بریدههایی از کتاب نگران نباش! زندگی کن…
۴٫۴
(۳۹)
بیا هرگز دقیقهای را هم برای فکرکردن به آدمهایی که آنها را دوست نداریم، تلف نکنیم.
نَــسـی
من یاد گرفتهام انتظار زیادی از آدمها نداشته باشم. برای همین هم هنوز میتوانم از بودن با دوستی که کاملاً با من صادق نیست یا آشنایی که پشت سرم غیبتم میکند شاد و خوشحال باشم.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
خودت را مشغول کن. و به این امر ادامه بده. این ارزانترین دارویی است که روی زمین وجود دارد ـ و یکی از بهترین داروهاست.
برای شکستن عادت نگرانی، قانون اول این است:
خودت را مشغول نگه دار. فرد نگران باید خودش را در کار غرق کند تا در ناامیدی خشک نشود.
مهتاب
فکر میکنی این شعر را چه کسی گفته است:
خوشا به حال آن کس،
و تنها خوشا به حال آن کس
که امروز را از آنِ خود بخواند،
آن کس که مطمئن از درون میگوید:
« ای فردا، هرچه میخواهی بد باش،
که مرا ملالی از این بابت نیست
Mo. Si Sakht Pour
مشکل ما بیخبری نیست؛ مشکل ما بیعملی است
F313
« من وقتی برای بحث کردن ندارم. وقتی برای افسوس خوردن ندارم، و هیچ آدمی نمیتواند مرا مجبور کند آن قدر خودم را کوچک کنم که از او متنفر شوم ».
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
چرا که دیروز خوابی بود و بس
و فردا رؤیایی است و بس.
ولی امروزی که درست زندگی شود،
هر دیروزی را خواب شیرینی از خوشبختی میکند
و هر فردایی را رؤیایی از امید.
بنابراین خوب به امروز نگاه کن!
Mo. Si Sakht Pour
« زندگی من پر بوده از مصیبتهای وحشتناکی که بیشترشان هرگز اتفاق نیفتادهاند »
Yasas88
بهترین پادزهر نگرانی را ورزشکردن میدانم. وقتی نگران هستی، از عضلاتت بیشتر استفاده کن و از مغزت کمتر.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
هر روز صبح به خودم میگفتم: « امروز یک زندگی تازهاست. »
Mo. Si Sakht Pour
« راز بدبخت بودن داشتن مجال کافی برای فکرکردن به این موضوع است که آیا شاد هستی یا نه ».
نَــسـی
« وظیفهی اصلی ما انجام کارهایی است که دم دست هستند، نه کارهای نامعلومی در دوردستها »
ناصر احدی
« خوب، من به صفر رسیدم و زنده هستم. حالا هیچ جایی نیست که بروم، الا رو به جلو ».
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
« باید خودم را در کار غرق میکردم تا مبادا در ناامیدی بخشکم ».
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
« برای آدم خردمند، هر روز یک زندگی جدید است »
Mo. Si Sakht Pour
خیلی دیر میفهمیم که زندگی یعنی زندگیکردن در بافت هر روز و هر ساعت
marziyeh
« وقتی کسی غرق در انجام وظیفهای است که به او محول شده، یک نوع امنیت خوشایند، یک نوع آرامش درونی عمیق، یک نوع کرختی شاد، اعصاب او را آرام میکند. »
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
من به انتها رسیدم و زنده ماندم
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
واضح است که شرایط به تنهایی ما را خوشحال یا غمگین نمیکنند؛ شیوهای که ما نسبت به شرایط واکنش نشان میدهیم است که احساسات ما را مشخص میکنند.
مهتاب
من چند سال قبل از مرگ هنری فورد، با او مصاحبه کردم. قبل از دیدن او، انتظار داشتم ببینم فشارهای ناشی از سالهای طولانی را که صرف ساختن و ادارهکردن یکی از بزرگترین شرکتهای دنیا کرده بود در چهره اش ببینم. برای همین، وقتی که دیدم در هفتاد و هشت سالگی چقدر آرام و خونسرد است تعجب کردم. وقتی از او پرسیدم آیا هرگز نگران شده است، پاسخ داد: « نه، من باور دارم که خداوند امور را اداره میکند و اینکه او نیازی به توصیهی من ندارد. وقتی خداوند در رأس امور است، معتقدم همهچیز دست آخر ختم به خیر میشود. پس برای چی باید نگران باشم؟ »
مهتاب
همهی ما ـ اگر مجبور باشیم ـ میتوانیم مصیبت و فاجعه را تحمل کنیم و بر آن چیره شویم. ممکن است باور نداشته باشیم که میتوانیم، ولی ما منابع درونی فوقالعاده قدرتمندی داریم که در رویارویی با این فاجعهها در خدمت ما هستند، البته به شرطی که از آنها استفاده کنیم. ما بیشتر از آنچه فکر کنیم قوی هستیم.
مهتاب
بچههای دیگر به من گیر میدادند و مرا به خاطر دماغ گندهام مسخره میکردند و « بچه یتیم » صدا میزدند. چنان ناراحت میشدم که میخواستم با آنها دعوا کنم، ولی آقای لافتین، کشاورزی که سرپرستی مرا قبول کرده بود به من گفته بود: « همیشه یادت باشد اجتناب از مبارزه مرد بزرگتری را میطلبد، تا ماندن و دعواکردن »
yasaman
ما همان چیزی را که میکاریم درو میکنیم، و سرنوشت تقریباً همیشه ما را وادار میکند بهای بدیهایمان را بپردازیم.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
« وظیفهی اصلی ما انجام کارهایی است که دم دست هستند، نه کارهای نامعلومی در دوردستها »
Mo. Si Sakht Pour
یک قدم مرا کفایت میکند.
مرا هدایت کن، ای نور مهربان ...
جلوی پایم را روشن کن؛ نمیخواهم دوردستها را ببینم
taymaz
حق با جرج برنارد شاو بود که تمام این حرفها را در این جمله خلاصه کرده است: « راز بدبخت بودن داشتن مجال کافی برای فکرکردن به این موضوع است که آیا شاد هستی یا نه ».
مهتاب
داشتههایت را بشمار ـ نه نداشتههایت را.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
چرا ما چنین احمقهایی ـ احمقهای بدبختی ـ هستیم؟
استِفن لیکاک نوشته است: « چقدر عجیب است؛ رژه کوچولوی زندگیمان را میگویم! کودک میگوید: ‹وقتی پسر بزرگی شدم›، ولی این یعنی چه؟
پسر بزرگ میگوید: ‹وقتی مرد شدم› و بعد وقتی مرد میشود، میگوید:
‹وقتی ازدواج کردم›؛ ولی بعد از متأهلشدن چی؟ این فکر به ‹وقتی بازنشسته شوم› تغییر میکند و بعد، وقتی ایام بازنشستگی از راه میرسد، او برمیگردد و به چشم اندازی که از آن عبور کرده است نگاه میکند. به نظر میرسد باد سردی بر آن میوزد؛ به نوعی او تمام آن را از دست داده است و همه بر باد رفتهاند. خیلی دیر میفهمیم که زندگی یعنی زندگیکردن در بافت هر روز و هر ساعت ».
Mo. Si Sakht Pour
نگران نباش! زندگی کن…
Z...
بیشتر ما قویتر از آنچه فکر میکنیم هستیم.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
حجم
۳۳۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۳۳۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
تومان