بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب با هم بودن همه‌چیز است | طاقچه
تصویر جلد کتاب با هم بودن همه‌چیز است

بریده‌هایی از کتاب با هم بودن همه‌چیز است

نویسنده:آنا گاوالدا
امتیاز:
۳.۵از ۲۸ رأی
۳٫۵
(۲۸)
خودم را جدی نمی‌گرفتم و در نتیجه جدی گرفته نمی‌شدم.
باران
بهتر است همه چیز را به حال خود رها کنیم.
باران
یکی از بزرگ‌مردان روزگار می‌گفت من هیچ غمی را نمی‌شناسم که با یک ساعت کتاب خواندن، محو نشود.
کتاب ناب
سعی می‌کرد اصلاً توقف نکند. هیچ‌وقت.
باران
اما بگذار قبل از این‌که برایت یک سفر خوش آرزو کنم چند کلمه‌ای به تو بگویم: اول از همه، در مورد افراد اندیش‌مند... آزار دادن آن‌ها کار سختی نیست. بله، خیلی آسان است. بیشتر مواقع آن‌ها آدم‌های قوی و عضلانی نیستند به‌علاوه، علاقه‌ای هم به دعوا ندارند. صدای چکمه‌های رزمی یا مدال‌ها یا لیموزین‌های بزرگ برایشان جذاب نیست، پس نه، اذیت کردن‌شان کار سختی نیست. تنها کاری که باید بکنی این است که کتاب را از دست آن‌ها بگیری، یا گیتار یا دوربین و یا قلم را، کافی‌ست این کار را بکنی و آن‌ها به آدم‌های احمقِ به درد نخور و دست‌وپا چلفتی تبدیل می‌شوند. در واقع این همان کاری‌ست که دیکتاتورها انجام می‌دهند: عینک‌هاشان را می‌شکنند، کتاب‌ها را می‌سوزانند یا کنسرت‌هایشان را ممنوع می‌کنند، برایشان هیچ هزینه‌ای نخواهد داشت و از هرگونه آزاری از سوی آن‌ها مصون می‌شوند.
باران
وقتی کسی را دوست داشته باشم، برایش به آب و آتش می‌زنم و زمانی‌که کار می‌کنم در آن غرق می‌شوم. اصلاً بلد نیستم کاری را به صورت عادی انجام بدهم، در سکون، من...»
باران
زمانی‌که نمی‌توانی تشخیص بدهی که دوست داری بخندی یا گریه کنی...
باران
از آن به بعد احساسات‌اش را با نقاشی نشان داد و این‌گونه با بقیه دنیا ارتباط پیدا کرد با نقاشی‌هایش.
باران
به نظر من این قضیه‌ی کبوتر و باز یک مشت چرندیات است. به نظر من چیزی که مانع زندگی‌کردن مردم در کنار هم می‌شود حماقت‌های آن‌هاست و نه تفاوت‌هایشان.
کتابخوار
با خودش حرف می‌زد، از مردگان یاد می‌کرد و برای زنده‌ها دعا می‌خواند. با گل‌ها حرف می‌زد، با کاهوها، با پرندگان و گاهی با سایه‌ی خود.
_SOMEONE_
به آن تئوری ناخوشایند فکر کرد، تئوری بیان می‌کرد که تا زمانی‌که در مسیر سرپایینی باشید، دلیلی برای امتحان کردن کارهای جدید وجود ندارد و باید صبر کنید تا به پایین‌ترین حد برسید، آن موقع می‌توانید آن ضربه کوچک و مفید را بزنید که تنها چیزی‌ست که به شما کمک می‌کند تا دوباره سر پا شوید.
باران
چیزی که مانع زندگی‌کردن مردم در کنار هم می‌شود حماقت‌های آن‌هاست و نه تفاوت‌هایشان.
من
برای اولین‌بار، تک‌تکِ آن‌ها احساس می‌کردند که به یک خانواده‌ی واقعی تعلق دارند. حتی بهتر از یک خانواده‌ی واقعی، چون این چیزی بود که آن‌ها، خودشان انتخاب کرده بودند، خواسته بودند، برایش جنگیده بودند و این خانواده هیچ چیز در مقابل‌اش نمی‌خواست جز این‌که در کنار هم خوشحال باشند. در واقع حتی خوشحال هم نه، آن‌ها آن‌قدر پرتوقع نبودند. فقط کنار هم باشند، این همه چیز بود
باران
مشکل این‌جاست که مردم نمی‌توانند بدون بیان احساسات‌شان زندگی کنند. هیچ‌کس نمی‌تواند. غیرممکن است.
باران
«پسرم به یاد داشته باش که صدای یاوه‌ی وزغ به قوی سفید نمی‌رسد؛ این چیزی بود که او می‌گفت.»
باران
«از چیزی می‌ترسی؟» «بله.» «از چی؟» «می‌ترسم کسی درونم را متحول کند؛ و به‌علاوه... وقتی درون خودم گم می‌شوم، درست مثل این است که بیرون رفته‌ام. این طرف و آن طرف سرک می‌کشم... درون من خیلی جا برای دیدن دارد.»
باران
هر بار که شروع به جمع کردن جایی می‌کرد، نهایتاً ناگریز چهار زانو می‌نشست و در جعبه‌ی کلاهی که پر از نامه‌ها و عکس‌ها بود، غرق می‌شد
باران
برای او کار آسانی نبود که به آن طرف اتاق برود، زانو بزند و سر دوست‌اش را از روی زمینی که آغشته به مخلوطی از خون و شیر بود، بلند کند. «هی! پولت! تو نمردی، مگر نه؟» گربه زمین را لیس می‌زد، خُرخُرکنان، کاملاً بی‌اعتنا نسب به ماجراهای رخ داده، نسبت به این‌که چه رفتاری شایسته است و حتی بی‌تفاوت نسبت به شیشه‌های شکسته‌ای که همه جا پخش شده بود.
_SOMEONE_
«راجع به چیزی که از آن سر در نمی‌آوری صحبت نکن.
باران
آن‌قدر شروع‌های اشتباه، گره‌های کور و زخم داشتند
باران
چیزی که مانع زندگی‌کردن مردم در کنار هم می‌شود حماقت‌های آن‌هاست و نه تفاوت‌هایشان.
blackswan
خوشحالی! خوشحالی! اگر فکر می کنی برای خوش‌گذرانی و گل گفتن و گل شنیدن به این دنیا آمده‌ایم، واقعاً ساده لوح هستی دختر جوان.
باران
نقاشی‌اش خیلی زیبا بود، آنقدر زیبا بود که مادرش تصمیم گرفت آن را در اتاق نشیمن آویزان کند. او ادعا می‌کرد که به لطف آن نقاشی می‌تواند نسیم ملایمی را در آن اتاق حس کند و حتی زمانی‌که از کنار آن عبور می‌کند می‌تواند عطر گل را حس کند. می‌توانی تصور کنی؟ حتی عطرش را!
باران
آن‌قدر در زندگی زخم خورده بود که خوب می‌دانست برای آرامش باید چه هزینه‌ای پرداخت کند
باران
همیشه دهان گشادت را باز می‌کنی تا کسی نفهمد که هیچ چیز نمی‌فهمی!
باران
خواهش می‌کنم طعنه نزنید. طعنه روش دفاعِ افراد جاهل است
باران
«می‌بینی زندگی من به چه چیزهایی وابسته است؟ یک جعبه‌ی کوچک که درش محکم بسته نمی‌شود.» «چند سال است که این را داری؟» «پوف... از زمانی که بچه بودم... مادربزرگ‌ام این را برایم خرید، درست زمانی‌که دوره‌ی آموزشی‌ام را آغاز کرده بودم.»
باران
برای هر چیزی که پای اجبار وسط نبود همکاری می‌کرد.
باران
در حالی‌که پولت؛ چه چیزی در زندگی برای او باقی مانده بود؟ هیچ. حتی یک چیز خوب هم برایش باقی نمانده بود. همسرش مرده بود، دخترش یک بدکاره بود و نوه‌اش هیچ‌گاه به دیدن‌اش نمی‌آمد. هیچ جز نگرانی، هیچ جز خاطرات و شاید حسرت‌ها.
_SOMEONE_
لبخند زدن به مردم وقتی پیله‌ات می‌شوند: هیچ‌کس راه حل بهتری برای عوض کردن موضوع، پیدا نکرده است.
کتاب ناب

حجم

۴۶۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۷۶ صفحه

حجم

۴۶۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۷۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۷۰%
تومان