
بریدههایی از کتاب برقلههای ناامیدی
۴٫۰
(۴۳)
غمانگیز نیست انسان بودن؟ حیوانِ پیوسته ناراضیِ معلق میان مرگ و زندگی.
maryam_z
نمیفهمم چرا باید در این جهان کاری کنیم، چرا باید دوستان و آرمانها، امیدها و رویاهایی داشته باشیم؟ بهتر نبود به گوشهای دورافتاده از دنیا پناه میبردیم، جایی که در آن صدای هیاهو و آشفتگیهای جهان به گوشمان نرسد؟ آنوقت میتوانستیم از فرهنگ و جاهطلبی چشم بپوشیم؛ همهچیز را ببازیم بیآنکه چیزی به کف آریم؛ مگر این دنیا چه حاصلی برای ما دارد؟
Mohammad
در این جهان، که نباید افسوس چیزی را خورد، چه بسیار چیزها مایۀ افسوساند؛ اما از خودم میپرسم آیا جهان به افسوسخوردن من میارزد؟
maryam_z
هر روز بیش از پیش متقاعد میشوم که انسان، حیوانی اندوهگین است، رهاشده و محکوم به یافتن راه خود در زندگی. طبیعت هرگز همچون او را به خود ندیده. او از بهاصطلاح آزادی خود هزاران بار بیشتر از اسارت در وجود طبیعی در رنج است. تعجبی ندارد که اغلب آرزو میکند گُلی یا گیاهی باشد.
Amir
دیگر نه میخواهم و نه میتوانم انسان باشم. چه باید بکنم؟ خدمت به نظامی اجتماعی و سیاسی؟ بدبخت کردن زنی؟ دنبال نقصان نظامهای فلسفی گشتن؟ جنگیدن برای آرمانهای زیباییشناسی و اخلاقی؟ اینهمه بسیار ناچیز است. من انکار میکنم انسان بودنم را، حتی به قیمت تنها ماندن.
Mohammad
قدمزدن در تنهایی، بهویژه شبها، وقتیکه هیچیک از جذابیتهای معمول نمیتواند دلربایی کند، برای فرایند عمیق خودسازی مناسب است.
Chia.V
هرکس با رنج خود، که آن را مطلق و نامحدود میپندارد، تنهاست. با مقایسۀ رنج شخصیمان با مصائب همۀ جهانیان تا به امروز، هولناکترین عذابها و سختترین شکنجهها، ظالمانهترین مرگها و دردناکترین خیانتها، همۀ مطرودین، همۀ آنان که زندهزنده در آتش سوختند یا از گرسنگی مردند، چقدر میتوانیم از عذاب خویش بکاهیم؟
رنج هیچکس نه با این خیال که همۀ ما فانی هستیم و نه با رنجکشیدن دیگران در گذشته و حال، بهمعنای واقعی، تسلا نمییابد.
maryam_z
بهتر نبود اشکهایم را، در انزوای مطلق، در شنهای ساحلی دفن میکردم؟ اما من هرگز نگریستم، چراکه اشکهایم همواره به اندیشه تبدیل شدهاند و اندیشههایم به تلخی اشکهایم است.
Mohammad
اگر کسی برای خوشبختی من مرده باشد، من حتی بیش از پیش ناخشنودم، چراکه نمیخواهم زندگی خود را بر گورستانی بنا کنم. گاهی حس میکنم در برابر همۀ رنجهای تاریخ مسئولم، زیرا درک نمیکنم چرا کسانی برای ما خون ریختهاند.
maryam_z
«چهبسا وجود تبعیدگاه و عدم وطن ما باشد.»
Ehsan Agp
در این جهان، که نباید افسوس چیزی را خورد، چه بسیار چیزها مایۀ افسوساند؛ اما از خودم میپرسم آیا جهان به افسوسخوردن من میارزد؟
سپیده اسکندری
رنج بکشید یا نه، نیستی برای همیشه شما را خواهد بلعید.
پویا پانا
اگر کسانی در این جهان شادند، چرا بیرون نمیزنند تا از شادی فریاد بکشند و سعادتشان را در خیابان اعلام کنند؟ چرا اینهمه احتیاط و خویشتنداری؟ اگر من از شادی، آرامش و رضایتی مدام لبریز بودم، همهاش را درون خودم نگه نمیداشتم و با گشادهدستی با دیگران تقسیمش میکردم. خود را رها میکردم تا، با نیروی شناوری که به من زندگی بخشیده، از جا کنده شوم.
اگر سعادتی در کار باشد، باید آن را با دیگران سهیم شد و به آنان منتقل کرد. پس شاید انسانهای واقعاً شادمان از سعادت خودشان بیخبرند.
maryam_z
آنان که ورای مرزهای عادی، طعم زندگی، انزوا، ناامیدی و مرگ را چشیدهاند چه انتظاری از این زندگی میتوانند داشته باشند؟
Chia.V
آیا جز مرگ، تنها قطعیت محتوم این جهان، چیز دیگری بر این کرۀ خاکی هست که نتوان در آن شک کرد؟
maryam_z
تظاهر هر روزه به زندگی روزمره جنون محض است. باید به هر قیمتی بر ابتذال غلبه کرد و راه تحول را گشود.
پویا پانا
دانستن، طاعون زندگی است و آگاهی زخم بازی است بر قلب آن. غمانگیز نیست انسان بودن؟
Ali
زندگی موهبت میانمایگان است.
Chia.V
آنکه با شیطان عهدی نبسته شایستۀ زندگی نیست، چراکه شیطان بیش از خدا دلالت بر زندگی دارد. از افسوسهایم یکی این است که شیطان بهندرت مرا فریفته، اما خدا هم آنقدرها دوستم نداشته.
نازنین بنایی
موسیقی باخ تنها برهان اثبات این امر است که آفرینش جهان را نمیتوان بهتمامی شکستخورده پنداشت.
Chia.V
من میاندیشم، پس میترکم
پویا پانا
در جهان، فقر بیش از هر چیز دیگری بشر را تهدید میکند و بیشک به انحطاط چنین حیوان خود بزرگبینی منجر خواهد شد. در برابر فقر، من حتی از موسیقی شرمسارم. جوهرۀ زندگی اجتماعی بیعدالتی است. پس چگونه میتوان از مکاتب سیاسی یا اجتماعی حمایت کرد؟
sajii
چرا زنان از مردان شادترند؟ مگر نه اینکه وقار و معصومیت در آنها معمولتر است. آنها نیز به دام بیماری و نارضایتی میافتند، اما وقار بر آنها غالب است. وقار بیآلایش، حالتی از توازن ظاهری به آنها میبخشد که هرگز به تنشهای تراژیک و پرخطر نمیانجامد.
پویا پانا
آیا عذاب بیخوابی را تاب آوردهاید؟ وقتی شب همهشب دقیقهها را میشمارید، و حس میکنید در این جهان تنهایید، وقتی ماجرای شما انگار مهمترین ماجرای تاریخ است و تاریخ معنای خود را از دست میدهد و وجودش رنگ میبازد؟ وقتی خوفناکترین شعلهها در شما زبانه میکشد، وجودتان گویا یگانه و استثنایی است در جهانی که فقط برای کامروایی مشقت شما آفریده شده؟ باید این لحظهها را، همچون بیشماری و پایانناپذیری رنج، پشت سر گذاشته باشید تا به درک تصویری روشن از گروتسک دیدن خود در آینه برسید. این تصویر فرسودگی تمام و کمال است. صورتکی منقبض با رنگباختگی اغواگر و اهریمنیِ کسی که پرتگاههای مهیب و تاریک را پشت سر گذاشته است.
lordartan
اندکی دانش لذتبخش است، زیادی آن نفرتانگیز. هرچه بیشتر بدانید، کمتر خواهان دانستناید. آن که رنج دانستن را نچشیده، هیچگاه چیزی ندانسته.
خاک
هر آن کس که گفته خوابیدن مترادف امید است، شهودی ژرف داشته، نه فقط از اهمیت هولناک خواب، بلکه از بیخوابی. اهمیت بیخوابی چنان عظیم است که وسوسه میشوم انسان را حیوانی ناتوان از خوابیدن تعریف کنم. چرا انسان را حیوان عاقل بدانیم در حالی که دیگر حیوانات نیز به همان اندازه معقولاند؟ اما در جهان خلقت حیوان دیگری نیست که بخواهد بخوابد و نتواند. خواب فراموشی است: ماجراهای زندگی، پیچیدگیها و دلمشغولیهای آن کاملاً رنگ میبازد و هر بیداری شروعی تازه است، امیدی نو. زندگی اینگونه ناپیوستگی خوشایندش را حفظ میکند، توهمی از نوزایی دائمی. از سوی دیگر، از بیخوابی احساس بازگشتناپذیری از اندوه، ناامیدی و رنج زاده میشود. برای انسان سالم ـ حیوان ـ اما، بیخوابی فقط تفنن است. او هیچچیز نمیداند دربارۀ آنان که حاضرند جهان را بدهند برای ساعتی خواب عمیق، آنان که از دیدن رختخواب وحشت میکنند، همانگونه که از دیدن شکنجهگاه. رابطهای نزدیک است میان بیخوابی و ناامیدی. فقدان خواب فقدان امید را بههمراه میآورد.
نازنین بنایی
بهنظر من شکل اصیل عشق میان زن و مرد درمیگیرد، نه فقط با میل جنسی، بلکه در شبکهای سرشار از حالات عاطفی.
پویا پانا
از طریق کار انسان از موقعیت سوژه به ابژه نقل مکان کرده؛ بهبیان دیگر، تبدیل به حیوانی معیوب شده که به اصل خود خیانت کرده است. بهجای زیستن برای خود ـ نه بهمثابه خودآگاهی، بلکه با بالیدنی معنوی ـ انسان به بردۀ مفلوک و عاجز واقعیت بیرونی تبدیل شده است. آنهمه شور و وجد و مکاشفه کجا رفت؟ کجاست جنون متعالی یا لذت ناب شرارت؟ لذت منفی حاصل از کار نشان از فقر و ابتذال زندگی روزمره دارد، کوتهفکرانه بودن آن.
پویا پانا
کار انکار جاودانگی است.
پویا پانا
خلوتگزیدگان بزرگ از دنیا کناره گرفتند نه برای آمادهکردن خود برای زندگی، بلکه به این منظور که با رضایت پذیرای پایان آن شوند.
yazdaan
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۷۳,۲۰۰
۲۹,۲۸۰۶۰%
تومان