بریدههایی از کتاب تمام چیزهایی که پسر کوچولوی من باید دربارهی دنیا بداند
۳٫۲
(۵۶)
سعی کن کسی را پیدا کنی که تو را به این دلیل که «همینی که هستی! کاریش نمیشه کرد!» دوست نداشته باشد؛ بلکه تو را با وجودی که «همینی که هستی!» دوست داشته باشد.
نازبانو
گاهی مردم از من میپرسند، قبل از آشنا شدن با مادرت چگونه زندگی میکردهام. آن وقت همیشه جواب میدهم: زندگی نکردهام.
و برای تو هم آرزویی کمتر از این ندارم.
نازبانو
هدیهای باورنکردنی است که ما اجازه داریم مردهای زندگی او باشیم. و ما باید سعی کنیم نشان دهیم که شایستگیاش را داریم. هر روز از نو.
چون وقتی آدم با اوست، هر روز حکم صبح یکشنبه را دارد.
نازبانو
انگار نه انگار که ما در سیارهای زندگی کردهایم که دایناسورها نتوانستهاند در آن به حیات ادامه دهند!
عاطی
تو بزرگ خواهی شد. به مدرسه خواهی رفت، به خانه باز خواهی گشت و اعلام خواهی کرد که دیگر نمیخواهی درس بخوانی، چون میخواهی از حالا «روی گروه موسیقیت تمرکز کنی». یا قصد داری یک رستوران افتتاح کنی. یا یک مغازهٔ فروش وسایل موجسواری در تایلند. اجازه میدهی روی ابرویت چیزی پیرسینگ کنند، یا روی بازویت یک اژدها خالکوبی کنند و شروع میکنی به خواندن کتابهای فلسفی کاربردی. و این چیز خوبی است.
ایرادی ندارد اگر در دوران جوانی رفتار احمقانهای داشته باشی. این کار جوانان است. ولی میدانی که، در همین دوران جوانی، زمانی به اطلاعت خواهم رساند که فکر بدی نیست اگر وسایلت را کمکم جمع کنی و از خانه اسبابکشی کنی. البته خصومت شخصی هم در کار نخواهد بود، مایلم همین حالا و همینجا روی این نکته پافشاری کنم. مسئله این است که آن موقع به اتاقت نیاز خواهم داشت، چون میز بیلیارد جدیدم را نمیتوانم جای دیگری بگذارم.
آخرین برگ
بچهدار شدن طوری است که انگار آدم سعی دارد در یک مغازهٔ چینیفروشی، کاملاً مست، با پایی گچگرفته و نقابی بر صورت، با یک ماشین خاکبرداری رانندگی کند.
Marie Rostami
من نمیخواهم اشتباه کنم. همهاش همین.
@then@
او خیلی بیشتر از من کار میکند. در زندگی مشترکمان. برای تو. برای ما. و من میخواهم قدری از زحماتش را جبران کنم. این حداقل کاری است که میتوانم انجام دهم.
او خیلی بهتر از من زبان تو را میفهمد. وقتی در راهرو میایستی و جملات بیسروتهت را نعره میکشی، درست مثل یک ایواک مست، او بلافاصله متوجه منظورت میشود.
نازبانو
من کند و بیحال و کاملاً سیاهوسفیدم. و او تمام رنگهای من است.
نازبانو
سعی کن کسی را پیدا کنی که تو را به این دلیل که «همینی که هستی! کاریش نمیشه کرد!» دوست نداشته باشد؛ بلکه تو را با وجودی که «همینی که هستی!» دوست داشته باشد.
ka'mya'b
میدانم که مادرت را بیشتر از هرکس دیگری دوستداری. این را همه میدانند. و من از این بابت اصلاً از دستت دلخور نیستم. مادرت بهترین چیزی است که نصیبمان شده است. تو میدانی. من هم میدانم. و صادقانه بگویم که مخصوصاً به همین دلیل است که مایلم سعی کنی کمی آرامتر باشی.
نازبانو
خوب است که آدم یک نفر را بهعنوان بهترین دوست داشته باشد.
Mesoul
میدانم تمام کودکان در طول زندگیشان به نقطهای میرسند که برایشان مشخص میشود پدرشان در واقع ابرقهرمان نیست. هرچه باشد، من که احمق نیستم. فقط آرزو دارم تا رسیدن به این نقطه، زمان زیادی سپری شود. که ما دو نفر، تو و من، بتوانیم حداقل بعدازظهرهای یکشنبه را باهم سپری کنیم. که باهم نقطهٔ اشتراک داشته باشیم، چیزی که من از آن سر دربیاورم. چون اصلاً نمیترسم بگویم که تو را دوست دارم. فقط از سایر گند و کثافتها وحشت دارم.
وحشت از آن روزی که جایگاهم را در زندگی تو از دست بدهم.
ka'mya'b
متوجه شدهام از همین حالا میدانی که توانایی خنداندن او کمک بزرگی محسوب میشود. این کار باعث میشود که اگر زمانی خرابکاری کردی، شانس نجات پیدا کردنت افزایش بسیار زیادی پیدا کند. این خصلتت را حفظ کن. چون بعد میتوانی تا میخواهی، بتازانی. من که به این وسیله خودم را تا اینجا رساندهام.
و وقتی میخندد! خدای من! هیچ زمانی بیشتر از آن لحظه احساس مردانگی نمیکنم.
ka'mya'b
شجاع آن کسی نیست که دستِ بزن داشته باشد، حتی اگر نداند پیروز میشود یا شکست میخورد. شجاع آن کسی است که میداند پیروز خواهد شد، با وجود این از خیر این کار میگذرد.
الشن غلامی
اگر بهنظرت سختگیر میآیم، یا باعث خجالتت هستم، اگر عادل نیستم، آن وقت از تو میخواهم به آن روز فکر کنی: روزی که به من نمیگفتی سویچ لعنتیام را کجا پنهان کردهای.
و لطفاً به یاد بیاور که خودت شروع کردی!
fatemeh
همراهِ «پدر شدن» هیچ دفترچهٔ راهنمایی وجود نداشت
Mesoul
هیچوقت مهربانی را با ضعف اشتباه نگیر.
(:Ne´gar:)
بله، بابا میبیند که در جستوجوی زرافهٔ پلاستیکیات هستی. بابا میداند که تو عاشق آن هستی. همان که وقتی دکمهٔ پشتش را فشار میدهی، میتواند بامزه برقصد و همزمان «Oh my darling» را بخواند؛ آزاردهنده و بلند. یا هربار که آدم آن را با پا لمس کند. مثل همین یک ربع پیش که تازه موفق شده بودم تو را پس از هفت ساعت مبارزهٔ نفسگیر در رشتهٔ هنرهای ترکیبی رزمی در آپارتمان لعنتیمان برای خواب به تختخوابت ببرم و فقط میخواستم چراغ را خاموش کنم و از اتاقنشیمن به اتاقخواب بروم. و این آشغال روی زمین بود. و من روی آن سکندری خوردم. و تو با بلندشدن صدای موسیقی از خواب بیدار شدی، در تختخواب صاف نشستی و فریاد کشیدی: «رافه!!!»
بابا میداند که تو زرافه را دوست داری.
نازبانو
او کسی بود که وقتی به دفتر کارش زنگ زدم و به او گفتم که توانستهام برای اولینبار تنها وارد وان حمام شوم، طوری شادی کرد که انگار من در مسابقهٔ فینال جامجهانی، گل سرنوشتساز را به ثمر رساندهام.
نازبانو
بعضی روزها فکر میکنم یک نفر تمام قاصدکهای موجود در دنیا را فوت کرده، فقط برای اینکه داشتن تو را آرزو کند.
Azar
وقتی در پارک تفریحی گرونا لوند در صف میایستم، بهشدت ترش میکنم. چون فروشندهٔ فروشگاه اسکیتبرد را «آقا» خطاب میکنم. چون در مغزم فرونمیرود که تو ژیمناستیک را به فوتبال ترجیح میدهی. چون فراموش میکنم درِ حمام را ببندم.
برای مسافرتهای چارتری. برای کلاه کابوی، و برای نوشتهای که روی تیشرتم است: «مردان واقعی بالای نود کیلو وزن دارند.» برای سخنرانیام هنگام جشن دریافت مدرک دیپلمت.
برای تمام شبهایی که گیجم و چندبار جوک «دو دیوانه در یک قایق» را تعریف میکنم.
برای تمام اینها از تو عذرخواهی میکنم.
ولی اگر ترجیح میدهی از من متنفر باشی، آن وقت مایلم به یاد بیاوری که تو همیشه برای من پسر شیرین یکسالهام باقی خواهی ماند؛ پسری که لخت در راهرو ایستاده بود و درحالیکه شیر پارچهایاش را با خوشحالی در آغوش گرفته بود، بیدندان و به پهنای صورت میخندید.
آخرین برگ
نها چیزی که درست به خاطر دارم این است که سارقان، تمام مردمی را که در محل حضور داشتند، مجبور کردند روی زمین دراز بکشند و موبایلها و ساعتهای مچیمان را از ما ربودند. و من ساعتم را تازه چند هفته پیش به مناسبت عید کریسمس از مادرت هدیه گرفته بودم.
تازه چند هفته بود که زندگی مشترکمان را شروع کرده بودیم. یادم میآید وقتی گلوله شلیک شد، با خودم فکر کردم، شاید دیگر هرگز او را نبینم. و بعد به یاد حرف پدرم افتادم که وقتی بچه بودم و کارهای احمقانهای میکردم، همیشه میگفت:
«لعنت، فردریک، چرا همیشه برای تو چنین اتفاقی میافته؟»
و بعد چند ثانیهای با این فکر سپری شد که اگر مادرت را ببینم، حتماً خیلی عصبانی خواهد شد که آدم حتی نمیتواند به من یک ساعت هدیه دهد، بدون اینکه گلوله نخورم. داشتن زندگی مشترک با من، کار چندان سادهای نیست.
آخرین برگ
تو بزرگ خواهی شد. به مدرسه خواهی رفت، به خانه باز خواهی گشت و اعلام خواهی کرد که دیگر نمیخواهی درس بخوانی، چون میخواهی از حالا «روی گروه موسیقیت تمرکز کنی». یا قصد داری یک رستوران افتتاح کنی. یا یک مغازهٔ فروش وسایل موجسواری در تایلند. اجازه میدهی روی ابرویت چیزی پیرسینگ کنند، یا روی بازویت یک اژدها خالکوبی کنند و شروع میکنی به خواندن کتابهای فلسفی کاربردی. و این چیز خوبی است.
ایرادی ندارد اگر در دوران جوانی رفتار احمقانهای داشته باشی. این کار جوانان است.
zeinab
من از دست آن شخص که روی خودروام خط انداخته، عصبانی نیستم. خودرو فقط یک شیء است.
و اشیا هرگز اجازه ندارند مهمتر از انسانها باشند.
fariba
اگر ثانیهای حق انتخاب داشتم که مایلم در کدام لحظه عمر جاودانی داشته باشم، لحظهای را انتخاب میکردم که شما دو نفر شادمانه پایکوبی میکنید.
نازبانو
اگر بهنظرت سختگیر میآیم، یا باعث خجالتت هستم، اگر عادل نیستم، آن وقت از تو میخواهم به آن روز فکر کنی: روزی که به من نمیگفتی سویچ لعنتیام را کجا پنهان کردهای.
و لطفاً به یاد بیاور که خودت شروع کردی!
آخرین برگ
امروزه مردم چیدمان منازلشان را بیش از حد جدی گرفتهاند. تفسیر اغراقآمیز از معنی سمبلیک وسایل موجود در «آشپزخانه و وسایل آشپزخانه» تبدیل شده به یک ورزش ملی. «شوهرم لیوان مات میخواد، این بهترین دلیله که اون هیچوقت به احساسات من توجه نمیکنه.»
«اَه، زنم یه میز کار از جنس چوب درخت غوش میخواد. میفهمی؟ یه میز کار آشغال. گاهی احساس میکنم در انتخاب همسرم کاملاً اشتباه کردهم!»
نازبانو
چرا نمیتوانی مثل یک انسان عادی رفتار کنی و بروی دوباره بخوابی؟ هان؟ بابا کمی خسته است، میدانی؟ بابا دو سال است که دیگر درست نخوابیده است. و کمکم به آدم این احساس دست میدهد که انگار با پدربزرگت توی ماشین نشستهایم و دور خودمان میچرخیم، مرتباً میچرخیم، دور میزنیم و میچرخیم، متوجه میشوی؟
نه، البته که متوجه نمیشوی. اصلاً نمیفهمی. ولی الان بابا سردرد دارد، اوکی؟ پس حالا که خودت را مجبور میبینی در ساعاتی از شب، که حتی قاچاقچیان مواد مخدر و رقاصها هم آن زمان را مناسب کار کردن نمیدانند، از خواب بیدار شوی و داد و فریاد راه بیندازی، پس حداقل لطف کن و کمی آرامتر باش.
نازبانو
تو بزرگ خواهی شد. به مدرسه خواهی رفت، به خانه باز خواهی گشت و اعلام خواهی کرد که دیگر نمیخواهی درس بخوانی، چون میخواهی از حالا «روی گروه موسیقیت تمرکز کنی». یا قصد داری یک رستوران افتتاح کنی. یا یک مغازهٔ فروش وسایل موجسواری در تایلند. اجازه میدهی روی ابرویت چیزی پیرسینگ کنند، یا روی بازویت یک اژدها خالکوبی کنند و شروع میکنی به خواندن کتابهای فلسفی کاربردی. و این چیز خوبی است.
ایرادی ندارد اگر در دوران جوانی رفتار احمقانهای داشته باشی. این کار جوانان است.
zeinab
حجم
۱۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۹,۴۰۰۴۰%
تومان