بریدههایی از کتاب سفر به سرزمین آریاییها (سفرنامه افغانستان)
۴٫۳
(۳۶)
همیشه در بین بخشی از مردم ما رایج بوده که افغانستانیها آدم میکشند و پول میدزدند و به هر ترتیب میزان جرم و جنایتشان بالا است. اما آیا به راستی اینگونه است؟ یقیناً نه. بلکه از آنجا که حساسیت ما نسبت به اعمال آنها بیشتر است، اگر در یک روز صدها جرم و جنایت در کشور رخ دهد، ما تنها به آن جرائمی توجه میکنیم که افغانستانیها عاملش بودهاند. متأسفانه رسانهها در این زمینه بیش از بقیه فعالاند.
ایران آزاد
«ما جنگ نمیخواهیم:، «جنگ بس است»، «ما صلح میخواهیم»
أبوٰمُخلــــِـــٰـــصْ
در واقع این اتفاق (سرنگونی حکومت مرکزی توسط عدهای جنگجو) بارها و بارها در تاریخ ایران رخ داده بود، اما چون افغانها از ایران جدا شدند، حالا ما نسبت به آنها احساس نفرت داریم؛ و الا اگر اکنون بین قندهار و دیگر بخشهای افغانستان با ایران کنونی جدایی رخ نداده بود، در کتب تاریخیمان لابد میخواندیم که: «محمود که از ضعف و فساد دربار صفوی به تنگ آمده بود و نمیتوانست تحمل کند که صفویان این همه به مردم ایران جور و ستم کنند، با همراهی عدهای از قندهاریهای دلاور علیه صفویان شورید و توانست ایران را از دست آنها نجات داده و سلسله افغانان را بنیان نهد»
ایران آزاد
اما تعارف به کنار، رفتارهای ما نژادپرستانه نیست؟ با کسانی که از فرهنگ و دین و تاریخ با ما یکساناند؟ حتی اگر واژه نادرست نژاد را هم فرض بگیریم، نژاد بسیاریشان هم با ما یکی است. کودکان آنها را به مدارس راه نمیدهیم و آنگاه که راه بدهیم هم گاهی اخبار برخوردهای ناشایستمان با دانشآموزان افغانستانی در صدر اخبار دنیا قرار میگیرد. در چنین شراطی طبیعی است که مردم ناآگاه هم گوی سبقت از مسئولان بربایند و مثلاً در شهر صدوق یزد روی پارچهای بزرگ بنویسند:
«ما به هیچ عنوان راضی به ثبتنام اتباع خارجه (افغان) در این آموزشگاه نیستیم. از طرف اهالی شهیدپرور فیروزآباد».
یا والدین دانشآموزان مدرسهای در کن تهران، جلوی مدرسه فرزندشان تحص کنند؛ چرا که نمیخواهند فرزندانشان در کنار دانشآموزان افغانستانی در یک مدرسه باشند. این اقدام آدم را یاد شعارهای بازماندههای نژادپرستان در دهه ۱۹۷۰ امریکا میاندازد که روی پارچه و مقوا مینوشتند که نمیخواهند فرزندان (سفیدپوست) شان با سیاهپوستان در یک مدرسه باشند
S.Abolqasem
شاید چنانچه ایرانیها میدانستند اگر افغانستان را از تاریخ و فرهنگ و ادبیاتشان جدا کنند، دیگر چیز زیادی برایشان باقی نمیماند؛ شاید اگر میدانستند افغانستان امروزی محل زادگاه یا آرامگاه بزرگانی چون ابوریحان بیرونی، ناصر خسرو، خواجه عبدالله انصاری، دقیقی، مولوی، جامی، سنایی غزنوی، مسعود سعد سلمان، کمالالدین بهزاد، امیر علیشیر نوایی، گوهرشاد بیگم و بسیاری دیگر از مشاهیری بوده که به آنان افتخار میکنیم؛ اگر میدانستند خراسان بزرگ، بیشترش در خاک افغانستان امروزی است و از چهار شهر و مرکز این خطه (هرات، بلخ، مرو و نیشابور) تنها یکی در ایران، و دو تای اصلی در افغانستان است؛
S.Abolqasem
شاید بسیاری از ما که اکنون خود را تافته جدا بافته از افغانستانیها میدانیم، اصل و نسبمان به این کشور باز گردد. به قول زندهیاد احمد شاملو: «نَسَبَم با یک حلقه، به آوارگان کابلی میپیوندد».
S.Abolqasem
افغانستان را ترک کردم به این امید که روزی دوباره برگردم تا از زرنج که از مراکز عیاران بوده دیدن کنم؛ تا «سفر قندهار» بروم؛ تا از آرامگاه بیرونی و سلطان محمود غزنوی در غزنی که پایتخت فرهنگی جهان اسلام است دیدن کنم؛ تا دره پنجشیر را از نزدیک ببینم و به دیدار آرامگاه شیر دره پنجشیر بروم؛ تا بروم و در میان مردمان نورستان پژوهشی مردمنگارانه و طولانی انجام دهم؛ تا گنبدهای زیبای چخچران را بنگرم؛ تا مازندران و یمگان بدخشان را با چشمانم ببینم و آرامگاه ناصرخسرو را زیارت کنم؛ تا به دره واخان بروم و زیباترین مناظر طبیعی را در آنجا نظارهگر باشم؛ و از همه مهمتر، به آرزوی دیرینهای که دارم و آن، پیاده رفتن از هرات به بلخ است و دیدن ولایتهای بادغیس، فاریاب و جوزجان در این مسیر، جامه عمل بپوشانم. خدایا تا آن روز که امیدوارم نزدیک باشد، امنیت را به این سرزمین و مردمانش بازگردان!
S.Abolqasem
سیدجمالالدین اسدآبادی (متولد اسدآباد یا اسعدآباد، مرکز ولایت کُنَر در شرق افغانستان) احتمالاً وزیر یکی از پادشاهان همین دوره هرج و مرج، یعنی امیرمحمد اعظم خان است و نخستین روزنامه این کشور به نام «کابل» نیز به همین سید جمال منسوب است (برای من همین سند بس است که او خودش را «افغانی» مینامید و اینکه حالا ما هی بخواهیم بگوییم به دلیل مصلحت اتحاد جهان اسلام این کار را کرده بود، دردی را دوا نمیکند).
S.Abolqasem
قرار بود ساعت ۴:۳۰راه بیفتد. اما تا ۶ حرکت نکرد. به خاطر اینکه منتظر یک مسافر «سَر سیا» بود که تکت خریده، اما هنوز نیامده بود. در بسیاری از مناطق افغانستان به زنان سرسیا (کسی که سرش سیاه است) میگویند.
S.Abolqasem
افغانستان با ۳۵ درصد جمعیت بیکار و ۳۶ درصد جمعیت زیر خط فقر، یکی از فقیرترین کشورها است. آدم با دیدن این همه بیچاره، دلش واقعاً میسوزد چرا سرزمینی با این همه تاریخ و فرهنگ و معادن غنی، باید چنین حال و روزی داشته باشد؟ کافی است بدانیم افغانستان از نظر معادن کانی و فلزات و سنگهای تزئینی گرانقیمت، جزو غنیترین کشورها است
ب. قاسمی
توصیه میکنم که حتماً کتاب کوچک ۹۰ صفحهای «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی» خوانده شود. کروسینسکی کشیش لهستانی در اصفهان بود که سالهای پایانی حکومت صفویان و حمله و پیروزی افغانان را با چشم دید و گزارشهای دقیقی درباره آنها نوشت.
S.Abolqasem
از تاریخ کابل، آنچه برای من به یاد ماندنی است، شخصیت «مهراب کابلی»، پدر رودابه و پدربزرگ رستم است. یعنی رستم پدربزرگ و همچنین مادرش کابلی بودند. اگر رستم اکنون زنده بود، آیا اجازه میداد کابل به چنین روزی بیفتد؟!
S.Abolqasem
همینطور که داشتم توی صحن قدم میزدم (و البته از سرمای سنگهای کف حیاط، کف پاهایم بیحس شده بود) یادم آمد که امروز عید غدیرخم است و من بهطور کاملاً اتفاقی این روز را کنار زیارتگاه منسوب به حضرت علی بودهام. شخصاً همیشه آرزو میکنم که ایکاش روزی ثابت بشود زیارتگاه حضرت علی واقعاً اینجاست و بنابراین خیل زائران ایرانی پایشان به اینجا هم باز بشود تا مانند عراق که پس از هشت سال جنگ خانمانبرانداز، اکنون روابطمان عادی و دوستانه شده، با مردم افغانستان (که هیچ جنگی با هم نداشتهایم) هم روابطمان عادی و دوستانهتر میشد.
S.Abolqasem
اولین برخوردهایی که با ماموران مرزی تاجیکستان داشتم، باعث شد دلم برای افغانستان و صفا و سادگی مردمش تنگ شود و احساس غربت به سراغم بیاید. احساسی که در طول چند روز سفرم در افغانستان با آن بیگانه بودم.
S.Abolqasem
در افغانستان رسم است که هر کسی حاجت دارد، به درختان نزدیک زیارتگاهها میخ میکوبد. از همینرو بدنه این درختان خشک شده، آنچنان با میخ پوشیده میشود که گاهی یافتن جای خالی برای کوبیدن یک میخ دیگر، امکانپذیر نیست.
ب. قاسمی
چندی پیش با کارشناسان اداره کار استان سیستان و بلوچستان (که زمانی بیشترین مهاجران افغانستانی را در خود جای داده بود و اکنون تبدیل به استان ممنوعه برای افغانستانیها شده) گفتگو میکردم. میگفتند پس از اخراج افغانستانیها از استان، بسیاری از مشاغل و صنایع این استان نیز به تعطیلی کشیده شده است؛ چرا که کارگران بومی حاضر به انجام فعالیت در این حوزهها نیستند. برای نمونه مدیر یکی از بزرگترین کارخانههای کنسروسازی استان به اداره کار مراجعه کرده و گفته که بارها آگهی در روزنامه زده که برای برخی از بخشها حاضر است دو برابر حقوق بدهد؛ اما هیچ کارگر ایرانیای بیش از یک روز در آنجا تحمل نمیکند.
14161319
همیشه در بین بخشی از مردم ما رایج بوده که افغانستانیها آدم میکشند و پول میدزدند و به هر ترتیب میزان جرم و جنایتشان بالا است. اما آیا به راستی اینگونه است؟ یقیناً نه. بلکه از آنجا که حساسیت ما نسبت به اعمال آنها بیشتر است، اگر در یک روز صدها جرم و جنایت در کشور رخ دهد، ما تنها به آن جرائمی توجه میکنیم که افغانستانیها عاملش بودهاند. متأسفانه رسانهها در این زمینه بیش از بقیه فعالاند.
14161319
افغانستانیها پس از بروز کودتای ۱۳۵۷ و حمله و نجاوز شوروی به خاک کشورشان و بعدها جنگ داخلی و حکومت طالبان، به دو کشور پناهنده شدند: ایران و پاکستان. در حالیکه پاکستان با آغوش باز آنها را پذیرفت و تا همین دو ساه سال پیش (یعنی زمان سفرم به افغانستان) درهای مدارساش را به رویشان باز کرد، به آنها در راهاندازی کارگاههای کوچک تولید صنایع دستی کمک رساند و نهایتاً از آنها به خاطر همکاریشان در پیشرفت پاکستان تشکر کرد
14161319
آنها که ایدههای نژادی را آفریدند، خودشان در جایگاه برتر (از نظر اقتصادی، تکنولوژیک و نظامی) قرار داشتند و نژاد، تنها توجیه و بهانهشان برای چپاول بود.
صدف
تا یادم نرفته این را بگویم که چون واحد پولشان افغانی است، برای همین خیلی از اتباع افغانستان دوست ندارند آنها را «افغانی» بنامی و میگویند افغانی یعنی پول؛ ما «افغان» یا «افغانستانی» هستیم.
محسن
تا یادم نرفته این را بگویم که چون واحد پولشان افغانی است، برای همین خیلی از اتباع افغانستان دوست ندارند آنها را «افغانی» بنامی و میگویند افغانی یعنی پول؛ ما «افغان» یا «افغانستانی» هستیم. در واقع بسیاری از دوستان افغانستانی از اینکه میبینند ایرانیان آنان را «افغانی» یا بهطور جمع «افاغنه» مینامند، بسیار ناراحت میشوند و حتی گاهی به کسانی که حامی حقوق افغانستانیهای ساکن در ایران هستند نیز خرده میگیرند. ضمن آنکه میگویند اهالی همه کشورها آنها را افغان مینامند و فقط ایرانیها آنها را افغانی صدا میزنند (هرچند بسیاری حتی خودشان را بهواسطه اینکه پشتون نیستند، «افغان» هم نمیدانند و میگویند «افغانستانی» درست است و نهایتاً برخیشان هم «خراسانی» را به همه اینها ترجیح میدهند).
ایران آزاد
از آنحا بیرون رفته و از میان کوچه-باغهای بیرون شهر، راه خود را ادامه داده تا به «شیث پیامبر» رسیدیم. البته خودشان میگویند «شش پیامبر». من هم فکر میکردم شش تا قبر دارد. اما وقتی با یک قبر بزرگ روبرو شده و تابلویش را خواندم، متوجه تغییر و اشتباه زبانی اهالی شدم. البته تابلویش دیگر رنگ و رویی نداشت. به زور توانستم چیزهایی بخوانم و بفهمم که درباره اینکه حضرت شیث نخستین کسی بوده که کانی را از معدن استخراج کرده و دینار و درهم رایج کرده و مبادله میکرده؛ حضرت آدم به او وصیت کرد که دل به دنیا نبندد. او از آدم درباره حضرت محمد پرسید و آدم درباره حضرت محمد میگوید که مقامش بسیار بالاتر از حضرت آدم است.
مهدیه
افغانستان بهطور کلی بیش از هزار سال یکی از اصلیترین مراکز بودائیان جهان بوده است.
صدف
شیث نخستین کسی بوده که کانی را از معدن استخراج کرده و دینار و درهم رایج کرده و مبادله میکرده؛ حضرت آدم به او وصیت کرد که دل به دنیا نبندد.
صدف
«وقتی جامعه از چیزی رنج میبرد، این نیاز را احساس میکند که کسی را بیابد تا مسئولیت ناراحتیاش را به گردن او بگذارد. کسی که بتوان انتقام همه ناکامیها را از او گرفت و آن کسانی که عقیده عمومی هماکنون علیه آنها تبعیض قائل میشود، به طبع چنین نقشی را به دوش میکشند. اینان ناپاکانی هستند که باید کفاره گناهان جامعه را پس بدهند»
نور
نیازی به بیان و توضیح ندارد که جامعه ایران نیز این روزها و سالها دچار افت شدید چه در بعد مادی فرهنگ (بهویژه تکنولوژی) و چه در بعد معنوی فرهنگ (بهویژه اخلاقی) شده و به دنبال کسانی میگردد که این ناکامیها را به گردن آنها بیندازد. در این میان آنچه برای ایرانیان اهمیتی ندارد، ویرانیای است که بر روح و روان مردمان افغانستان بر جای میگذارند. ما با «داغ ننگ» ی که بر افغانستانیها گذاردهایم، آنها را شرمسار هویت خودشان کردهایم.
نور
در بخشهای بعدی سفرنامه درباره احترام به جانوران و بهویژه پرندگان در افغانستان خواهم نوشت که چگونه مرغ میناها، کبوتران، گنجشکها و دیگر پرندگان آزادانه از دانه و آبی که مردم برایشان میگذارند، استفاده میکنند؛ بیآنکه ترسی از شکار شدن داشته باشند. بهراستی مردم افغانستان پس از این همه رنج و سختی گرسنهتر و نیازمندتر به گوشت پرندگان هستند یا ما ایرانیانی که عمدتاً در رژیم غذایی روزانهمان دستکم یک وعده گوشت هست
محسن
در اطراف این ضریح آهنی، چندین درخت خشک شده هم هست که بدنهشان پر است از میخ. در افغانستان رسم است که هر کسی حاجت دارد، به درختان نزدیک زیارتگاهها میخ میکوبد. از همینرو بدنه این درختان خشک شده، آنچنان با میخ پوشیده میشود که گاهی یافتن جای خالی برای کوبیدن یک میخ دیگر، امکانپذیر نیست.
محسن
خراسان بزرگ، بیشترش در خاک افغانستان امروزی است و از چهار شهر و مرکز این خطه (هرات، بلخ، مرو و نیشابور) تنها یکی در ایران، و دو تای اصلی در افغانستان است
elham mohammadpoor
پراید در اینجا هم دیده میشود. بیشتر در نقش تاکسی. البته پرایدهای موجود در افغانستان جزو کهنهترین خودروها هستند؛ چرا که همگی ساخت کره (مربوط به پیش از ۱۳۷۵ خورشیدی) هستند.
elham mohammadpoor
حجم
۹۰۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۹۰۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان