- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب گچ پژ
- بریدهها
بریدههایی از کتاب گچ پژ
۳٫۹
(۳۷۲)
اینکه شما اسم نورچشمیات را میگذاری «بیشفعال» و ما در گویش خودمان میگوییم «تخم جن»، خیلی مهم نیست.
علیرضا نظری
مادرها فئودالهای بهشتند. روزت مبارک.
Emma
بارپروردگارا! قیافۀ ما اوراق است. خودت بهادارش کن. مشارکت هم خوب است.
علی نظری
بُرش کممحلی، تیزتر از شمشیر انتقام است.
Mahdi Mandegar
ـ بارالها! عید برای جماعتِ ندار، عید نیست. عیب است. فلاکتشان بیشتر تابلو میشود.
ادریس
تا اینجا هم آقایی کردهای که با آن همه خبط و خطا، تشتک دلمان را برنداشتهای و تشت رسواییمان را روی بام نگه داشتهای. و الّا با این توبههای آبدوغخیاری ما که عینهو کِش تنبان حاجی، دم به دقیقه باید سفتش کنیم، هر که بود صبردانش خالی میشد.
zeinab
زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست. عشق به نوعی، کُندههای درشت زندگی را خرد میکند. خرد و قابل هضم. غیر این باشد، کأنّه خوردن جوجه و کوبیدۀ نذری با قاشقهای لاجون پلاستیکی، پیرت درمیآید. عشق قاشق استیل است. همیشه همراهت داشته باش.
Faeze Gholami
پروردگارا! بعضی کمپانیهای اتولسازی وطنی را هدایت بفرما. همانهایی که فکر میکنند جان خودشان جان است، جان رعیت بختبرگشته بادمجان. اندیشۀ صحیح را به اینها تنقیه کن.
زهــرا م.ن
اساساً بعضی آدمها پوست موزصفتند. مترصد زمین زدن خلقالله. قسمی از آدمها پوست خیارصفتند. در کنارشان جوان میمانی یا دستکم خیال میکنی جوانتر شدهای.
apachi
زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست.
محمدامین
مرتبۀ پیش، لالهعباسیهایمان را ناکار کرد، این فقره تنگۀ سیرترشیها و شیشهآبغورههایمان را. عاصی شدهایم از دست این آقازادهتان. چسبنواری میگیرد میچسباند روی زنگ فرار میکند. تلفن میزند به آژانس و اورژانس و آتشنشانی و رستوران و پیک و پخش و الباقی، نوم و نشان خانۀ ما را میدهد. از من، که با پیجامه و عرقگیر رفتهام پشتبام سرویس کولر، فوتو برداشته، گذاشته است اینستاگرام. کلهم اجمعین دیوارهای محله را با زغال نوشته: «گوسفند زنده با قصاب»، فلش کشیده سمت خرابشدۀ ما.
علیرضا نظری
بُرش کممحلی، تیزتر از شمشیر انتقام است.
komail
تریاک را که بین خلقالله، تُقس میکردند، دوباره سوختهاش را با قیمت بیشتر، از خودشان پس میگرفتند. بعضی اقلام، سوختهاش گرانتر است. قدر دل ما را بدان.
maryam
از فحشهای سالم استفاده میکنم. دریوریهایی با منشأ گیاهی. اینجوری، هم پرهیز دادهام از عوارض جانبی، هم دهن به لجن باز نکردهام. ذیلاً نمونههایی تقدیم شده است:
خارشتر
خارمغیلان
گاوزبان
بومادران
انگبین
باقالی
خردل
خرزهره
سوسن کوهی
تخم ترتیزک
تخم گشنیز
علیرضا نظری
شراکت ما، شراکت دست راست و چپ بود. پلوخوردنها را دست راست به عهده داشت، طهارت گرفتنها را دست چپ.
Leopold_Bloom
دستکم، شبیه آن دیش فلزی باش؛ دریافت کن این همه سیگنالی که تا حالا فرستادهایم.
علیرضا نظری
ناظم خوشانصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطاکاران را به پدرمان ـ علی ـ ببخش.
marmargan83
بارالها! عید برای جماعتِ ندار، عید نیست. عیب است
Leopold_Bloom
نقلِ کمبود امکانات نیست کریم آقا! بحث گُمبود امکانات است.
ادریس
بارالها! پاری وقتها رفتار الباقی، اعم از اهل خانه و همسادهها و متصدیان کار و مسئولین امر، جوری است که احساس میکنم حروف والیام. نوشته میشوم لکن خوانده نمیشوم. لطفاً توجیهشان کن.
Leopold_Bloom
از هر دیّارالبشری پرسیدم جی اف کجاست، یا کجکی نگاهم کرد، یا لبش را گاز گرفت، یا مثل آن ضعیفۀ نسبتاً محترم، نخودی خندید و توصیه کرد با این ریخت کلنگی که من دارم عقب جی اف نگردم.
علی نظری
الفبچه بودم عاشقت شدم. دارم دالبچه میشوم شازده! برگرد.
مهدی فیروزان
همین چنگیزشان؛ پدرسوخته جمع تناقضات است. از یک طرف ابرو برمیدارد و ظریفانه حرف میزند، از آن ور، تکمههای پیراهنش را تا زیر جناق باز میکند و مثل قدارهبندهای لوطیصفت دولاب، جولان میدهد. بچه که شیر نمیدهی پسرۀ زقنبوت!
Emma
زیر دیگ آتش است، زیر آدمیزاد حرف.
ツAlirezaツ
اساساً بعضی آدمها پوست موزصفتند. مترصد زمین زدن خلقالله. قسمی از آدمها پوست خیارصفتند. در کنارشان جوان میمانی یا دستکم خیال میکنی جوانتر شدهای.
یک عده پوست پرتقالصفتند. تاکردن و معاشرت با آنها قلق دارد. علی ما یبدو ـ تلخند؛ لکن بالقوه ظرفیت مربا شدن دارند. ایضاً حضور چشمگیر در نثار زرشکپلو.
عدهای دیگر پوست گردوصفتند. پوست گردوی تازهصفت. جوری سیاهت میکنند که تا مدتها اثرش بماند.
بخشی دیگر اما، شفاف و زلالند. لکن بعضاً همزمان شکننده و ظریف هم هستند. این جماعت پوست سیر و پیازصفتند.
گروهی موسومند به آدمهای پوست پستهصفت. متصل نیششان تا بناگوش باز است. جماعتی پوست تخمهصفتند. باید جوری از آنها انتفاع ببری که کمترین تماسی بهشان پیدا نکنی و اِلّا شورش را درمیآورند. تعامل با شماری آدمها ترفند و تکنیک میطلبد. اینها پوست آناناسصفتند.
اِف خِ
میپژمریم و ثانیهای گل نبودهایم
𝔏𝔦𝔪𝔬𝔬
ریخت و قیافه مثل شعر است شازده. زورچپانی صنایع ادبی و به رخ کشیِ آرایههای لفظی، گند میزند به شعر.
خالد
قبول! اسم خوب گذاشتن سنت است. اما اگر بنا بود به اسم و فامیل، اطوار و آتیۀ کسی تغییر کند، روزگار مسعود سعد سلمان به آن فلاکت نمیافتاد.
لیلا
سعیدِ رباب، نبش هزار تختخوابی، لیموناد و کمپوت میفروشد، صدایش میکنند: آقا دکتر.
حسینِ عمّه، پای سینما فلور، بلیت پاره میکند، بهش میگویند: آرتیست.
پسر سِد خانوم، دو بار صحن امامزاده یحیی، مکبّریِ نماز کرده، شده است: آشیخ.
آن وقت به ما که با قرض و قوله، جان کندهایم، کارآفرینی کردهایم، واحد زنبورداری زدهایم، میگویی: پسرۀ پشهباز.
عیبی ندارد پدرجان! پیشانینوشت ما از همان ابتدا شلغم بود.
zizi
نقلِ کمبود امکانات نیست کریم آقا! بحث گُمبود امکانات است.
miss_yalda
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان