میدانی که اشک را نباید هدر داد. ما فقط یک مقدار محدودی اشک داریم که بهمان داده شده است تا قلبمان را نمدار نگه دارد. و اگر همهاش را استفاده کنیم و دیگر هیچی نداشته باشیم، قلبمان هم خشک میشود.
علی باقریان
پیهرو: این خیلی جالب است. و آیا پرستوها همهٔ رویاها را میآورند؟
سازنده: نه همیشه. من پیغامرسان دارم. هر شب وقتی ساعت بزرگ، دوازده را اعلام میکند، یک روز از روی تقویم سُر میخورد و پایین میافتد و به کارگاه من در سرزمین «مدتها پیش» فرار میکند. من بهاش کمی سرخی و کمی برق طلایی میدهم و بهاش میگویم: «برگرد برو، دیروز کوچولو، و در این دنیا یک خاطره باش.» اما بهترین رویاها را برای امروز نگه میدارم. من نوزاد میخرم و به آنها رویا میدهم و بعد، بهطور کامل هزینهٔ حملونقل آنها را پرداخت میکنم و میفرستم بروند ... به طریق معمولی.
علی باقریان
پیهرت: پیهرو آدم خیلی خوبی است. شما او را بهخوبی من نمیشناسید. درست است که همیشه ناراضی است، اما این فقط به آن خاطر است که عاشق کسی نشده است. میدانید، عشق در آدمها تغییر خیلی بزرگی ایجاد میکند.
سازنده: حق با تو است. و آیا در تو هم تغییری ایجاد کرده است؟
پیهرت: اوه، بله! من دمپاییهای پیهرو را گرم نگه میدارم و برایش چای درست میکنم و همیشه خوشحالم، چون دارم برای او کاری انجام میدهم. اگر عاشق نبودم، این کارها در نظرم کار اضافی بود.
علی باقریان
«زندگی زنی است که صدا میزند
گوشت را نگیر تا مبادا
وقتی که شب میآید
تاریکی برایت اشک بیاورد.»
علی باقریان