بریدههایی از کتاب دختری در جنگ
۴٫۲
(۴۳)
موسیقی مانند دسر است. بدون آن هم میشد سر کرد، اما شاید دیگر زندگی لطفی نداشته باشد.
کتاب ناب
اثبات گناهکار بودن یک طرف، دلیل بر بیگناهی طرف مقابل نیست.
Parinaz
حرف زدن در مورد جنگ هیچ شباهتی به زندگی تو دوران جنگ نداره
علاقه بند
موسیقی مانند دسر است. بدون آن هم میشد سر کرد، اما شاید دیگر زندگی لطفی نداشته باشد
علاقه بند
بعضیا میگن خشونت تو منطقۀ بالکان از نسلی به نسل بعد، به ارث میرسه. میگن ما باید هر پنجاه سال یه بار با هم بجنگیم
علاقه بند
بزرگسالی، بیش از آنکه فهم و بینش آدمی را افزایش دهد، فقط موجب گیجی و سردرگمی میشد.
کتاب ناب
موسیقی مانند دسر است. بدون آن هم میشد سر کرد، اما شاید دیگر زندگی لطفی نداشته باشد.
Parinaz
فرقی نداشت در مورد چه چیزی با یکدیگر حرف بزنیم، اما یک قدرت جادویی در جریان گفتگو با پدرم نهفته بود که حالم را خوب میکرد.
Mojiii
یکی از مزیتهای جنگ در عصر مدرن این بود که ما قادر بودیم خرابی و انهدام کشورمان را از صفحۀ تلویزیون شاهد باشیم.
علاقه بند
موسیقی مانند دسر است. بدون آن هم میشد سر کرد، اما شاید دیگر زندگی لطفی نداشته باشد.
آیدا
از همان کلاس اول زبان انگلیسی یاد میگرفتم اما همیشه فکر میکردم که زبان خیلی سختی است. انگار که کل دستور زبانش روی هوا بنا شده بود. حتی هنوز هم برای فهم درست انگلیسی، باید کلی تمرکز کنم.
علاقه بند
«جنگ یک نوع انتخاب نیست. فقط کنشی است برای زنده ماندن. برای باقی ماندن در یک کشور»
آیدا
«نگرانی اصلاً یه چیز غیرعقلانیه. هیچکس نمیتونه آگاهانه تصمیم بگیره که نگران چیزی باشه»
HeLeN
دلم میخواست بیشتر بدانم. اینکه ریش داشتن چه ارتباطی با ناراحت بودن دارد،
سارا خانم
در اوج دوران کمونیسم، پوشیدن جین نماد نوعی شورش و طغیان و گرایش به آمریکا محسوب میشد.
سارا خانم
یکبار شنیدم که میگوید موسیقی مانند دسر است. بدون آن هم میشد سر کرد، اما شاید دیگر زندگی لطفی نداشته باشد.
hamtaf
اما برای بیشتر مردم، جنگ فقط یک تصور ذهنی بود تا یک تجربۀ عینی. از اینکه میدیدم آمریکاییها _ و همین طور خودم _ در چنین اوضاع و احوالی گاهی میتوانند این همه بیخیال و آسودهخاطر باشند، حسی مابین خشم و شرم به من دست میداد. در کرواسی زمان جنگ، زندگی مترادف بود با خشگمین شدن ناگهانی و جنگ بر تمام شئون زندگی و حرکات و سکنات آدمها سایه افکنده بود. حتی وقتی خواب بودی هم از شر آن رهایی نداشتی. هیچگاه نتوانستم آن روزها را فراموش کنم. اما جنگ در آمریکا هیچ فشاری به من وارد نکرد. آب خانهام قطع یا غذای روزانهام جیرهبندی نشد. خطر حملۀ تانک یا فوج سربازها یا بمباران هوایی تهدیدم نمیکرد. دستکم، جایی که من بودم این طور بود. آنچه از جنگ در آمریکا به ذهن متبادر میشد، هیچ تجانسی با اتفاقاتی نداشت که در کرواسی افتاد _ و همان اندازه هم با اتفاقاتی که بعدها در افغانستان رخ داد _ و شاید اصلاً کلمۀ جنگ در آمریکا اشتباه استفاده میشد.
shayanba
از هر نظر که نگاه کنی کمونیسم یعنی همون فاشیسم، تو اصلاً میتونی یه کشور کمونیستی رو بدون دیکتاتور تصور کنی؟
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
در همان حال به این میاندیشیدم که چگونه ممکن است هر زمان که در جایی هستم، احساس میکنم به جای دیگری تعلق دارم.
سمانه انصاف جو
پی بردن به اینکه پدر و مادرم هم میترسند، مرا بیش از پیش دچار وحشت کرد.
HeLeN
گذر زمان و آسیبهای روحی، قدرت بازسازی خاطرهها را از من گرفته بود. گاه فقط جزئیاتی از آن دو را _ مثلاً چانۀ سهگوش و خوشتراش مادرم یا ابروی بور و پرپشت پدرم _ در لحظاتی از یک زمان مشخص به خاطر میآوردم. اما هیچگاه نمیتوانستم کلیت آن لحظات را به وضوح بازسازی کنم.
HeLeN
در همان حال به این میاندیشیدم که چگونه ممکن است هر زمان که در جایی هستم، احساس میکنم به جای دیگری تعلق دارم.
HeLeN
. در کرواسی، دیدن زنان نیمهبرهنه روی جلد مجلات یا کنار ساحل چیزی عادی بود، اما در آن منطقه از آمریکا، برهنگی امری شرمآور تلقی میشد. در زاگرب، حتی در ساعات تاریکی، دواندوان از خیابانها میگذشتم و برای بزرگترها سیگار و مشروب میخریدم. در گاردنویل، بزرگترها ترسی ابدی از بچهدزدی را در ذهن بچهها میکاشتند. همین هم باعث شده بود هیچوقت خیلی از خانه دور نشوم.
سارا خانم
یکی از مزیتهای جنگ در عصر مدرن این بود که ما قادر بودیم خرابی و انهدام کشورمان را از صفحۀ تلویزیون شاهد باشیم.
hamtaf
وقتی مردم میگویند از گشنگی در شرف مرگ هستند، ناراحت میشوم. اما وقتی کسی در دانشگاه، با آن بوفۀ بیستوچهارساعتهاش این حرف را میزند، واقعاً کفری میشوم.
hamtaf
خودم هم میدانستم دست آخر، اثبات گناهکار بودن یک طرف، دلیل بر بیگناهی طرف مقابل نیست.
hamtaf
درست شبیه همان قیافهای بود که معلمها در هنگام صحبت کردن با دانشآموزان به خود میگرفتند. انگار که خودشان عقل کل و دانشآموزان یک مشت گوسالۀ نفهم هستند.
کتاب ناب
یکی از سربازها نزدیک ماشین شد. بارقۀ چشمانش، درست شبیه شعاع کمرمق آفتابی بود که از شیشۀ بطری ودکای در دستش منعکس میشد. در دست دیگرش یک کلاشنیکف بود.
Mojiii
همیشه فکر میکردم تمام زبانهای دنیا مانند رمز هستند، به محض اینکه الفبای یک زبان دیگر را فرا گرفتید دیگر خواهید توانست کلمات را به زبان خودتان، به زبانی قابلفهم مبدل سازید. فکر میکردم نهایت تفاوت آدمها در همین خلاصه میشود. اما شتکهای خون روی لباسهای اجساد داخل گودال، شبیه طرحی از الفبایی مرموز شده بود که باعث شد ناگهان تمامی تفاوتها را درک کنم
Mo0onet
بزرگسالی، بیش از آنکه فهم و بینش آدمی را افزایش دهد، فقط موجب گیجی و سردرگمی میشد
راحله فلاح
حجم
۳۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۳۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۴,۰۰۰
۴,۲۰۰۷۰%
تومان