بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ماجرای غریب و غم‌انگیز یک قاچاقچی در قشم | طاقچه
تصویر جلد کتاب ماجرای غریب و غم‌انگیز یک قاچاقچی در قشم

بریده‌هایی از کتاب ماجرای غریب و غم‌انگیز یک قاچاقچی در قشم

نویسنده:متین ایزدی
انتشارات:نشر نیماژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۷۴ رأی
۴٫۱
(۷۴)
یک‌بار خسروچینوی گفته بود: «ما از زندگی همون‌قدر می‌فهمیم، که اسب‌های تو فیلم‌های وسترن از سینما!»
آ سید مهدی
«پَ چه خبط و خطایی مو کردم... ها؟» «زود داری بزرگ می‌شی... لازم نیس ای‌قد عجله داشته باشی واسه‌ش... تو بزرگی خبری‌یُم خو نیس!»
آ سید مهدی
اسم آن را سیاست سیب‌زمینی آفریقایی گذاشته بود! مثل کشورهای استعمارگر، کشورهای آفریقایی را استعمار می‌کردی، تمام داروندارشان را بالا می‌کشیدی و قحطی و گرسنگی را برایشان عادی و روزمره می‌کردی. بعد هر هفته یک سیب‌زمینی به آن‌ها می‌دادی و آن‌ها برایت سجده می‌کردند.
rezaat98
زن تنومند، بدون ذره‌ای آرایش، با چهره‌ای پر از چروک نه از کهولت سن، که از سختی شرایط،
n re
«اوضاع تاریخ و طبیعت تو ایران شبیه همه... شوش و شیراز و همدون دارن مث قشم و طبیعتش بازی رو، به موبایل و اینترنت و آتاری می‌بازن!»
n re
ما از زندگی همون‌قدر می‌فهمیم، که اسب‌های تو فیلم‌های وسترن از سینما!
علاقه بند
«نِه شیرشتر... نِه دیدار عرب!»
آ سید مهدی
«خرماچِپون» به‌معنای به‌زور جا دادن چیزها در جایی.
بچه جنوب
مثل تمام کشورهای استعمارگر معتقد بود هرچقدر گاراژی‌ها را گرسنه‌تر نگه دارند، آن‌ها وفادارتر می‌شوند و با یک سوت، حاضر خواهند بود جان بدهند.
rezaat98
کسی که خودش را به خواب زده، نمی‌شد بیدار کرد
علاقه بند
یک‌بار خسروچینوی گفته بود: «ما از زندگی همون‌قدر می‌فهمیم، که اسب‌های تو فیلم‌های وسترن از سینما!»
کاربر ۲۶۳۵۹۶۱
او همیشه آن گوشه ایستاده بود و فقط آن‌چه را که پیش می‌آمد، نظاره کرده بود.
Cetiax
«علی بابا... چَپَکی می‌گه؟» «نه حاجی... نه چَک و چوله که بگی می‌خواد سرکیسه‌مون کنه، نه دی گلی کرده که بگی جاسوس‌پاسوس هَفیز پُلیساس! خاکِ خاکسون هنوز به لباسشه...»
afshinmehrabi
«علی‌بابا... ای کار آخرو سی مو بُکُن. صندوقچه‌و که آوردی کل پولت رو می‌دُم برو خلاص. ها؟» نباید به این وسوسه تن می‌داد. «نِه آقا... مو نیستم دیگه.» شانه‌هایش را مالید و دستی به سر او کشید و دوباره ادامه داد: «پسر... ده سال کجا... ای ده روز کجا؟ ده روز واسه مو نَمی‌خوی مایه بذاری؟» «مو مایه‌هامانه گذاشتم‌تان آقا... آگاهید خودتون.» «ها که آگاهُم... ای آخرین کاره. قولت مُدُم.»
afshinmehrabi
«فحش‌شون می‌دم؟ باس بندازم‌شون جلو خلیفه واسه وعده! سگ‌پدرا تابلوهای بهشت ما و پارک آبی سید رو کندن از در و دیوار، جاش بیلبوردای این شهربازی سرزمین رویای یارو پول‌دار تهرونیه رو زدن.» «چه ناراحتی داره؟» «چه ناراحتی داره؟ همین‌جا کنار تمساحا منقرض می‌شیم علی. می‌فهمی؟ من، بخش خصوصی‌ام، سید بخش خصوصیه، اون یارو شهربازیه دولتیه! همهٔ قشم رو می‌گیره، توریست رو می‌کشه به‌سمت خودش... چه ناراحتی‌ای داره؟ ناراحتیش اینه که این شهرداری‌چیا دارن زیر لوای سوبسید، رشوه می‌گیرن که این‌طور کل قشم رو تابلوی شهربازی‌ای که هنوز ساخته نشده رو زدن!»
afshinmehrabi
«حالا که مو به پیری خود رسیدُم... یه گل از اون گلستونت نچیدُم...»
afshinmehrabi
«ها فکر نکردین که سفیدپوش خلیج فارس، دورگهٔ آبادانی عمانی، فقط عربی می‌خونه... ها؟ اینُم یه ترانهٔ فارسی تقدیم به شما برادرای عرب! زینو، زینو، زینو، زینو... مو بی‌قرارم زینو.»
afshinmehrabi
چه بوتلها که در شب‌های آفِ نایت‌کلاب نشکسته بود و چه خنجرها که در کانتین کشیده نشده بود. عمر این دشمنی دوسوم عمر خودشان بود. «حالا همه باهم... سیا نرمه نرمه... سیا توبه توبه... سیا خیلی جونه سیا... سیا مهربونه سیا...»
afshinmehrabi
حالا فقط صدای زوزهٔ باد و نوای سفیدپوش خلیج فارس و همهمهٔ جشن شنیده می‌شد. «وای نکن ناز عزیزم والا جونم به فدا... دل ما غرقِ تو دریا واسه عشقت به خدا... مو دارم غرق می‌شم اوفی‌اوفی! همه بگین... مو دارم غرق می‌شم اوفی‌اوفی!»
afshinmehrabi

حجم

۱۷۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۱۷۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰
۷۰%
تومان