتیم، شیش تا گود مورنینگ پس گرفتیم.
هان، راستی! شما ناهارتون رو بخورید. من و باباتون در مرحلهٔ کشف و شهودهای جدید شکمی داریم دبل برگر با سیبزمینی اضافه میزنیم.
سپیده
شب، ساعت ده، بعد از شام
مامانی: سحر مامان، خیلی مویرگی دقت کردم بچهم شایان خیلی، نه، خیییییلی اشتهاش کم شده!
من: خطای دید بوده مامان! اصن شک نکن!
مامانی: اااا تو هم! هی تهمت ناروا میزنی به بچهم. چشه مگه! هم نرمه، هم گرمه! هم ماچش که میکنی خیلی خوشطعمه!
به غذا هم که لب نمیزنه.
من: والله با این مشخصاتی که تو دادی الان دارم فکر میکنم نکنه تشک خوشخواب فنردار با لحاف اضافه تحویل اجتماع دادم و خبر نداشتم!
مریم
فقط الان کافیه بری زیر تخت، پشت میز و بغل بالشت ایشون رو در اتاقشون مشاهده کنی. انواع و اقسام پوست میوهها و هستههای گوناگون و در سایزهای مختلف اونجا یافت میشه.
به جااان خودم اگر کف اتاقش قابلزراعت بود، الان دوتا باغ پرتقال و سه باغ آلو و روزانه سه وانت، بار هندونه ازش برداشت محصول داشتیم!
._.
ننهنامه
گردآورنده: سحر شریفنیک
کتاب کولهپشتی
peyvandnik
صبح. سر صبحونه، مشغول گاز زدن لقمهٔ سوم
من: امروز میخوام ببرمتون یه جایی، دشت و دمن، کوه و چمن. از اون جاها که بلبلکان خوشالحان میخوانند و پرستوهای مهاجر رو به افق پرواز میکنند.
بابایی: جل الخالق! حوری و پری هم داره؟
مامانی: حاجی عشقم، سیرداغ! خودم هم حورت میشم و هم پری! مگه نسرین چه کم از حوری رنگین دارد؟! حاجی، چشمها را باید شست. جور دیگر باید دید.
مریم
رفیق: میگویم راستی، تِرِشولد درد مامانت چقدر است؟
من: ها؟! چی؟! ترشولد مامان خودت چقدر است؟ ترشولد عمهت چقدر است اصلاً! رفیق: بابا، خره! میگم یعنی «آستانهٔ دردش» چقدر است! مهاجرت کردی قدِ ران مورچه زبان یاد نگرفتهای هاا!
من:...سکوت
دوباره من: مامانی، اوضاع ترشولدت چطوره بریم خرید پرید؟!
مامانی: ایت ایز اِ بلک بورد. یو آر اِ بوک! اوکی اوکیه! بریم بریم.
مریم
من. شهربازی. لحظاتی قبل از شروع ارّابهٔ آفتاب بالانس:
یا صاحب ارتفاع! چقده خفنه این! بابایی، بیا بریم سوار این دستگاه چپورو کنه بشیم، جگرمون حال بیاد. بعد با هشتگ دُم در هوا، سَر در زمین عکس بذاریم تو اینستاگرام، برا پز ضخیم به فامیل. جواب میده!
zohreh
«میان پول ما تا پول ایشان، تفاوت از زمین تا آسمان بود.»
zohreh
مامانی و بابایی به صورت یواشکی و مشاورهای با هم: ضرب در دو، تقسیم بر سه، به اضافهٔ نرخ تورم دولت امید، میکنه به عبارتی چند صد فیلان تومن... و باز هم بعد از سه دقیقه و ده ثانیه.
چه وضعیتی! چه بیکفایتی کنترل قیمتی! بانو، دست نزنی به اینا، میریم تو فاز وحشتی!
و به همین ترتیب در هنگام خرید با والدین تراکنشهای احساسی معتنابهی با هم انجام دادیم.
zohreh
حساب کردم دیدم به دلیل عدم علاقهمون به اخذ اقامت از طریق پناهندگی، یه راهکاری ارائه بدم تحت عنوان اقامت از طریق چسبندگی! یعنی شما یه چی دم دستتون رو میبینید، همیجوری سفت میچسبید بهش، دیگه بعد یه کم مقاومت و ماندگاری، بهعنوان بخش جدانشدنی از شئ مورد نظر، اخذ اقامتتون قطعیه!
zohreh
بابایی: الا ای بانو! ما که کلام پنهانی در سرای محبتمان نداریم. اصلاً بگذار تا صدای عشقمان به گوش همگان برسد!
zohreh
من: مامانی، راستی آیا بابایی بعد از نائل آمدن به رتبهٔ بازنشستگی، دست یاری تو رو در انجام امور منزل میفشاره؟!
مامانی: ای بابا دلت خوشه هاا! حاجی عشقم حتی انگشت یاری من رو هم نمیفشاره، چه برسه به دست!
یعنی کوزت رو دیدی؟! من نسرینشونم.
zohreh
آیا بابایی بعد از نائل آمدن به رتبهٔ بازنشستگی، دست یاری تو رو در انجام امور منزل میفشاره؟!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
یالله جماعت غُر دار، دل بدید به کار که شب شد!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
این چه وضعیه! جورابای تو، در طَبَق من چه میکنه. ای به قهقرا رفته! ای بیتوجه جورابنشناس!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اُف و لعنت بر عاطفهٔ مادری. باشه! پس یه بسته گوشت دربیار از تو فریزر ببینم چه باید کرد!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
تو که شوکولات منی، شاخه نبات منی، اصلاً کلهم اجمعین مایهٔ حیات منی.
فاطیما
حجم
۷۰۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۷۰۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۱۹,۸۰۰
۱۱,۸۸۰۴۰%
تومان