بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب واژه‌های نفهم | طاقچه
تصویر جلد کتاب واژه‌های نفهم

بریده‌هایی از کتاب واژه‌های نفهم

ویراستار:آمنه رستمی
انتشارات:انتشارات هوپا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۴۰ رأی
۴٫۲
(۴۰)
«آدم خوش‌بین و آدم بدبین هردو برای جامعه لازم‌اند. اولی هواپیما را اختراع می‌کند و دومی چتر نجات.»
einlam
حماقت از بین نمی‌رود بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر می‌کند.
einlam
بعد از مرگ همه شادند چون روی قبرشان می‌نویسند: شادروان.
einlam
دروغ نگو. اصلاً اصلاً که نه، کم بگو، اندازه‌ی نیازت. منظور اینکه اسراف نکن. به هر حال دروغ اگر لازمه‌ی زندگی نبود اختراع نمی‌شد. نیاکان ما الکی که نبوده‌اند. جوری دروغ بگو که صد سال بعد از مرگت هم نفهمند با چه عوضیِ آب زیر کاهی طرف بوده‌اند. ضرب‌المثلش هم حی و حاضر است: «دروغ استخوان ندارد که گلو را بگیرد.»
einlam
آل بویه: این طایفه بوی خیلی گند و ناجوری می‌دادند و هرروز صبح ده تا اسپری و خوش‌بوکننده‌ی چینی و تایوانی روی خودشان و دیگران خالی می‌کردند ولی باز اَه اَه اَه.... خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
کاربر
در این شرایط، واژه‌های نفهم خودی نشان می‌دهند و بی‌آنکه بخواهند برای رضایت کسی خودشیرینک بازی دربیاورند و هوای عمه و خان‌عمو را داشته باشند حرف درست و حسابی را می زنند. نکته را گرفتید؟ بعضی‌وقت‌ها واژه‌های نفهم خیلی بهتر و بی‌ملاحظه‌تر حرف راست و درست را می‌زنند و تو تعارفات صد من یک غاز گیر نمی‌کنند. یک‌جورهایی واژه‌های بفهم و نفهم دو روی یک سکه‌اند. شکسپیر عرض کردند: «بودن یا نبودن؟ مسئله این است!» ما می‌فرماییم: «فهمیدن یا نفهمیدن، هیچ‌کدام مسئله‌ای نیست.»
کاربر
اشکانیان: این‌ها همه اشکشان دم مشکشان بود و تا کشوری به آن‌ها حمله می‌کرد گریه می‌کردند، نه این‌طور. حتی پادشاه مغول که تو عمرش اشک ندیده بود تا آن‌ها را دید شمشیرش را غلاف کرد و چهارزانو کنارشان نشست و زارزار گریه کرد. وقتی پادشاه اشکانیان برای چنگیزخان دستمال کاغذی آورد، او ده دوازده‌تا پشت سر هم از جعبه بیرون کشید. همه فکر می‌کردند سریع اشک‌هایش را پاک می‌کند ولی او شمشیرش را بیرون آورد و با دستمال‌ها آن را تر و تمیزتر کرد. عهدنامه‌ی کلینکس مربوط به این دوران پرشکوه تاریخی است.
کاربر
همان‌طور که بچه‌ی بفهم و بچه‌ی نفهم داریم تا دلتان بخواهد واژه‌ی بفهم و واژه‌ی نفهم داریم. بچه‌ی بفهم با یک اشاره حواسش را جمع می‌کند و مواظب همه‌چیز هست، اینکه چطور به خان‌عمو سلام کند، کجای دست عمه را ببوسد و چطور به مهمان‌ها لبخند سفارشی بزند. بچه‌ی نفهم تو سرش هم بزنی، کار خودش را می‌کند؛ مثلاً بعد از اینکه با نی‌نی‌های مفو دست داد و روبوسی کرد و لپشان را چندبار کشید، آخر کار می‌رود سراغ خان‌عمو.
کاربر
چه نکته‌ها، همه‌اش ناب نه چرت و پرت و ناباب
کاربر
هلو هلو گلابی چه واژه‌های نابی! تمشک و ماست و ماهی همه‌اش قوی و عالی (دو بار) همه‌چیزاش سر جا از ویرگولش تا کاما (نگفتم خش بلندگو برطرف می‌شود؟!) پر از حکایت و پند نود عسل، دهش قند چه نکته‌ها، همه‌اش ناب نه چرت و پرت و ناباب
کتاب بهشت است :)
لالا لالا گل زیره بابات رفته زنی گیره لالا لالا گل زیره ننت از غصه می‌میره لالا لالا گل تخته زنِ بابات سقط رفته
avina\hermayni
انتقام یا بخشش، مسئله این است؟
𝒩𝒶ℊ𝒽𝓂ℯ𝒽
همین مانده با داماد تحمیلی‌مان هم‌کلام بشوم. من اسبم. نمی‌خواهم با هر خری هم‌کلام شوم هرچند صد تا کتابخانه را بلعیده باشد. شما بگویید سنتی، عقب‌افتاده، ولی من پای اصالت و نجابتم ایستاده‌ام.
لافکادیو
«ولی مادرم نقل می‌کند تو اندرونی شما پر از زن‌های چاق و لاغر و حتی سبیل‌کلفت است!» سلطان به قاه‌قاه می‌فرمایند: «مادر صحیح عرض کرده‌اند ولی کسی را ندارم با او دوتا دیالوگ درست و حسابی داشته باشم یا دست‌کم شعری را به او تقدیم کنم.» جیران می‌گوید: «واه، مگر سلطان شعر هم می‌سراید؟!» ناصر همان لحظه از زیر سبیل‌های مهربانش صدای غلغل سرودن شعر فی‌البداهه‌ای را به گوش او رسانده بود. انگار چشمه‌ای که به‌ناگهان از زیر کوه بلندی فشافش بیرون بزند: زلف مشکینت به رسم دلبری می‌کند ما را ز جان و دل بری ساعتی بر گردنم زنجیر نه ای صنم از آن دو زلف چنبری
avina\hermayni
زلف مشکینت به رسم دلبری می‌کند ما را ز جان و دل بری ساعتی بر گردنم زنجـیر نه ای صنم از آن دو زلف چنبری. شاعر در حول و حوش آن اتمسفر محدود، ناچار به اشاره‌های نشانه‌شناختی می‌شود تا هر زوجه‌ی سبیل‌کلفت و ابرو آن‌چنانی خود را مدلول و مصداق علت نزول این شعر چنبری به‌حساب نیاورد. طبیعی است از هر ده‌هزار زلف، خداوند ممکن است یک جفت را چنبری و موافق میل سلطان بیافریند. البته بعید نیست مشاطه‌ها توفیقی در پیرایش نوع بدلی آن حاصل کرده باشند و گاه باعث سردرگمی موقت ایشان بشوند، ولی از نوع چینش اشعار می‌توان به اشاره‌اش به همان نوع ارجینال و خدادادی پی برد.
avina\hermayni
لالا لالا گل پونه گدا اومد در خونه یه نان دادم بدش اومد دو نان دادم خوشش اومد خودش رفت و سگش اومد...
avina\hermayni
انشای فقرا پول خیلی بد است چون آدم می‌ترسد لباس‌های نو و تمیز بخرد. لباس نو خیلی بد است چون آدم نمی‌تواند تو گل و لای بازی کند و می‌ترسد با سگ‌ها بازی کند و دم آن‌ها را گاز بگیرد. اگر لباس آدم نو باشد، مادرش همیشه همراهش می‌آید تو کوچه تا با کسی دعوا نکند و لباس‌هایش کثیف نشوند. هر سه سال که یک پیراهن نو برایم می‌خرند مادرم یک قدم از من جدا نمی‌شود. آخر کار، سیا سگ‌دست یواش تو گوشم می‌گوید: «برو پیراهنت رو عوض کن تا آبجی‌مون بره پی کارش و ما هم بریم پی خلافمون.» لباسم را عوض می‌کنم و می‌رویم باد ماشین‌ها را خالی می‌کنیم و زیر لاستیکشان میخ می‌گذاریم. پول خیلی بد است چون همه‌چیز می‌خوریم و دل‌درد می‌گیریم. بابا می‌گوید اگر با شکم پر بخوابیم، تا صبح خواب‌های جورواجور می‌بینیم و صدای خرس و سوسمار و سگ آبی از خودمان درمی‌آوریم.
avina\hermayni
ما می‌فرماییم: «فهمیدن یا نفهمیدن، هیچ‌کدام مسئله‌ای نیست.»
زینب
یکی دیگر از موجودات کاملاً نامفهوم و غیر ضروری عمه است. حتی دخترعمه در جاهای مختصری از آفرینش، به درد می‌خورد، ولی عمه اصلاً و ابداً. اگر خاله و دایی از ریشه خلق نشده بودند یک‌جورهایی روابط فامیلی لنگ می‌زد و خیلی از مهمانی‌ها و بخوربخواب‌ها شکل نمی‌گرفت، ولی اگر عمه را حذف کنیم نه‌تنها اتفاق بدی نمی‌افتد، بلکه نبودش باعث اتفاقات خیلی خوبی می‌شود.
محمدرضا جعفری
زیرآب نزن. یعنی بی‌گدار به آب نزن. نگرفتی؟‌ ای بابا! یعنی اول نگاه کن ببین طرف کیست. از پسش برمی‌آیی؟ لو نمی‌روی؟ پدرت را درنمی‌آورد؟ اگر خیالت تخت است که تا آخر عمر روحش خبردار نمی‌شود، اساسی زیرآبش را بزن. بزن دیگه. داره نگاه می‌کنه. وقتی به‌سلامتی تشکیل خانواده دادی دست عیال و بچه‌ها را بگیر و برو خانه‌شان مهمانی. بگو حیف شد نامردها دخلت را آوردند و اخراجت کردند. او لبخند می‌زند و می‌گوید ولی بد نشد از آن اداره‌ی کوفتی اخراج شدم، حالا دوتا مغازه‌ی کله‌پزی و جگرگی سر نبش میدان انقلاب دارم و چهارتا اتوبوس وی‌آی‌پی تو خط تهران- شیراز و تهران- بندر. گوش بده و هی بلمبان و آخر کار آروغ بزن. آفرین، همین‌طور خوبه. اگر دستت می‌رسد باز زیرآبش را بزن، شاید وضعش از این بهتر شد. حالا برو فرمان بعدی.
علی احمدی طارسی
ما هیچ‌چیزی از هیچ‌کس کم نداریم. مثل شازده کوچولو حاکم سیاره‌ی خودمان هستیم. او فقط یک بره و چند سیاره اندازه‌ی توپ پلاستیکی داشت.
𝒩𝒶ℊ𝒽𝓂ℯ𝒽
در قبیله‌ای آفریقایی به نام مالامبلا که مردمان فرهیخته‌ای دارد، ابتدای هر سالِ جدید، تمام عمه‌ها را جمع‌آوری می‌کنند. قید تعطیلات نوروزی و سیزده به در را می‌زنند و می‌روند و می‌روند. بالاخره آن ها را می‌برند تو کوهی دور و دراز و بی‌آب و علف. بعد از سیزده شبانه روز، له و خرد و خسته از مراسم عمه‌پرانی، برمی‌گردند، جشن می‌گیرند و چنان بامبا بامبایی راه می‌اندازند که نگو و نپرس. انگار دنیا را به آن‌ها داده‌اند.
𝒩𝒶ℊ𝒽𝓂ℯ𝒽
بین خودمان باشد فقط من و شما کارمان درست است. خلاص!
𝒩𝒶ℊ𝒽𝓂ℯ𝒽
خدا پدر مؤسس صفویان را بیامرزد که فرمان داد: «همه تو صف، بزرگ و کوچک و پیر و جوان و مرد و زن. با هیچ‌کس شوخی ندارم، همه باید بروند تو صف، به‌جز خانواده و فامیل‌های خودم و هرکس و ناکسی که خودم دوست دارم.»
𝒩𝒶ℊ𝒽𝓂ℯ𝒽
واژه‌ی نفهم به اندازه‌ی واژه‌ی بفهم ارزش دارد، زیرا اگر نباشد، فرق این دو را کسی متوجه نمی‌شود.
Aseman
دلیل اصلی تشخیص واژه‌ها این است که بعضی‌وقت‌ها واژه‌های بفهم، مثل بعضی از بچه‌های اتوکشیده و مؤدب، کسل‌کننده و تکراری و حال‌به‌هم‌زن می‌شوند. در این شرایط، واژه‌های نفهم خودی نشان می‌دهند و بی‌آنکه بخواهند برای رضایت کسی خودشیرینک بازی دربیاورند و هوای عمه و خان‌عمو را داشته باشند حرف درست و حسابی را می زنند.
Aseman
آهان، آفرین. متن داریم تا متن. کتاب داریم تا متاب و شعر داریم تا مِعر
صبا
تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می‌کنند.
فانتاسماگوری♡•♡
مانند عروس بی‌جهاز است.
فانتاسماگوری♡•♡
آشی که در آن نخود نباشد
فانتاسماگوری♡•♡

حجم

۶۴۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۷ صفحه

حجم

۶۴۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۷ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان