بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زخم شیر | طاقچه
تصویر جلد کتاب زخم شیر

بریده‌هایی از کتاب زخم شیر

نویسنده:صمد طاهری
انتشارات:نشر نیماژ
امتیاز:
۴.۲از ۳۲ رأی
۴٫۲
(۳۲)
گفت: «خُب. حالا به‌سلامتی کلاس چندین؟ چه درسی ایخونین؟» گفتم: «سال آخر رشته‌ی حقوقیم. برای وکالت تو دادگستری.» تک‌خنده‌ای کرد و دست پشت دست زد: «آخ. کو داد که شما بگسترینش؟»
Mahdi Hoseinirad
بز حنایی که فهمیده بود قالش گذاشته‌ایم، آمده بود لب شط، تند و تند به چپ و راست می‌رفت، لنج را نگاه می‌کرد که دور می‌شد، مع‌مع می‌کرد و دور خودش می‌چرخید.
moon shine
همه‌مان تخم و ترکه‌ی قابیلیم. مگه نه؟ حالا یکی‌مان جایی دنیا می‌آد که پنجاه‌تا خانه هس، یکی‌مان جایی که پنجاه هزار خانه.»
بهار قربانی
گفت: «منو کجا آوردی، روزبه؟ اگه امشب بدونِ سر برگردم خونه، بابام راهم نمی‌ده ها.»
نیکو
همه‌مان تخم و ترکه‌ی قابیلیم. مگه نه؟ حالا یکی‌مان جایی دنیا می‌آد که پنجاه‌تا خانه هس، یکی‌مان جایی که پنجاه هزار خانه.»
moon shine
اخم کرد و صورتش را جوری توی هم کرد که انگار یک نصفه لیموی ترش نمک‌زده توی دهنش چپانده‌اند.
محمد
پیش از دمیدن سحر، پیش از آن‌که صدای خش‌خش جاروی سپورها در حیاط دنگال و تاریک کاروانسرا بپیچد، پیش از غرش موتورهای دیزلی کمپرسی‌های شهرداری، پیش از آن‌که همهمه‌ی جیک‌جیک گنجشک‌های نارنج‌های دورتادور حیاط کاروانسرا یا غارغار کلاغ‌های کاج‌های بلند دروازه‌ی اصفهان آغاز شود، خروس بیدار می‌شد، روی نشیمن درشکه می‌ایستاد، گردن راست می‌کرد و قوقولی‌قوقوی بلندی سر می‌داد که همه را از خواب می‌پراند.
ahmadi
شانه‌هایی که تکان می‌خوردند و سطح آب را خط می‌انداختند.
moon shine
و بعد سر زیبای خروس را روی لجن‌های جوی دیدیم و پرهای رنگارنگش را که در بازتاب آفتاب عصرگاهی مثل رنگین‌کمانی می‌درخشید و آن‌قدر زیبا بود که واقعی به‌نظر نمی‌رسید.
moon shine
شاطر رو به پیرزن‌ها گفت: «وقتی صدای خمپاره اومد، شما چرا نخوابیدن رو زمین؟» پیرزن دومی گفت: «یه زن جلو ده تا مرد نامحرم پهن می‌شه رو زمین؟»
Mahdi Hoseinirad
دریا خواهر بود؛ آرام و بی‌صدا.
Mahdi Hoseinirad
اگه نمی‌دانی بدان. ما کُردها، قدیمی‌ترین قومِ ایرانی هستیم. خیلی پیش‌تر از ئی که شما فارسا از راه برسین و همه‌چیه قبضه کنین.
Mahdi Hoseinirad
عمه‌خاور با چشم‌های کورمَکوری‌اش به بالای تاقچه نگاه می‌کرد. گفت: «دختر از ده سال که گذشت، مثل غنچه واز می‌شه و بوش همه‌ی زنبورا رو می‌کشه سمت خودش.»
محمد
هرشب لبه‌های نان را ریزریز می‌کرد و می‌ریخت ته حیاط، پشت درخت گز بلندی که نزدیک آبریزگاه بود و کله‌ی سحر بلند می‌شد و از قاب شیشه‌ی در اتاق نگاه می‌کرد به گنجشک‌ها و قمری‌هایی که دانه برمی چیدند.
محمد
«انصاف رو از عموتون یاد بگیرین. مال خودش ماله، مال مردم خرده‌ریزِ ته پاچاله.»
نیکو
چشم‌هایش به‌رنگ میشی خیلی روشن بود. آن‌قدر روشن که به زردی می‌زد و سایه‌ای از خواهش و ترس در عمق آن پنهان بود.
محمد
سیامک گفت: «اگه سرم رو امشب بریدن، یقه‌ی تو رو می‌گیرم.» گفتم: «بی‌خیال، دیگه رسیدیم. فقط لطفاً جلو مش‌لهراسب از این مزه‌ها نریز.»
نیکو

حجم

۱۳۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۳۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان