
بریدههایی از کتاب نگران نباش! زندگی کن…
۴٫۳
(۴۴)
بیا هرگز دقیقهای را هم برای فکرکردن به آدمهایی که آنها را دوست نداریم، تلف نکنیم.
نَــسـی
من یاد گرفتهام انتظار زیادی از آدمها نداشته باشم. برای همین هم هنوز میتوانم از بودن با دوستی که کاملاً با من صادق نیست یا آشنایی که پشت سرم غیبتم میکند شاد و خوشحال باشم.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
خودت را مشغول کن. و به این امر ادامه بده. این ارزانترین دارویی است که روی زمین وجود دارد ـ و یکی از بهترین داروهاست.
برای شکستن عادت نگرانی، قانون اول این است:
خودت را مشغول نگه دار. فرد نگران باید خودش را در کار غرق کند تا در ناامیدی خشک نشود.
مهتاب
مشکل ما بیخبری نیست؛ مشکل ما بیعملی است
.
« من وقتی برای بحث کردن ندارم. وقتی برای افسوس خوردن ندارم، و هیچ آدمی نمیتواند مرا مجبور کند آن قدر خودم را کوچک کنم که از او متنفر شوم ».
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
« زندگی من پر بوده از مصیبتهای وحشتناکی که بیشترشان هرگز اتفاق نیفتادهاند »
Yasas88
بهترین پادزهر نگرانی را ورزشکردن میدانم. وقتی نگران هستی، از عضلاتت بیشتر استفاده کن و از مغزت کمتر.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
« راز بدبخت بودن داشتن مجال کافی برای فکرکردن به این موضوع است که آیا شاد هستی یا نه ».
نَــسـی
« وظیفهی اصلی ما انجام کارهایی است که دم دست هستند، نه کارهای نامعلومی در دوردستها »
ناصر احدی
« خوب، من به صفر رسیدم و زنده هستم. حالا هیچ جایی نیست که بروم، الا رو به جلو ».
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
« باید خودم را در کار غرق میکردم تا مبادا در ناامیدی بخشکم ».
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
خیلی دیر میفهمیم که زندگی یعنی زندگیکردن در بافت هر روز و هر ساعت
marziyeh
« وقتی کسی غرق در انجام وظیفهای است که به او محول شده، یک نوع امنیت خوشایند، یک نوع آرامش درونی عمیق، یک نوع کرختی شاد، اعصاب او را آرام میکند. »
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
من به انتها رسیدم و زنده ماندم
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
واضح است که شرایط به تنهایی ما را خوشحال یا غمگین نمیکنند؛ شیوهای که ما نسبت به شرایط واکنش نشان میدهیم است که احساسات ما را مشخص میکنند.
مهتاب
من چند سال قبل از مرگ هنری فورد، با او مصاحبه کردم. قبل از دیدن او، انتظار داشتم ببینم فشارهای ناشی از سالهای طولانی را که صرف ساختن و ادارهکردن یکی از بزرگترین شرکتهای دنیا کرده بود در چهره اش ببینم. برای همین، وقتی که دیدم در هفتاد و هشت سالگی چقدر آرام و خونسرد است تعجب کردم. وقتی از او پرسیدم آیا هرگز نگران شده است، پاسخ داد: « نه، من باور دارم که خداوند امور را اداره میکند و اینکه او نیازی به توصیهی من ندارد. وقتی خداوند در رأس امور است، معتقدم همهچیز دست آخر ختم به خیر میشود. پس برای چی باید نگران باشم؟ »
مهتاب
همهی ما ـ اگر مجبور باشیم ـ میتوانیم مصیبت و فاجعه را تحمل کنیم و بر آن چیره شویم. ممکن است باور نداشته باشیم که میتوانیم، ولی ما منابع درونی فوقالعاده قدرتمندی داریم که در رویارویی با این فاجعهها در خدمت ما هستند، البته به شرطی که از آنها استفاده کنیم. ما بیشتر از آنچه فکر کنیم قوی هستیم.
مهتاب
بچههای دیگر به من گیر میدادند و مرا به خاطر دماغ گندهام مسخره میکردند و « بچه یتیم » صدا میزدند. چنان ناراحت میشدم که میخواستم با آنها دعوا کنم، ولی آقای لافتین، کشاورزی که سرپرستی مرا قبول کرده بود به من گفته بود: « همیشه یادت باشد اجتناب از مبارزه مرد بزرگتری را میطلبد، تا ماندن و دعواکردن »
yasaman
ما همان چیزی را که میکاریم درو میکنیم، و سرنوشت تقریباً همیشه ما را وادار میکند بهای بدیهایمان را بپردازیم.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
یک قدم مرا کفایت میکند.
مرا هدایت کن، ای نور مهربان ...
جلوی پایم را روشن کن؛ نمیخواهم دوردستها را ببینم
taymaz
حق با جرج برنارد شاو بود که تمام این حرفها را در این جمله خلاصه کرده است: « راز بدبخت بودن داشتن مجال کافی برای فکرکردن به این موضوع است که آیا شاد هستی یا نه ».
مهتاب
داشتههایت را بشمار ـ نه نداشتههایت را.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
، به فکر فردا نباش، چون فردا خود به فکر هست. بسنده نکردن به امروز کار شیطان است ».
negin
نگران نباش! زندگی کن…
Z...
بیشتر ما قویتر از آنچه فکر میکنیم هستیم.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
در قاموس عالم تنها یک راه هست که پرداختن به گذشته بتواند سازنده باشد و دردی را دوا کند: تجزیه و تحلیلِ اشتباهات گذشته مان در کمال آرامش و خونسردی، و بهره گرفتن از درسهای آنها ـ و بعد هم فراموشکردنشان.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
این قسمتی از نصیحت حکیمانهی یکی از فیلسوفهای محبوب من، ویلیام جیمز، است: « حاضر باش اتفاقی را که افتاده همان گونه که هست قبول کنی. پذیرفتن آن اتفاق، اولین قدم برای غلبه بر عواقب هر بدبختی است ».
خوش
میخواهم به زندگیات به چشم یک ساعت شنی نگاه کنی. میدانی که هزاران دانهی شن در بالای ساعت شنی وجود دارد و همهی آنها آرام و آهسته از گردن باریک وسط آن میگذرند. من و تو هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم تا بدون آسیبرساندن به ساعت شنی باعث شویم بیش از یک دانه ماسه هر بار از این گردن باریک رد شود. من و تو و هر کس دیگری هم مثل این ساعت شنی هستیم. وقتی صبح شروع به کار میکنیم، صدها کار هست که احساس میکنیم باید آن روز آنها را انجام دهیم، ولی اگر هر دفعه فقط یکی از آنها را نگیریم و نگذاریم که در طول روز، مثل دانههای ماسه که از گردن باریک ساعت شنی عبور میکنند، آرام و آهسته بگذرند، بیتردید ساختار فیزیکی یا روحیمان را درهم میشکنیم »
marziyeh
در را به همان محکمی که روی گذشته بستید به روی آینده هم ببندید ... فردا همین امروز است ... فردایی وجود ندارد. روز رستگاری انسان اکنون است. اتلاف انرژی، پریشانی روانی، و نگرانیهای عصبی قدم به قدم آدمی را که نگران آینده است دنبال میکنند ... پس تیغههای عظیم عقبی و جلویی را ببندید و آماده باشید تا عادت زندگی در « اتاقهای ضد زمان » را بپرورید.
marziyeh
« وظیفهی اصلی ما انجام کارهایی است که دم دست هستند، نه کارهای نامعلومی در دوردستها ».
taymaz
حجم
۳۳۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۳۳۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان
