بریدههایی از کتاب دشت مشوش
۴٫۲
(۵۲)
بیجه و سایر بیجههای روزگار ما اگر مرتکب قتل میشوند صرفاً به دلیل گمراهیشان نیست. بیشتر، از آن جهت است که زندگی نابسامان و بدی داشتهاند. طبیعت انسان، رشد کردن، تحصیل کردن، کار کردن، نان درآوردن، آشیانه ساختن، ازدواج کردن و در یک کلام زیستن است، زیستنی که در شأن انسان باشد. اگر نتواند این کارها را بکند دیگر انسان نیست و خدا میداند چه کارهایی از او سر میزند. قصد من توجیه خشونت نیست، بلکه تحلیل آن است.
maryam_z
او در دوران کودکی همراه خانوادهاش به تهران مهاجرت کرد و در حاشیه پاکدشت ساکن شد. بیجه مدرسه را در مقطع دبستان رها کرد تا رها شده در جامعه، دنبال چند اسکناس برای ادامه زندگی بگردد و در این جستجوها هرچه یافت خشونت بود و خون و کشتار. نفرت بود و کینه و بیزاری. بیزاری از پدر، از نامادر، از خانه و خانواده، از همسایه و همکار، از غریبه و آشنا. بیجه در کودکی انواع رفتارهای خشن و تعرضها را تجربه کرد و وقتی به توان جسمی و بلوغ رسید به تکرار تجربههایش پرداخت؛ این بار در مقام اولشخص. او جنایتهایش را سال ۸۱ با قتل کودکی افغان آغاز کرد و شهریور دو سال بعد، در حالیکه شمار قربانیانش به بیست نفر رسیده بود و چهار نفر را هم تا یک قدمی مرگ کشانده بود دستگیر شد.
پرونده بیجه سریعتر از زمان معمولِ پروندههای جنایی رسیدگی شد و روز چهارشنبه ۲۶ اسفند سال ۸۳ در ملاءعام به دار آویخته شد. اعدام بیجه پرونده قضائی او را مختومه کرد، اما این پرونده در افکار عمومی و تاریخ جنایی ایران هرگز بسته نخواهد شد. بیجه دیگر نه یک انسان، متهم یا جانی، بلکه یک نماد است؛ نماد قربانیانی که قربانی میگیرند.
kamrang
دفاع از قاتلی که کودکان را بیرحمانه به قتل میرسانده برای دریابیگی خوشایند نبود، البته نه او و نه هیچ وکیل دیگری از جرم دفاع نمیکنند بلکه آنها موظف هستند از حقوق قانونی متهم دفاع کنند و قانون برای تمامی متهمان حتی بیجه حقوقی مساوی در نظر گرفته است.
maryam_z
سراغ دستنوشتههایش میرود: «در این دنیا چیزهای عجیب و غریب خیلی زیاد است ولی هیچچیز عجیبتر از زندگی و کار کردن در حاشیه شهرهای بزرگ بهویژه کورهپزخانهها نیست. زندگی در آنجا بیرحم، سنگدل و غیرقابل تحمل است. زندگی ساکنان آنجا گذرانی روزمره و مبتذل است. در حاشیه شهرها و در محیط کورهها و حتی داخل شهرها آدمهایی زندگی میکنند که سالهاست در حال مرگ هستند. هر روز سعی میکنند بمیرند، اما هنوز موفق نشدهاند. حاشیهنشینها با خواستههایی زندگی میکنند که همیشگی است. تا به حال هیچکس برای آنها توضیح نداده که چرا زندگی تا این حد مشکل و دردناک است. زمانی که من به پاکدشت رفتم در آنجا هیچ اثری از جنایت و گناه ندیدم. آنچه دیدم گرسنگی بود.
kamrang
وقتی از بیجه پرسیدم شما چه توقعی از مسئولان، ارباب یا دیگران داشتی؟ جواب داد توقع من فقط این بود که من و امثال من را به چشم یک آدم نگاه کنند. اگر این کار را میکردند آن وقت میفهمیدند یک آدم چه نیازهایی دارد.
Farough
«من فقط عدهای ولگرد رو کشتم و هیچ کدوم از اونها آدمحسابی نبودن، اون وقت شما میخواهید من رو به خاطر چند ولگرد بکشید.» این جمله آخری بود که عامل قتل ۳۳ مرد و کودک به زبان آورد و چند لحظه پس از آن، کابوس اصغر قاتل برای مردم تهران پایان یافت.
kamrang
بیجه یکی از نادرترین قاتلان تاریخ ایران است. او بسیار مسلط حرف میزد و وقتی در برابر سؤالهای من به بنبست میرسید، لبخند میزد. پنج کلاس بیشتر سواد نداشت، اما اطلاعات عمومیاش بسیار بالا و اصطلاحات تخصصی پلیس را بهخوبی بلد بود و در مورد هر مسئلهای که با او صحبت میکردی، حتی در موارد بسیار تخصصی، جوابی برای گفتن داشت. بیجه اگر هوش و استعدادش را در راه مثبت استفاده میکرد دانشمند میشد،
Farough
آنها با پای بدون پاپوش مناسب در زمین ناهموار فقر راه میروند.
متفکرِ مردم گریز
انسان سعی میکند خودش را با محیطی که در آن زندگی میکند انطباق دهد و با محدودیتها و محرومیتها سازگار شود، ولی سؤال این است که سازگاری تا چه درجهای ممکن است؟ گرسنگی و فقر را تا حدی معین میشود تحمل کرد و اگر از این حد بگذرد باید در آینده تاوانی سخت بپردازیم. بسیاری از لغزشها و انحرافهای اجتماعی در جامعهای که مشکل اولیه افراد زیادی سیر کردن شکمشان است، غیرقابل کنترل میشود. اعتقاد و خویشتنداری تا حدی میتواند مانع از لغزش و خطا باشد. فقیرها و ندارها در نهایت مجبور خواهند شد به خشونت دست بزنند، خشونت از فرط درماندگی و نومیدی. تنها راه جلوگیری از این خشونتهای انتحاری و اجتماعی بستن پل بر ورطه میان توانگران و بینوایان است...»
قاضی پرونده در یادداشتهایش فقر ناشی از حاشیهنشینی را مهمترین عامل تبدیل شدن "محمد بسیجه" به جنایتکاری زنجیرهای میداند.
kamrang
ما محیط را خلق میکنیم و محیط ما را
هستی
«وقتی محمد گم شد به اداره آگاهی شریفآباد رفتم، وقتی گفتم بچهام گم شده گفتند شاید بچهات زیر آشغالها مونده.»
همین اهمالکاریها به قاتل فرصت داد بر تعداد قربانیانش بیفزاید.
Farough
بدون شک انسانی که قاتل سریالی میشود بیماری روانی زمینهای دارد. شایعترین آن هم یکی از اختلالهای شخصیت "گروه ب" بهویژه شخصیتهای ضد اجتماعی ، مرزی و خودشیفته است. قاتلان سریالی (مانند بیجه) از شکنجه دادن انسانها و حیوانها لذت میبرند و سابقه حیوانآزاری در بسیاری از آنها دیده میشود. حیوانآزاری یکی از معیارهای تشخیص اختلال شخصیت ضد اجتماعی است. اختلالِ روانی شایعِ دیگر، اختلال دوقطبی است. همچنین بسیاری از آنها به مواد مخدر اعتیاد دارند
masoom
ما محیط را خلق میکنیم و محیط ما را.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
اگر جرم و جنایت در میان این افراد رو به ازدیاد است به این دلیل است که اراده ساکنان این شهرکها را چنین اعتقادی سست کرده که جنگ با فقر و مشکلات زندگی، جنگی بیهوده است و به هیچ رو نمیتوان در آن برنده شد و آن را از بین برد. تصویر خشن و وحشتناکی که از فقر دیدهاند این اعتقاد آنها را راسخ کرده که برنده این جنگ نخواهند بود و هرگز صاحب خانه و ماشین و پول نخواهند شد.
متفکرِ مردم گریز
نان برایشان به قیمت جان بود
متفکرِ مردم گریز
بدون شک انسانی که قاتل سریالی میشود بیماری روانی زمینهای دارد
متفکرِ مردم گریز
«این تصور که هر کسی در کودکی آزار دیده در بزرگسالی حتماً آزارگر میشود به هیچ وجه درست نیست. چنین باوری باعث میشود قربانیان از ترس اینکه مبادا دیگران تصور کنند آنها کودکآزار هستند برای درمان خود اقدام نکنند و از افشای این راز برحذر باشند.»
Ghazal Karavan
به مرگ یک معتاد مشکوک نمیشدن چون اونها (مأموران) معتاد رو بیارزش میدونستن.
Farough
«او از فقر متنفر بود و میگفت وقتی بچههای فقیر را میدیدم میخواستم همه آنها را به قتل برسانم.»
Farough
در آغاز دوران سرکشی، از نامادریاش هم انتقام گرفت. انتقام سالها تحقیر و توهین را، انتقامی که اگر پیگیری قضائی میشد، مجازات اعدام را در پی داشت، اما حتی پدرش که از واقعه باخبر شده بود، ترجیح داد سکوت کند.
کاربر ۳۳۵۰۰۰۳
بیجه حتی میگوید فکر میکردم اگر معتادها یا اراذل و اوباش را به قتل برسانم، خودش خدمتی برای جامعه است، بنابراین بهتر است کودکان را به قتل برسانم تا داغ بر دل این جامعه باقی بماند.
masoom
«با این توضیح که اولیای دم مقتوله کنیز دوکله در صورت قطعیت حکم قصاص، یک دوم دیه کامل بابت تفاضل به قاتل پرداخت نمایند.»
masoom
. انسان سعی میکند خودش را با محیطی که در آن زندگی میکند انطباق دهد و با محدودیتها و محرومیتها سازگار شود، ولی سؤال این است که سازگاری تا چه درجهای ممکن است؟ گرسنگی و فقر را تا حدی معین میشود تحمل کرد و اگر از این حد بگذرد باید در آینده تاوانی سخت بپردازیم. بسیاری از لغزشها و انحرافهای اجتماعی در جامعهای که مشکل اولیه افراد زیادی سیر کردن شکمشان است، غیرقابل کنترل میشود. اعتقاد و خویشتنداری تا حدی میتواند مانع از لغزش و خطا باشد. فقیرها و ندارها در نهایت مجبور خواهند شد به خشونت دست بزنند، خشونت از فرط درماندگی و نومیدی. تنها راه جلوگیری از این خشونتهای انتحاری و اجتماعی بستن پل بر ورطه میان توانگران و بینوایان است...»
kiandokht
اعدام بیجه پرونده قضائی او را مختومه کرد، اما این پرونده در افکار عمومی و تاریخ جنایی ایران هرگز بسته نخواهد شد. بیجه دیگر نه یک انسان، متهم یا جانی، بلکه یک نماد است؛ نماد قربانیانی که قربانی میگیرند.
مُـجـمَـل
ما محیط را خلق میکنیم و محیط ما را.
متفکرِ مردم گریز
معمولاً قاتلان سریالی از کودکی تخیلهایی مربوط به طرح جنایت در ذهن دارند که در بزرگسالی آنها را عملی میکنند.
متفکرِ مردم گریز
این افراد (مانند بیجه) معمولاً فرزندان خانوادههای از همگسیخته هستند.
متفکرِ مردم گریز
هنگامی که بالگرد حامل سردار و هیأت همراهش به زمین نشست "حجتالاسلام لزومی"، امام جمعه پاکدشت، به او خوشامد گفت: «به شهر تشنه امنیت خوش آمدید.»
متفکرِ مردم گریز
"آزاردیده امروز؛ آزارگر فردا"
متفکرِ مردم گریز
مرگ مادر تنها خاطره تلخی نیست که بیجه از دوران کودکی به یاد دارد.
مانی فارسی
حجم
۱۶۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
حجم
۱۶۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
قیمت:
۵۴,۰۰۰
۲۷,۰۰۰۵۰%
تومان