بریدههایی از کتاب ترجیح میدهم که نه (بارتلبی محرّر و سه جستار فلسفی)
نویسنده:هرمان ملویل
مترجم:گروه مترجمان نیکا
ویراستار:پویا رفویی
انتشارات:کتاب نشر نیکا
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۴از ۴۵ رأی
۴٫۴
(۴۵)
از آن انسانهایی بود که رفاه برایشان مضر است.
سروه خان
چشمم به صورت گرد مأمور تغذیه افتاد که بالای سرم ایستاده بود و خیره براندازم میکرد: « نهارشان آماده است. امروز هم ناهار نمیخورد؟ یا اصلاً بدون نهار زندگی میکند؟ »
گفتم: « بدون نهار زندگی میکند. » و چشمانش را بستم.
« آهان! خوابیده، اینطور نیست؟ »
نجوا کردم: « کنار سلاطین و حقوقدانان. »
مسعود
برای موجودی حساس، شفقت اغلب دردناک است؛ و هنگامی که عاقبت درمییابد چنین شفقتی نمیتواند به راه چاره یا درمانی مؤثر بینجامد، عقل سلیم به روح حکم میکند خود را از شرش خلاص کند.
rain_88
بدان حال که تخت سلطنت خویش بیافرید، خداوند لوح تحریری بیافرید چنان بزرگ که آدمی توانستی هزار سال بر آن گام زند. لوح پرداخته از مروارید سفید بود؛ دو سر آن پرداخته از یاقوت و مرکز آن از زمرد. هر آنچه بر آن کتابت شد از نور ناب بود. خداوند هر روز صد بار بر آن لوح نظر میافکند و هر بار بر آن نظر میافکند، میساخت و ویران میکرد، میآفرید و میکشت ...
Ali Salek Nemati
هیچ چیز به قدر مقاومت منفی، آدم عادی و جدی را کفری نمیکند و از کوره به درنمیبرد. اگر شخصی که با چنین مقاومتی مواجه میشود خلق و خویی غیرانسانی نداشته باشد و شخص مقاومتکننده در انفعال خویش کاملاً بیآزار باشد؛ در این صورت، هرگاه شخص نخست سرخوش و تردماغ باشد، ملاطفتجویانه میکوشد تعبیر آنچه را قوهٔ تمیز از حلش عاجز است به تخیلش بسپارد.
Omid Souri
بخشایش برای آنان که مأیوس از رحمت مردند؛ امید برای آنان که در ناامیدی مردند؛ مژده برای آنان که دردمند و تسکیننیافته از مصائب مردند.
مسعود
برای موجودی حساس، شفقت اغلب دردناک است؛ و هنگامی که عاقبت درمییابد چنین شفقتی نمیتواند به راه چاره یا درمانی مؤثر بینجامد، عقل سلیم به روح حکم میکند خود را از شرش خلاص کند. آنچه آن روز صبح دیدم، مرا متقاعد ساخت که محرر به اختلالی ذاتی و لاعلاج مبتلاست. میتوانستم به جسمش صدقه بدهم؛ لیکن جسمش عذاب نمیکشید، بلکه روانش متألم بود و من نمیتوانستم به روانش دسترسی بیابم.
کاربر ۱۱۱۱۶۴۹
اغلب پیش میآید که وقتی اعتقاد مأنوس و صادقانهٔ انسان به نحوی بیسابقه و شدیداً نامعقول مورد تهاجم واقع میشود، تردید ذرهذره به جانش میافتد. شاید شگرف جلوه کند، اما واقعیت این است که در اینگونه مواقع، شخص به شکلی مبهم گمان میبرد که حقانیت و خِرد یکپارچه در طرف مقابلاند. در این حال، اگر افراد بیطرفی حضور داشته باشند، دست به دامان آنان میشود تا خاطر پریشانحال را اندکی مجموع سازند.
rain_88
در کنار ملاحظات والاتر، ملاطفت اغلب به مثابهٔ اصلی بس خردمندانه و محتاطانه، عمل میکند ـ حامی قدرتمندی است برای دارندهاش. انسانها از سَرِ حسادت قتل کردهاند و از سر غضب و از سر نفرت و از سر خودخواهی و از سر تکبر معنوی؛ ولی هرگز نشنیدهام که انسانی از سر ملاطفتِ پرحلاوت مرتکب قتلی شیطانی شده باشد.
rain_88
یونجهٔ زیادی اسب را سرکش میکند.
بامنبخوان
این زندگی است که توجیه میکند؛ زندگی هیچ گونه لزومی برای توجیه شدن ندارد.
Amir Hasany
شاید بتوان گفت انفعال شکیبانهٔ ناب. بودن به منزلهٔ بودن و دیگر هیچ. او را وادار میکنند بگوید آری یا نه؛ اما اگر بگوید نه (به مقابله کردن نسخهها، به دکانداری)، یا اگر بگوید آری (به رونویسی یا استنتاخ)، سریعاً مغلوب شده، بیمصرف شمرده خواهد شد و بقا نخواهد یافت. او تنها با چرخیدن در نوعی تعلیق که همگان را در فاصله نگه میدارد، میتواند بقا یابد.
طلا در مس
چرا باید رماننویس معتقد باشد که مکلف است رفتار شخصیتهایش را توضیح دهد و برای آنها دلیل و منطق بتراشد، در حالی که زندگی، به سهم خود، هیچ گاه چیزی را توضیح نمیدهد و از طریق تأثیرات و تبعات خویش، مناطقِ نامتعین، گنگ و تشخیصناپذیر بسیار زیادی باقی میگذارد که در برابر هر گونه تلاش برای رسیدن به وضوح و روشنی مقاومت میورزد؟ این زندگی است که توجیه میکند؛ زندگی هیچ گونه لزومی برای توجیه شدن ندارد.
ali73
آنگاه تنها مکانی که برایش باقی میماند زندان است، جایی که از « نافرمانیِ مدنی » میمیرد، درست همان جایی که مصداق سخن ثاروست که میگوید: « تنها مکانی که مردی آزاد میتواند با افتخار در آن اقامت کند. »
Artylaa
پرواضح است، از پشت پرده، پاسخ همیشگی به طور حتم شنیده میشد: « ترجیح میدهم این کار را نکنم »؛ و در این حال، انسانی عادی با کاستیهای رایج سرشت بشری چگونه میتواند خویشتندار باشد و نسبت به چنین خودسری ـ چنین رفتار نامعقولی ـ تندی نشان ندهد؟ لیکن هر جواب رد که به این نحو میشنیدم صرفاً باعث میشد احتمال تکرار بیتوجهی از جانب من کاهش بیابد.
Omid Souri
لیکن به همان نسبت که بیکسی بارتلبی بیشتر و بیشتر به تخیلم راه مییافت و قوت میگرفت، اندوه به هراس بدل میگردید و شفقت به انزجار.
راست است و نیز چه هولناک، که تصور یا مشاهدهٔ تیرهروزی، فقط تا حد معینی، شریفترین عواطفمان را برمیانگیزد؛ ولی، در مواردی خاص، از این حد که فراتر رفت، دیگر چنین نمیشود. آنان که قاطعانه اظهار میدارند که این امر به گونهای لایتغیر از خودخواهی فطری نهفته در جان بشر ناشی میشود، سخت در اشتباهند.
Omid Souri
در دل گفتم، آری، بارتلبی پشت پردهات بمان و آسوده باش؛ دیگر ترا نخواهم راند
Omid Souri
نیکولاس ریوئت توضیح میدهد که [جملاتی از ایندست] مجموعهای از متغیرهای دستوریِ معمول را پیشفرض میگیرد که نوعی فرمول غیرگراماتیکی به مثابهٔ حدِ (limit) آنها خواهد بود: « او کردش را رقصید » حد عبارات بههنجارِ « او رقصید، او رقصش را رقصید، بنا کرد به رقصیدن و ... »
مسعود
تأثیر این واحد ـ فرمول block)_ (formula صرفاً به زیر سؤال بردن و به چالش کشیدنِ آن چیزی نیست که بارتلبی ترجیح میدهد نکند، بلکه در عین حال، ناممکن ساختن چیزی است که در کار انجامش بوده است، چیزی که پنداشته میشد او ترجیح میداد انجامش را ادامه دهد.
مسعود
به این نکته اشاره شده است که این فرمول، یعنی ترجیح میدهم نکند، نه تأیید است و نه نفی. بارتلبی « تن نمیزند، لیکن چنین هم نمیکند که بپذیرد، پیشروی کنَد و بعد در این پیشرفت فرو برود و بدین صورت، با پسکشیدنی ماهرانه از کلام، خودنمایی کند. »
مسعود
امان از سعادت که در روشنایی نرد عشق میبازد تا ما گمان ببریم عالم شادمان است؛ اما تیرهروزی در خلوت پنهان میشود تا ما چنین بپنداریم که نشانی از آن نیست.
تازه به دوران رسیده
اغلب چنین پیش میآید که اصطکاک دائم با اذهان تنگنظر، سرانجام پسندیدهترین نیات اشخاص گشادهدلتر را میفرساید
rain_88
نمیشود قطرهای از خون امریکایی را بر زمین ریخت بیآنکه خون کل جهان را بر زمین ریخت.
بامنبخوان
کنشِ پایهگذارِ رمان امریکایی، به مانند رمان روسی، دور کردن رمان از نظام برهانها و انواع عقلها بوده است و حیات بخشیدن به شخصیتهایی که در نیستی وجود دارند، تنها در خلأ بقا مییابند، از منطق و روانشناسی تخطی میکنند و راز خود را تا پایان حفظ میکنند.
Amir Hasany
با کند و کاو همهٔ آن حقایق و افزودن آنها بر این واقعیتِ تازهمکشوف که او دفترم را محل سکونت دائمی و منزلش کرده بود و بیآنکه بدقلقی بیمارگونهاش را از نظر دور دارم، آری، با کند و کاو همهٔ آن حقایق، احساسی محتاطانه اندک اندک بر وجودم غلبه کرد. نخستین غلیانهای روحیام برخاسته از اندوهی بیغل و غش و شفقتی صادقانه بود؛ لیکن به همان نسبت که بیکسی بارتلبی بیشتر و بیشتر به تخیلم راه مییافت و قوت میگرفت، اندوه به هراس بدل میگردید و شفقت به انزجار.
طلا در مس
اما دقیقاً بدین علت وکیل آرام و ساکن باقی میماند که با بارتلبی به مانند یک بیخانمان برخورد میشود.
آیا نوعی رابطهٔ همسان شدن یا همهویتی میان وکیل دعاوی و بارتلبی برقرار است؟ ولی این رابطه چیست؟ رابطهٔ مذکور در چه جهتی حرکت میکند؟ در اغلب موارد، چنین مینماید که همسان شدن یا هویتپذیری (identification) سه عنصر را وارد بازی میکند، سه عنصری که تعویضپذیر یا قابل جایگشت (permutate) هستند: فرم، ایماژ، یا بازنمایی؛ پرتره، مدل؛ سوژه (یا دستکم سوژهای مجازی)؛ و تقلاهای سوژه برای فرم پذیرفتن، برای تخصیص ایماژ به خود، برای سازگار ساختن خویش با این ایماژ و این ایماژ با خودش.
طلا در مس
شاید انتقام اوریپید پیر است که نیچه چنین به دشنامش بست. اوریپید آیندهٔ فلاسفه را پیشبینی کرده بود: دیونیزوس در بین حواریونش هیچ فیلسوفی را تحمل نخواهد کرد.
او فیلسوفان را دوست ندارد، فقط شیفتهٔ خرهاست. این دیوار شاید انتقام مسیح از دیونیزوس است. برادر فقط مسیح یا بارتلبی است، فیگور شفیع و واسطه، اگر نه مصلوب. این دیوار سنگهای فروریخته مثل آن رنگینکمانهای چند رنگ است، آن پلهای آسمانی که زرتشت باید به سوی آینده میکشید، با پذیرفتن این خطر که پلهایش با آن پلهای جعلی اشتباه شوند که رقاصان و احمقها به تقلید از او خواهند ساخت. ن
طلا در مس
حقیقت ادبیات « قائم به ذات » است. این ایدهٔ خودمختاری و خودنمایی ادبی، خود به سه شیوه تفسیر شده است. نسخهٔ اول: قدرت اثر، قدرت فردیت یکهای است که اثر را تولید میکند؛ نسخهٔ دوم: قدرت اثر، قدرت تمامیت خودبسنده است و قاعدهٔ وحدت خود را تولید میکند؛ نسخهٔ سوم: قدرت اثر، قدرت ناب زبان است در آن زمان که از کاربردهای بازنمایانه و ارتباطی تهی میشود و به هستی خود روی میآورد.
ali73
ادبیات با نامرئی ساختن خویش تولید میشود
ali73
« در حال حاضر، ترجیح میدهم یک ذره معقول نباشم. »
Artylaa
حجم
۱۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان