پشت خاکریز
تازهواردها کلافهاش کرده بودند.
دستور داد قبل از اینکه تار و مار شوند پشت خاکریز سنگر بگیرند.
رفت و برگشت و اثری از آنها ندید.
خود را بالای خاکریز رساند و دید که آن طرف در تیررس عراقیها دراز کشیدهاند.
داد زد: «برگردین این طرف.»
با تعجب گفتند: «خودتون گفتین بریم پشت خاکریز!»
ali fattahi
باید از قله بالا میرفتیم و جایگزین نیروهای خطشکن میشدیم.
نفر جلویی پشت پیراهنش نوشته بود: «بیچاره ترکش».
تو فکر این جمله بودم که صدای سوت خمپاره آمد و چیز سنگینی توی سرم خورد.
بعد از مدتی درد کشیدن چشمم را باز کردم. تابلوی کنار جاده بود که رویش نوشته بودند: «لبخند بزن برادر!»
ali fattahi
از به هم خوردن دندان
بعد از شکستن حصر آبادان به بوکان آمدیم. منطقه بسیار ناامن و سرد بود.
نگهبان بودم و تاریکی و ترس حکم میکرد به طرف هر کسی که نزدیک میشد شلیک کنم.
گلنگدن کشیدم و ایست دادم.
سیاهی جواب داد: «منم عبدالحمید. اومدم بگم یه فکری برای سروصدای به هم خوردن دندونات بکن.»
ali fattahi