بریدههایی از کتاب دیوان اشعار بابا افضل کاشانی
۴٫۳
(۱۲)
گر دست فتادهای بگیری، مردی
Nika
گیرم که سلیمان نبی را پسری
بر باد نشسته ای، جهان میسپری
گیرم که به کام توست گیتی، شب و روز
بنگر که پدر چه برد تا تو چه بری
S
گر دست فتادهای بگیری، مردی
nedsalehani
گر در نظر خویش حقیری، مردی
ور بر سر نفس خودامیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
S
یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر
وی محتشما، بر من درویش نگر
خود میدانم لایق درگاه نیام
بر من منگر، بر کرم خویش نگر
S
تاریک شد از هجر دل افروزم، روز
شب نیز شد از آه جهان سوزم، روز
شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شب است، نه روزم روز
S
ای آن که شب و روز خدا میطلبی
کوری گرش از خویش جدا میطلبی
حق با تو به صد زبان همی گوید راز:
سر تا قدمت منم، که را میطلبی؟
میـمْ.سَتّـ'ارے
ای لطف تو دستگیر هر خود رایی
وی عفو تو پرده پوش هر رسوایی
بخشای بر آن بنده کهاندر همه عمر
جز درگه تو هیچ ندارد جایی
S
با خلق به خُلق زندگانی میکن
نیکی همه عمر تا توانی میکن
کام همه را بر آر از دست و زبان
و آنگه بنشین و کامرانی میکن
S
دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم
تا ظن نبری که ما در او میمانیم
در هر دو جهان خدای میماند و بس
باقی همه کل من علیها فانایم
S
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جویندۀ عشق بی عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که نه عاشق است، رد خواهد بود
S
جان و دل و تن، هر سه حجاب ره بود
"Shfar"
گر در نظر خویش حقیری، مردی
nedsalehani
ای صوفی صافی که خدا میطلبی
او جای ندارد، ز کجا میطلبی؟
گر زانکه شناسی اش چرا میخواهی
ور زانکه ندانی اش که را میطلبی؟
"Shfar"
یا رب ز قضا بر حذرم میداری
وز حادثه ها بی خبرم میداری
هر چند ز من بیش بدی میبینی
هر دم ز کرم نکوترم میداری
S
برخیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود به شب در بندند
الا در عاشقان که شب باز کنند
S
ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود
نقش صفتت بر در و دیوار وجود
در پردۀ کبریا نهان گشته ز خلق
بنشسته عیان بر سر بازار وجود
S
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
چون نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره فرو چکید و نامش دل شد
S
ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب
وز شاخ برهنه سایه داری مطلب
عزت ز قناعت است و خواری ز طمع
با عزت خود بساز و خواری مطلب
محمد میرحسینی
دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم
تا ظن نبری که ما در او میمانیم
در هر دو جهان خدای میماند و بس
باقی همه کل من علیها فانایم
S
عزت ز قناعت است و خواری ز طمع
با عزت خود بساز و خواری مطلب
nedsalehani
ای خفتۀ بی خبر اگر مرده نهای
روز آمد و رفت، تا به کی خُسبی؟ خیز!
nedsalehani
از کبر مدار هیج در سر هوسی
کز کبر به جایی نرسیده است کسی
میـمْ.سَتّـ'ارے
دل نعره زنان ملک جهان میطلبد
پیوسته وجود جاودان میطلبد
مسکین خبرش نیست که صیاد اجل
پی بر پی او نهاده، جان میطلبد
محمد میرحسینی
رباعی شمارهٔ ۱۰۱
تا چند روی از پی تقلید و قیاس
بگذر ز چهار اسم و از پنج حواس
گر معرفت خدای خود میطلبی
در خود نگر و خدای خود را بشناس
msadeq
تو با همه در حدیث و گوش همه کر
تو با همه در حضور و چشم همه کور
nedsalehani
در خانۀ خود خدای را گم کردی
زان در ره خانۀ خدا افتادی
nedsalehani
از روی تو شاد شد دل غمگینم
من چون رخ تو به دیگری بگزینم؟
در تو نگرم، صورت خود مییابم
در خود نگرم، همه تو را میبینم
nedsalehani
نان پاره چو در دست سگان استامروز
از دست سگان نمیتوان نان خوردن
nedsalehani
چیزی که که وجود آن نیابی در خود
بیرون ز خود از چه روی بتوان دانست؟
nedsalehani
حجم
۱۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۶۳
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۱۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۶۳
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
قیمت:
رایگان