بریدههایی از کتاب خورشید بیغروب
۴٫۴
(۹)
خدایا! عقیدهی مرا از دست عقدهام مصون بدار.
دهقان غذاخوار
ای خداوند!
به علمای ما مسؤولیت و به عوام ما علم و به مؤمنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب، و به زنان ما شعور، و به مردان ما شرف، و به پیران ما آگاهی، و به جوانان ما اصالت، و به اساتید ما عقیده، و به دانشجویان ما نیز عقیده، و به شیفتگان ما بیداری، و به دینداران ما دین، و به نویسندگان ما تعهد، و به هنرمندان ما درد، و به شاعران ما شعور، و به محققان ما هدف، و به نومیدان ما امید، و به ضعیفان ما نیرو، و به محافظهکاران ما گستاخی، و به نشستهگان ما قیام، و به راکدان ما تکان، و به مردگان ما حیات، و به کوران ما نگاه، و خاموشان ما فریاد، و به مسلمانان ما قرآن، و به شیعیان ما علی، و به فرقههای ما وحدت، و به حسودان ما شفا، و به خودبینان ما انصاف، و به فحاشان ما ادب، و به مجاهدان ما صبر، و به مردم ما خودآگاهی و به همهی ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و غیرت ببخش!
seyed
خدایا!
خدایا! مسؤولیت شیعه بودن را که علیوار بودن، علیوار زیستن، علیوار مردن، علیوار پرستیدن، علیوار اندیشیدن، علیوار سخن گفتن، و علیوار سکوت کردن را تا آنجا که در توان بندهی ناتوان علی است، هموار فرما.
seyed
مردم اغلب بیانصاف، بیمنطق و خودمحورند، ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی، تو را به داشتن انگیزههای پنهان متهم میکنند، ولی مهربان، اگر موفق باشی، دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.
اگر شریف و درستکار باشی، فریبت میدهند، ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را که در طول سالیان سال بنا نهادهای، شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی، حسادت میکنند، ولی شادمان باش.
نیکیهای درونت را فراموش میکنند، ولی نیکوکار باش.
بهترینهای خود را به دنیا ببخش، حتی اگر هیچگاه کافی نباشد.
و در نهایت میبینی، هر آنچه هست، همواره میان تو و خداوند است، نه میان تو و مردم.
seyed
خدایا! مگذار که آزادیام، اسیر پسند عوام گردد... که دینم در پس وجههی دینم دفن شود، که عوامزدگی مرا مقلد تقلیدکنندگانم سازد، که آنچه را حق میدانم به خاطر اینکه بد میدانند، کتمان کنم.
seyed
خدایا! مرا همواره آگاه و هوشیار دار، تا پیش از شناختِ درست و کامل کسی یا فکری، مثبت یا منفی قضاوت نکنم.
AreA
خدایا! مرا از این فاجعهی مصلحتپرستی که چون همهگیر شده است، وقاحتش از یاد رفته و بیماریی شده است از فرط عمومیتش، هر که از آن سالم مانده، بیمار مینماید، مصون دار تا: به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنیم.
seyed
تو ای حسین! با تو چه بگویم؟ «شب تاریک و بیم و موج و گردابی چنین هایل» و تو ای چراغ راه، ای کشتی رهایی، ای خونی که از آن نقطهی صحرا جاودان میتپی و میجوشی و در بستر زمان جاری هستی و بر همهی نسلها میگذری و هر زمین حاصلخیزی را سیراب خون میکنی و هر بذر شایسته را در زیر خاک میشکافی، و میشکوفایی و هر نهال تشنهای را به برگ و بار حیات و خرمی مینشانی! ای آموزگار شهادت! برقی از نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن، قطرهای از آن خون را بر بستر خشکیده و نیممردهی ما جاری ساز، تفی از آتش آن صحرای آتشخیز را به این زمستان سرد و فسردهی ما ببخش. ای که مرگ سرخ را برگزیدهای تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی! تا با هر قطرهی خونت، ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به تپش آری و کالبد مرده و فسردهی عصری را گرم کنی و بدان جوشش و خروش زندگی و عشق و امید دهی! ایمان ما، ملت ما، تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما، به تو و خون تو محتاج است.
seyed
در فنای خویش بقا یافتن
انسان فوارهای است که از قلب زمین عصیان میکند و در این جستن شتابان و شورانگیزش، هرچه بیشتر اوج میگیرد، بیشتر «پریشان و تردیدزده» میشود. اندک اندک هیجانش آرام میگیرد و میل بازگشت او را در انتهای راه انحنایی میافکند که هم صعود است هم رجعت. فرار و بازگشت با هم در ستیزند، به آخرین قلهی رهایی که میرسد، ناگهان احساس میکند که در فضا معلق مانده است، در برزخ میان زمین و آسمان بلاتکلیف و بیپناه نمیداند چه کند؟ از آنجا، افق تا افق جهان را مینگرد که صحرای خلوت و بیابان حیرت است.
seyed
خدایا! به من زیستنی عطا کن که در لحظهی مرگ بر بیثمری لحظهای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیاش سوگوار نباشم.
melina
عشق تنها کار بیچرای عالم است. چه، آفرینش بدان پایان میگیرد. معشوق من چنان لطیف است، که خود را به «بودن» نیالوده است، که اگر جامهی وجود بر تن میکرد، نه معشوق من بود!
Fatemeh
خدایا! شهرت، منی را که میخواهم باشم، قربانی منی که میخواهند باشم نکند.
melina
علی آشکارترین حقیقت و مترقیترین مکتبی است که در شکل یک موجود انسانی تجسم یافته است. واقعیتی بر گونهی اساطیر و انسانی است و هست از آنگونه که باید باشند و نیست.
سراج زاده
علی آشکارترین حقیقت و مترقیترین مکتبی است که در شکل یک موجود انسانی تجسم یافته است. واقعیتی بر گونهی اساطیر و انسانی است و هست از آنگونه که باید باشند و نیست.
سراج زاده
در نهان به آنانی دل میبندیم که دوستمان ندارند؛ در آشکار از آنانی که دوستمان دارند، غافلیم و شاید این است دلیل تنهاییمان.
Fatemeh
انسان گمگشتهی این خاکستان ناآشنا، که خود را در زیر این آسمان کوتاه و غریب گرفتار میدیده، سراسیمه و پیگیر، در راه جستجوی آن «بهشت گمشده» ی خویش که میداند هست، بر هر چه میگذشته که از او نشانی مییافته، به نیایش زانو میزده و هرگاه که بر بیهودگی آن آگاه شده است، بیآنکه در یقینش به بودنِ آن «نمیدانم کجا» خللی راه یابد، بیدرنگ، نشانهی دیگری را سراغ میکرده و در این به هر سو دویدنهای خستگیناشناس، آنچه هرگز خاموش نگشته، فریادهای رقتبار این گرفتار غربت بوده است که هنوز بیتابانه دست به دیوار این عالم میکشد تا به بیرون روزنهای باز کند.
Amirhossein kouchaki
رحمتی کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد، قوّتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم، تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند، نه از آنان که پول دین را میگیرند و برای دنیا کار میکنند، سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست نویسندگان، اگر بدانی خود میتوانی نوشت.
سراج زاده
حجم
۱۳۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۳۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۹,۰۰۰
تومان