
بریدههایی از کتاب این بهشت، آن بهشت
۴٫۵
(۲۴)
آشنایان و نزدیکان حضرت آیتالله بهجت (ق س) کرامت ایشان را نه در شفای مریض و اطلاع از غیب و طیالارض و موت اختیاری، که با وجود همه اینها، در سخنان حکیمانه و رفتار روزمرۀ ایشان میدانستند.
او بهراستی مصداق کاملی بود از «کُونُوا دُعٰاةَ النّٰاسِ بِغَیْرِ اَلْسِنَتِکُمْ؛ با رفتار خود، دعوتکننده [بهسوی دین] باشید.»
S
به بچههای کوچک میدان میداد، تاجاییکه وقتی خانه بود، بچهها حاکم خانه بودند، کسی جرئت نداشت با آنها تندی کند.
میفرمود: «اینها معصومند، قریبالرجوع از ربّشان. علت جاذبۀ آنها، عصمت آنان است.»
ریحانه باقریه
«بیا!»، از جیبش پولی درآورد و به من داد و گفت:
«برو عطاری، داروی «عینشینقاف» بگیر تا خسته نشوی!»
الهه
زمان را با ذکر شکار میکرد، با ذکر نفس میکشید.
در خانه بیشتر ذکر «یا هادی» و «یا الله» را میگفت.
گاهی با چشمان بسته، ذکر «یا ستّار» بر لب داشت.
میخواست به جایی برود، هنگامی که از منزل خارج میشد، زمانی که برای دیدن کسی به اتاق بیرونی میرفت ذکر «یا ستّار» را میگفت.
همیشه ذکر میگفت.
میرفت کتاب بردارد، در همین زمان کوتاه ذکر میگفت.
بعد از ذکرِ رکوع و سجود نمازش، «یٰا اَرْحَمَ الرّٰاحِمٖینَ» را زمزمه میکرد.
بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت
محسن
هر دو شاگرد محضر آیتالله قاضی (ق س) بودند؛ بعد از چندین سال همدیگر را میدیدند.
مطمئن بودم بعد از این همه سال با هم حرفها دارند، ضبط و میکروفونی را آماده کرده بودم تا حرفهایشان را ضبط کنم.
هم را بغل کردند، چشمان خیسشان، دوری و دلتنگی را نشان میداد.
روبهروی هم که نشستند، احوالپرسی مختصری کردند و ساکت شدند.
منتظر ماندم، اما حرفی ردوبدل نشد.
بعد از ساعتی، دیدارشان تمام شد.
ایشان از منزل رفتند.
نفهمیدم چه خبر است؟!
با تعجب پرسیدم:
«چرا ایشان حرفی نزد؟
چرا شما چیزی نگفتید؟»
گفت: «ما حرفهایمان را زدیم، همه حرفهایمان را، گفتیم و شنیدیم؛ اما با سکوت
محسن
به بچههای کوچک میدان میداد، تاجاییکه وقتی خانه بود، بچهها حاکم خانه بودند، کسی جرئت نداشت با آنها تندی کند.
میفرمود: «اینها معصومند، قریبالرجوع از ربّشان. علت جاذبۀ آنها، عصمت آنان است.»
هر روز بهبچهها توصیه میکرد «چهار قل» و «آیةالکرسی» بخوانند؛ خودش هم برایشان دعا میخواند:
«اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ فٖی دِرعِکَ الحَصٖینَةِ الَّتٖی تَجْعَلُ فٖیهٰا مَنْ تُرٖیدُ.»
محسن
میفرمود: «اینها معصومند، قریبالرجوع از ربّشان. علت جاذبۀ آنها، عصمت آنان است.»
الهه
۹۰ ساله شد، اما عبادتش کم نشد که هیچ، انگار عاشقتر هم شده بود.
Fatemeh.V.Younesi
هر روز بهبچهها توصیه میکرد «چهار قل» و «آیةالکرسی» بخوانند؛ خودش هم برایشان دعا میخواند:
«اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ فٖی دِرعِکَ الحَصٖینَةِ الَّتٖی تَجْعَلُ فٖیهٰا مَنْ تُرٖیدُ.»
کاربر ۴۴۶۱۲۰۱
روزی دلبهدریا زد و به آقا گفت: «آقا! میخواهم با شما جلسهای خصوصی داشته باشم.»
آقا لبخند زد و گفت: «وقتهایم در اختیار خودم نیست، همه را پیشفروش کردهام.»
برای تمام شبانهروز برنامه داشت.
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
«اسرار را نباید بازگو کنید! بازگویی برای خودت عُجب و خودبینی میآورد و برای دیگران ناباوری، حسادت و احیاناً دشمنی.»
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
چند روزی میشد که مختصر آبی خورده بود.
پزشک گفته بود: «زخم اثنیعشر، مجاری معدۀ آقا را بسته است.»
عباداتش را ترک نکرده بود، حتی نماز شبش را.
مشکل خاصی هم برایش پیش نیامد.
میگفت: «میتوان غذا نخورد و از بین نرفت!»
با همان احوال، در کلاس، درس هم میداد.
عقیده داشت که تدریس، عبادتی است که در درمان بیماریاش مؤثر است.
از آن بهعنوان استشفا یاد میکرد.
غذای ظاهری برای تأمین نیاز جسم انسان است، و عبادت برای تأمین نیاز روح!
حال میشنیدم که غذای روحش، نیاز جسمش را هم تأمین میکند!
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
برای بچهها چند تا جوجۀ یکروزه خریده بودم.
آقا دوست داشتند بچهها به جای عروسک، از حیوانات کوچک نگهداری کنند.
وقتی فهمید، دائم میگفت: «مواظبشان باشید، بهشان رسیدگی کنید.»
جدی هم میپرسید؛ میگفت: «اموراتشان باید تامین شود.»
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
«برو عطاری، داروی «عینشینقاف» بگیر تا خسته نشوی
F.Amini
تدریس، عبادتی است که در درمان بیماریاش مؤثر است.
F.Amini
به بچههای کوچک میدان میداد، تاجاییکه وقتی خانه بود، بچهها حاکم خانه بودند، کسی جرئت نداشت با آنها تندی کند.
میفرمود: «اینها معصومند، قریبالرجوع از ربّشان. علت جاذبۀ آنها، عصمت آنان است.»
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
هر روز بهبچهها توصیه میکرد «چهار قل» و «آیةالکرسی» بخوانند؛ خودش هم برایشان دعا میخواند:
«اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ فٖی دِرعِکَ الحَصٖینَةِ الَّتٖی تَجْعَلُ فٖیهٰا مَنْ تُرٖیدُ.»
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
فکر میکردم سالخوردهتر که شود، از عبادتش کم میشود. مقداری استراحت خواهد کرد.
۹۰ ساله شد، اما عبادتش کم نشد که هیچ، انگار عاشقتر هم شده بود.
اگر کار روزمرهای پیش میآمد، محال بود از عبادتش بهخاطر آن کار بکاهد.
از خوردن و خوابیدن میزد تا به عبادتش برسد.
یکیدو ساعت پیش از فجر بیدار بود و به مناجات و استغفار مشغول میشد.
تا صبحانه، بهاختلاف فصل حدود ۵ یا ۶ ساعت، عبادت میکرد.
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
هر روز زیارت عاشورا میخواند، با صد لعن و صد سلامش.
آرزو میکرد تا زمان مرگش، روزی بیتوفیق نگذرد.
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
کنار بچه مینشست.
انگشتهای سبابه و میانی یک دستش را مثل پاهای کسی که قدم بزند، میگرفت و دستش را میبرد سمت بچه و میگفت: «اومد، اومد، اومد، اومد.»
بچهها که سر راهش را میگرفتند، آنلحظه مثل خودشان میشد، حرفی هم اگر بود، کودکانه میزد.
روزی مرا کشید کنار و گفت: «با بچهها باید با زبان خودشان حرف زد.»
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
میگفتند:
«ما، در حرم حضرت معصومه (س)، همه ائمه (ع) را زیارت میکنیم...
مهبط ملائکه و محل تردّد آنهاست.
صدا بلند نکنید، ادب را رعایت کنید.»
و این معنای همان روایت امام صادق (ع) است که: «برای ما اهلبیت حرمی است؛ و آن قم است.»
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
اکنون که مهمان شما هستم تا عنایت خاصی از امام رضا (ع) برای من نگویید، از اینجا نمی روم!»
سرشان را پایین انداختند.
ناراحتی در ایشان ندیدم.
سر را بالا آورد و گفت: «یکبار که به حرم مشرّف شدم، حضرت (ع) مرا به داخل روضه نزدشان بردند؛ ده مطلب فرمودند.
یکی این بود: «مگر میشود، مگر میشود، مگر ممکن است کسی به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهیم؟»
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
او کسی نیست که اجازه دهد دستش را ببوسی، یا کنارش بایستی؛ و از او عکس بگیری، و یا با او گفتوگو کنی.
در مقابل او مینشینی و در چشمهایش نگاه میکنی، اگر با چشمانش چیزی داد که داد؛ وگرنه سکوت کن.»
کاربر ۳۶۸۱۷۶۳
حجم
۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۵,۰۰۰
تومان