بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختری به نام ویلو کریمبل | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختری به نام ویلو کریمبل

بریده‌هایی از کتاب دختری به نام ویلو کریمبل

انتشارات:سنجاق
امتیاز:
۴.۵از ۱۵ رأی
۴٫۵
(۱۵)
به بخشش من نیاز نداری. از خودت عذرخواهی کن.»
نازبانو
آقا و خانم کریمبل دو بچه به دنیا آورده بودند که یکدیگر را تکمیل می‌کردند: ویلا عاشق آشپزی بود و وات عاشق خوردن.
Aysan
از خودت عذرخواهی کن.
Aysan
نمی‌تونم درباره‌ی چیزی که روش کنترل ندارم حرف بزنم. فقط می‌تونم با چیزهایی که بهم داده‌شده تا اونجایی که می‌تونم پیش برم.
علیرضا
این‌ها هیچ فایده‌ای نداره اگه شما مستعد درد باشید.
farez
«همراهی؟ به یک ساعت حرف زدن درباره‌ی اینکه اگه می‌تونستی انتخاب کنی، داشتن چه نیرویی رو انتخاب می‌کردی میگی همراهی؟»
Aysan
شما می‌توانید به بقیه کمک کنید تا نور را با راه‌های دیگری غیر از چشم‌هایشان ببینند.
farez
شایلا، چیزای زیادی توی زندگیت جریان داره، نمی‌بینی؟ لازم نیست کسی رو تحت تأثیر قرار بدی. اگه کسی تو رو به خاطر خودت دوست نداره، فقط خودش این موقعیت خوب رو از دست داده.»
نازبانو
بهم یاد داد اگر اطراف خودت رو پر از آدم‌هایی کنی که دوستت دارن و تو هم اون‌ها رو دوست داری، هیچ‌وقت واقعاً تنها نمی‌شی. حتی اگه اون آدم‌ها ترکت کنن.
نازبانو
آلیس، تو یه نابغه‌ای، نابغه، می‌فهمی؟
Aysan
ویلو عاشق این بود که در قلمرو خیالی کتاب‌هایش غرق شود. همیشه خیال‌پردازی می‌کرد که چه می‌شد اگر خودش قهرمان یک رمان بود. البته از زندگی واقعی‌اش ناراضی نبود.
Aysan
آدامست رو تف کف بیرون راجرز، وگرنه مجبور میشی برای بقیه سال بچسبونیش روی دماغت.
Aysan
مهم نیست چرا این اتفاق افتاده. سؤال اینه که: می‌خوای باهاش چیکار کنی؟
Aysan
«کجاست؟ دختر موردعلاقه‌ی من کجاست؟» ویلو دست‌هایش را دور مادربزرگش حلقه کرد و محکم فشار داد. «سلام مادربزرگ... چقدر خوشگل شدی.» تریشا ترنر به چشم‌های نوه‌اش خیره شد. «چه دختر شیرینی ولی دروغگوی خوبی نیستی.» از روی شانه‌ی ویلو به پشت سر خانم کریمبل نگاه کرد و پرسید: «پس نوه‌ی شکموی من کجاست؟» خانم کریمبل درحالی‌که از ایوان بالا می‌آمد گفت: «ببخشید مامان. وات تمرین بسکتبال داشت امروز صبح.» سپس با مکس واضحی اضافه کرد: «سلام رسوند.»
سپیده
هرروز برای او مثل یک هدیه بود
Aysan
امروز یه روز خوبه، یه روز شاد.
Aysan
توی دوستیمون چیزی که بیشتر از همه دلتنگش میشم صداقت مادربزرگه. هر چیزی رو همونطوری که بود می‌گفت. چه دلت می‌خواست بشنوی، چه دلت نمی‌خواست.
Aysan
ویلو با خودش فکر کرد داخل برود و به خانواده‌اش صبح‌به‌خیر بگوید ولی نمی‌توانست از کتابش جدا شود. مجبور بود این فصل از کتاب را که تا نصفه خوانده بود تمام کند. همین‌طور که داشت آخرین پاراگراف را می‌خواند، صدای همسایه‌شان کارلو اسپرانکو و سگش لوکا را شنید که از در پشتی خانه‌شان بیرون می‌آمدند. ویلو عاشق لوکا بود. لوکا سه‌ساله بود و از نژاد بیگل و دوست‌داشتنی‌ترین سگی بود که ویلو در عمرش دیده بود. ویلو به مادرش التماس کرده بود که یک سگ بخرند ولی خانم کریمبل گفته بود که به سگ حساسیت دارد. ویلو مطمئن نبود که این موضوع واقعیت داشته باشد، چون به نظر می‌رسید مادرش فقط وقتی به سگ حساسیت داشت که ویلو از او می‌خواست سگ بخرد. به‌هرحال جواب همیشه یک کلمه‌ی قاطع بود: «نه.»
سپیده
ویلو عاشق دیدن مادربزرگش بود. سعی می‌کرد حداقل ماهی یک بار به دیدنش برود. قبل از اینکه تئو، پدربزرگ ویلو، فوت کند، او و مادربزرگ تریشا هفته‌ای یک‌بار با ماشین برای دیدن ویلو و وات می‌آمدند. از دو سال پیش و بعد از فوت پدربزرگ، ویلو با اتوبوس به دیدن مادربزرگ تریشا می‌رفت چون مادربزرگ به خاطر آرتروز نمی‌توانست رانندگی کند. ویلو حدود ۲۰ دقیقه از ایستگاه اتوبوس تا خانه‌ی مادربزرگ راه می‌رفت تا با او چای بنوشد و درباره‌ی هر چیز جالبی که در زندگی‌شان وجود داشت حرف بزند. گاهی وقت‌ها رازل را هم با خودش می‌برد. مادربزرگ تریشا معمولاً می‌گفت شهامت رازل او را یاد زمانی می‌اندازد که خودش دختر نوجوانی بود.
سپیده
من برای شهرت و ثروت مردم رو سرگرم نمی‌کنم؛ اما اگه بتونم کسایی رو که سالمن یا مریضن تشویق کنم چیز جدیدی رو امتحان کنن که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردن بتونن انجام بدن... آیا اگه سلین دوم بودم خوشحال‌تر بودم؟ نمی‌تونم درباره‌ی چیزی که روش کنترل ندارم حرف بزنم. فقط می‌تونم با چیزهایی که بهم داده‌شده تا اونجایی که می‌تونم پیش برم.
نازبانو
«... من یه برنامه‌ی شکم‌گویی خنده‌دار دارم...»
Aysan
پدربزرگت چیزی زیادی نداشت و خیلی محبوب نبود ولی باعث شد احساس کنم یه ملکه هستم.
Aysan
به خاطر هدف بزرگی که حالا حس می‌کرد دارد، احساس خوشحالی وجودش را فراگرفت.
Aysan
«دخترم امروز بهت خوش گذشت؟» «آره.»
Aysan
یک پایان و یک شروع
Aysan
واقعاً متوجه نیستی چه چیزی داری تا اینکه آن را از دست می‌دهی. کمی کلیشه‌ای است ولی حقیقت دارد.
Aysan
با عصبانیت گفت: «به من گوش کن راپانزل! اگه قلبش رو بشکونی، قلبت رو از توی سینه‌ت بیرون می‌کشم و وقتی داره هنوز می‌زنه نشونت میدم!»
Aysan
چون خانم کریمبل از جمله‌های زشت متنفر بود و اجازه نمی‌داد کسی در خانه‌اش از آن‌ها استفاده کند، وات اصطلاح من‌درآوردی خودش را ساخته بود و وقتی عصبانی و شوکه بود و یا حتی وقتی هیجان‌زده می‌شد از آن استفاده می‌کرد. وات گفت: «چیکلتس مک فارکوس!»
Aysan
ویلو. بی‌نقص بودن محدودیت‌هایی داره. بی‌نقص بودن در یه نقطه تموم میشه چون این‌قدر درست و دقیقه که نمی‌تونه فراتر از محدودیت‌های خودش بره. بی‌نقص بودن درست و بی‌خطره ولی اگه نگران بی‌نقص بودن نباشی اتفاق‌های خوبی برات میفته چون هیچ‌چیزی دست و پات رو نبسته و زنجیرت نکرده.
Aysan
تارن اسویرکل نسبت به تمام چیزهای منفی اطرافش بی‌اعتنا بود. سال پیش اسنلا زیر ظرف غذایش زد چون از طرز سلام کردنش خوشش نیامده بود. جواب تارن به همچین عمل زشت و بی‌رحمانه‌ای این بود که: «فکر می‌کنم می‌خواست با همدیگه دست بدیم ولی من دستم رو دیر تکون دادم. همه‌ش تقصیر خودم بود.»
Aysan

حجم

۱۶۴٫۵ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۸۲ صفحه

حجم

۱۶۴٫۵ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۸۲ صفحه

قیمت:
۳,۰۰۰
تومان