خود نه از اميد رستم
نی زغم،
وين ميان
خوش
دست و پايی
میزنم...
پارسا
اگه بارون بزنه!
آخ! اگه بارون بزنه!».
Rezvan
از ديدار خويش عذاب فراوان خواهم کشيد
sara
پنجهی سرد باد در انديشهی گزندی نيست
من اما هراسانم:
گويی بانوی سيه جامه
فاجعه را
پيشاپيش
بر بام خانه میگريد.
Rezvan
خسته
شکسته و
دلبسته
من هستم
من هستم
من هستم
Rezvan
شب
سراسر شب
يک سر
از حماسهی دريای بهانه جو بيخواب مانده است.
Rezvan
«ـ دخترای ننه دريا! کومهمون سرد و سياس
چش اميدمون اول به خدا، بعد به شماس.
Rezvan
دلا از غصه سياس
آخه پس خونهی خورشيد کجاس؟
قفله؟ وازش میکنيم!
قهره؟ نازش میکنيم!
میکشيم منتشو
میخريم همتشو!
Rezvan
شعار ناپلئون کبير در جنگهای بزرگ ميهنی
برادر زنان افتخاری!
آينده از آن همشيرهگان شماست!
نسترن
میچکد سمفونی شب
آرام
روی دلتنگی خاموش غروب.
sara
در کنار ما بيگانهيی نيست
در کنار ما
آشنايی نيست.
sara
مرا لحظهيی تنها مگذار
مرا از زرهِ نوازشت رويينتن کن.
من به ظلمت گردن نمینهم
sara
دلا از غصه سياس
آخه پس خونهی خورشيد کجاس؟
sara
شادی از بوی شما مس شه همينجا بمونه
غم، بره گريه کنون، خونهی غم جا بمونه...»
sara