بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بعد از من | طاقچه
تصویر جلد کتاب بعد از من

بریده‌هایی از کتاب بعد از من

۴٫۰
(۲۷۲)
اما آنچه آنها نمی‌دانند این است که خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
Amir Ali
خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
یلدا روشن
اوضاع چطوره؟ او از این سؤال متنفر بود. هیچ‌کس واقعاً نمی‌خواست بداند اوضاعش چطور است. اطرافیان بعد از پرسیدن این سؤال از او انتظار داشتند بگوید حالش خوب است و به‌این‌ترتیب، دیگر مجبور نبودند دوروبرش معذب باشند. لوک ترجیح می‌داد به جای اینکه با سکوت ناشیانه و نگاه‌های ترحم‌آمیز دیگران مواجه شود، در مورد اوضاع روحی خود به آنها دروغ بگوید. او همیشه راه آسان را انتخاب کرده و همان چیزی را به آنها می‌گفت که ترجیح می‌دادند بشنوند. لوک به اندازه‌ای با برایان صمیمی نبود که بتواند مقابلش گریه کند، پس از پاسخ همیشگی‌اش استفاده کرد. «اوه، ما حالمون خوبه. ممنون که پرسیدی.»
sina tahmasbi
خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
Dexter
شاید وقتی به ناتالی گفت که هرگز دوباره عاشق نخواهد شد، اشتباه کرده بود. چیزی که باید می‌گفت این بود که هرگز نمی‌توانست کسی را مانند او دوست داشته باشد.
f.key
خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
ka'mya'b
این پاکت از کجا آمده بود؟ لوک نگاهی به اطراف انداخت تا سرنخی از اینکه چگونه نامه‌ای از همسر ازدنیارفته‌اش جلوی در ورودی افتاده پیدا کند. چشمش به زبانه برنجی روی در جلوی خانه افتاد؛ شکاف پُستی روی در. ناتالی این در احمقانه را وقتی ده سال پیش این خانه را ساختند، انتخاب کرده بود. سپس، بعد از گذراندن یک زمستان فوق‌العاده سرد و یخ‌بندان در میشیگان، ناتالی از او خواست شکاف پستی را ببندد. اما او هرگز وقت انجام این کار را پیدا نکرد. حتی بعد از نه سال. حالا همسر مرده‌اش از طریق همان شکاف با او ارتباط برقرار کرده بود. نه. البته که او این کار را نکرده بود.
جنون
اما آنچه آنها نمی‌دانند این است که خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
Gisoo
بعد از امروز، دیگر انتظاری در کار نبود. فردا، آنها دوباره زندگی را از سر می‌گرفتند.
mahsa
«خیلی بده که سرطان از عشق نمی‌ترسه.»
lale shafiee
مراسم خاکسپاری زیبایی بود. چگونه ممکن بود غیر از این باشد؟ همه‌چیز را ناتالی برنامه‌ریزی کرده بود. او همیشه در سرگرم کردن دیگران استعداد داشت. لوک و ناتالی باهم از محل برگزاری مراسم خاکسپاری بازدید کرده بودند، اما این ناتالی بود که تمام کارها را انجام داده بود.
DanielNemati
به نظر می‌رسید اون دختر موبلوند قدکوتاه سردسته‌شون باشه. اون روی جوراب شلواری صورتیش یه شلوارک خیلی تنگ پوشیده بود. بیشتر شبیه لباس زیر بودن. آدم چقدر باید محتاج توجه باشه که توی ماه فوریه و این برف و یخبندون، فقط یه شلوارک کوتاه بپوشه؟ دارم از بحث خارج می‌شم.
مریم
واقعاً هیچ اشکالی نداشت که با وجود نبود مادرش این‌چنین خوشحال باشد؟ لوک بی‌صدا گفت: «اشکالی نداره. خوشحال باش.» قطره‌های کوچکی از اشک روی مژه‌های پایین می جمع شدند و وقتی لبخند زد، اشکی روی گونه‌اش لغزید.
Fatemeh
اما آنچه آنها نمی‌دانند این است که خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
mahdie
گاهی‌اوقات وقتی لوک از پشت اتاق لوک رد می‌شد، فکر می‌کرد می‌تواند صدای گریه او را بشنود، اما همیشه تصور می‌کرد ویل باید حریم خصوصی خود را داشته باشد. اما حالا که ویل در آغوشش بود، لوک می‌دانست که اشتباه کرده است. آنچه او واقعاً نیاز داشت این بود که پدرش به او بگوید همه‌چیز روبه‌راه خواهد شد.
سیّد جواد
چرا گونه بچه‌های کوچک به طرز وسوسه‌انگیزی بوسیدنی است؟ به‌خصوص وقتی که در خواب ناز هستند؟
Aa
«خیلی بده که سرطان از عشق نمی‌ترسه.»
Azar
«از مرگ می‌ترسی یا از ترک کردن خونواده‌ات؟
tina G
حتی با اینکه یک هفته از ماه آوریل گذشته بود، بازهم احتمال بارش برف بسیار بالا بود. اما برف جوانه برگ‌ها را از بین نمی‌بُرد. آنها به طریقی از برف و بوران اواخر زمستان و طوفان‌های زودرس بهاری جان سالم به در برده بودند. کاش انسان‌ها هم می‌توانستند کمی بیشتر مثل درختان باشند.
بهارنارنج
وقتی مردم می‌میرند، از طریق شکاف پستی برایتان نامه نمی‌فرستند، آنها حتی در یک دنیای جادویی‌به نام بهشت زندگی نمی‌کنند، آنها فقط می‌میرند.
Kevin
او چگونه از مردی که در هنگام زنده بودن همسرش هرگز به وفاداری او شک نکرده بود، به مردی تبدیل شده بود که پس از مرگش دائماً این وفاداری را مورد سؤال قرار می‌دهد؟
Fatemeh
وقتی مردم می‌میرند، از طریق شکاف پستی برایتان نامه نمی‌فرستند، آنها حتی در یک دنیای جادویی‌به نام بهشت زندگی نمی‌کنند، آنها فقط می‌میرند.
habiiibam
چگونه می‌توانست کت و شلواری را که در مراسم خاکسپاری همسرش به تن داشت، بازهم بپوشد، بدون به خاطر آوردن همه‌چیز
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
لوک می‌خواست به او بگوید که این گوشی، مادرش نیست. کلایتون یک مادر واقعی داشت، با گوشت و خون و ضربان قلبی که او می‌توانست آن را شنیده و حس کند. قلبی که کلایتون ۹ ماه زیر آن رشد کرده بود. بدنی که او را در ۱۰ ماه بعدی تغذیه کرده بود و بازوانی که او را برای سه سال در آغوش گرفته بودند.
ahmadreza9
«نه عزیزم، عصبانی نیست. اون غمگینه، و بعضی وقت‌ها غم، درست مثل عصبانیت بیرون می‌زنه».
سادات
خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
zeinab_mdi70
اما آنچه آنها نمی‌دانند این است که خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
✿⁠tanin
نه، نه، نه. او نباید چنین تصوراتی درباره آنی داشته باشد. آنی نه‌تنها هنوز هم در قید یک ازدواج ـ هر چند ناسالم ـ بود، بلکه بهترین دوست همسرش هم به‌شمار می‌رفت و تنها دوست واقعی لوک. لوک ناگهان دستش را عقب کشید و ایستاد.
f 110
بعد از چند پیچ اشتباه و چند راهروی بن‌بست، در نهایت مسیرش را از راهروهای مارپیچ اتاق بیماران به اتاق انتظار پیدا کرد. صندلی‌اش هنوز خالی بود. لوک دوباره آن را تصاحب کرد و جعبه را روی پاهایش گذاشت. انتظار در این اتاق تهی و پُر از صندلی، حسی را برایش زنده کرد. انگار از زمان مرگ ناتالی در اتاق انتظار بوده است؛ منتظر یک نامه، منتظر یک دستورالعمل جدید، منتظر تجربه احساسی‌ای غیر از غم و اندوه، منتظر دیدنِ لبخند می بدون احساس گناه، احساس تعلق ویل به خانواده، خوابیدن کلایتون بدون گوشی تلفن در دست و منتظر آنی برای دستیابی به آرامش.
بهارنارنج
آنی سعی کرد جلوی لبخندش را بگیرد، اما شکست خورد. لوک به خود قول داد که در آینده دلایل بیشتری برای لبخند، خنده ریز، یا قاه‌قاه به او خواهد داد و بعد، فرصتی را که می‌خواست پیدا کرد.
Fatemeh

حجم

۳۵۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

حجم

۳۵۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان