بریدههایی از کتاب دختری به نام دردسر
۴٫۶
(۱۴)
اصلیترین تفریح میمونهای نر، هل دادن یکدیگر به این سو و آن سو بود.
Aysan
روی گرداندن از چیزی که از کودکی درون خون آدم رفته بسیار دشوار است.
Pariya
آن دختر را کشتند، پوست او را جدا کردند و از آن برای ساختن طبل استفاده کردند.
Aysan
او علفهای خودرو را به صمغ چسبناک میمالید و با آن برای موریانهها دام مینهاد. در زمان شب خزندگان کوچک را جمع میکرد، شکمشان را خالی میکرد، میان خاک رس دفن میکرد و در میان زغالها کباب میکرد. وقتی خاک رس ترک برمیداشت، آن را توسط بالهایشان میگرفت و خارج میکرد و لقمههای کوچک را با اشتها میبلعید.
Aysan
به یاد همهی آن دیوارهایی که در کودکی از آنها بالا نرفتهایم
Pariya
اما نامو مانند دیگ آب جوش بود. او همواره با خود در گفتوگو بود: «من میخواهم... من میخواهم...» اما چه میخواست، نمیدانست.
Aysan
شوهرخاله کوفا بسیار ناخن خشک است... او حاضر است شپش پخته بخورد، اما حلیم خود را آنقدر نگه دارد تا بگندد!»
Aysan
نامو قصد داشت بپرسد: «آیا تو هم میآیی؟»
که صدای مادر به نرمی و خوش آهنگی به گوش رسید: «پیمودن این راهها برای جسم طولانی است، اما برای روح کوتاه است.»
بلاتریکس لسترنج
پیمودن این راهها برای جسم طولانی است، اما برای روح کوتاه است.
Pariya
هر صبح و عصر حیوانات با شور و هیجان موهای یکدیگر را تمیز میکردند. میمونی که قرار بود تمیز شود بر زمین مینشست، با شادی چشمهایش را بر هم میگذاشت و در این لحظه میمون دیگری در پی کنه و ساس میان موهایش میگشت.
Aysan
وقتی دید که چیزی روی دیوار حرکت میکند، ترسید. گویا یک نفر از اتاق مانند سایه به بیرون مینگریست. وقتی نامو دستش را بالا برد، آن شخص هم این کار را انجام داد. نامو در منزل ژائو آینه دیده بود، اما این انعکاس تصویر آینه نبود. تصویر بسیار لاغر و دراز بود. اندکی از موها از زیر روسری بیرون زده و چشمها از یک صورت مردنی به بیرون خیره شده بود. اگر نامو این موجود را در مسیر جنگل میدید، قطعآ از ترس از نزدیکترین درخت بالا میرفت.
Aysan
هر صبح و عصر حیوانات با شور و هیجان موهای یکدیگر را تمیز میکردند. میمونی که قرار بود تمیز شود بر زمین مینشست، با شادی چشمهایش را بر هم میگذاشت و در این لحظه میمون دیگری در پی کنه و ساس میان موهایش میگشت.
Pariya
خداوند باز هم گل برداشت و یک زن خلق کرد. او مقداری از رودها، کوهها، گیاهان و گُلها را به گِل رس افزود تا از زیبایی به آن زن عطا کند. او اندکی آتش در قلبش و یک مشت آب برای رَحِمش برداشت تا آن زن قادر به خلق موجودی در وجودش باشد.
Aysan
جسم نامو، در طول روز کار میکرد، از کشاورزی، وجین، نگهداری از بچه، شست و شو و... وای! این همه کار خستهکننده! اما روح او هیچ فعالیتی نداشت، روح او بیقرار بود.
Aysan
بزرگِ دهکده زن بسیار کهنسالی بود که تنها یک دندان تیز و بلند داشت و فقط زنان در آن دهکده ساکن بودند. پیرزن تمام مردان را خورده بود، زیرا آنها غذای محبوب او بودند!
Aysan
«اما من حتی یک عکس هم از شوای عزیزم ندارم.»
مرد پرتغالی به سینهاش کوبید و گفت: «اهمیتی ندارد، عکس او اینجا، در دل شماست، اینطور نیست؟... تو، درون قلبت، زیباترین تصویر را داری.»
Aysan
نامو هرگز دهان اسب آبی را تا این حد از نزدیک ندیده بود؛ درست مثل تکهای از گوشت خام بود که با دندانهای بزرگ و ترسناک تزیین شده بود.
Aysan
او میتوانست برای همیشه در آن جزیره بماند. او حتی قادر بود برای خود منزلی بسازد تا از گزند باران مصون بماند و قلابهای ماهیگیری درست کند تا احتیاجش به گوشت را برآورده سازد، اما آنچه که جزیره هرگز قادر به یافتن آن برای نامو نبود، یک دوست و همزبان بود.
Aysan
کدوتنبلها را پخت و چندتایی از مورچههای سرباز را که در سبدها به دام انداخته بود، بریان کرد. از خوردن موجوداتی که تا لحظاتی قبل سعی کرده بودند او را نیش بزنند لذت سرشاری به او دست داد.
Aysan
نمک به آخر رسیده بود، اما از روزهای قبل جایگزینی برای آن یافته بود.
گیاه ماتسانگیدزا در جزیره بسیار فراوان بود. نامو آنها را خیساند و بعد آتش زد. سپس خاکستر آن را با آب مخلوط کرد. او در یک کدو قلیانی سوراخهایی درست کرد و آن را با علفهای خشک پر کرد تا به این صورت آبکش درست کند، زیرا خاکستر این گیاه که از صافی عبور نمیکردند تا حدی سمی بودند. عصارهای که از میان این آبکش چکه میکرد در ظرفی جمع و جوشانده میشد تا این که پودر سفیدی بر جای میماند. اگرچه این پودر به خوشطعمی نمک نبود، اما بهتر از هیچی بود.
Aysan
متأسفیم، ولی ما به دنیای موجوداتی که دل شکسته و طرد شدهاند تعلق داریم.
Pariya
بزرگِ دهکده زن بسیار کهنسالی بود که تنها یک دندان تیز و بلند داشت و فقط زنان در آن دهکده ساکن بودند. پیرزن تمام مردان را خورده بود، زیرا آنها غذای محبوب او بودند!
Pariya
نماد نامو شیر بود، او حق خوردن گوشت شیر را نداشت. او با لبخند به دیگچهی مادر گفت: «دلم میخواست امتحان میکردم!»
افرادی که نمادهای خود را میخوردند، دندانهای خود را از دست میدادند یا اینکه نابینا و یا نابارور میشدند. دوری کردن از خوردن شیرها بسیار آسان بود، پس نامو به هیچوجه دلواپس نبود!
نماد مادربزرگ قلب بود و این به مفهوم آن بود که او حق خوردن قلب هیچ موجودی را نداشت. نماد خاله چیپو، خاله شوای و مادر پرنده بود و اگر شامل هر نوع پرندهای میشد، دردسر بزرگی به وجود میآمد؛ خوشبختانه این منع تنها شامل مرغان ماهیخوار میشد؛ پرندهای که به اعتقاد بومیان پیغام خداوند را میرساند.
Aysan
آنچه او شدیدا" نیازمند آن بود، نوازش بود. اکنون او لحظاتی را که میمونها برای تمیز کردن موهای هم صرف میکردند، درک میکرد.
Aysan
شیطان مانند یک جادوگر و روح انتقامجو هر دو با هم است. او در کمین آدمهاست تا از نادانی آنها بهره ببرد. درست همان وقتی که انسانها از خود بیخبر میشوند، وجود آنها را به بند خود میکشد.
Pariya
و میگوید یک قصهی خوب تا اندازهی زیادی موجب میشود که همه چیز بهتر به نظر برسد.»
HeLeN
او میتوانست برای همیشه در آن جزیره بماند. او حتی قادر بود برای خود منزلی بسازد تا از گزند باران مصون بماند و قلابهای ماهیگیری درست کند تا احتیاجش به گوشت را برآورده سازد، اما آنچه که جزیره هرگز قادر به یافتن آن برای نامو نبود، یک دوست و همزبان بود.
HeLeN
خداوند باز هم گل برداشت و یک زن خلق کرد. او مقداری از رودها، کوهها، گیاهان و گُلها را به گِل رس افزود تا از زیبایی به آن زن عطا کند. او اندکی آتش در قلبش و یک مشت آب برای رَحِمش برداشت تا آن زن قادر به خلق موجودی در وجودش باشد.
Aysan
من فیلها را میبلعم
و با شاخهای کرگدن، دندانهایم را خلال میکنم
Aysan
زمانی که قایق به آرامی پیش میرفت، نجواکنان گفت: «دست کم آب که دارم!»
Aysan
حجم
۲۶۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۲۶۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان