بریدههایی از کتاب در خانه اگر کس است... (۲ مجموعه داستان)
۴٫۴
(۳۹)
«آن نگاههای تندی که به این و آن کردی، نمیگذارد زمانی که احتیاج به نگاه اهل بیت (ع) داری، به تو نگاه کنند.»
F313
«اگر چنانچه حاجتی دارید، باید برای دیگران بخواهید.
مثلاً اگر شما خانه ندارید و از خدا خانه میخواهید، دعا کنید برای بیخانهها.
فرشتهها برای شما دعا میکنند و آن فرشتهها چون معصومند، دعایشان به استجابت نزدیکتر است...»
F313
بعد از نماز منتظر آقا ایستادیم که تا دم در خانه همراهشان برویم.
پنجشش نفری بودیم.
آقا از مسجد بیرون آمدند و ما هم همراهشان به راه افتادیم.
سر کوچه که رسیدیم، آقا برگشتند و گفتند: «اگر امری هست بفرمایید.»
گفتیم: «نه آقا! فقط میخواستیم از همراهیتان بهرهمند شویم.»
آقا گفتند: «من برای مسیر برگشتم به خانه برنامهٔ ذکری دارم. مدام فکر میکنم با من کاری دارید، ذکرم را قطع میکنم. وقتی میرسم منزل، میبینم برنامهام ناتمام مانده، ناراحت میشوم.»
لحظههایش قیمتی بود.
F313
اگر کسی میخواد آقا امام زمان؟ عج؟ رو ببینه، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه.»
سرم را انداختم پایین.
حساب و کتاب چشمهایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود.
F313
آقا به من فرمودند که غذا درست کنم و ببرم منزل یکی از آشنایان.
خیلی کار داشتم.
گفتم: «میگویم ببرند.»
اما آقا تأکید کردند که «نه، خودت ببر.»
دو روز بعد خبر رسید که آن آقا به رحمت خدا رفتهاند.
تازه یادم افتاد چندوقت پیش ایشان از من رنجیده بودند و آقا هم بهخاطر همین تأکید داشتند خودم برای ایشان غذا ببرم تا بهنوعی دلجویی کرده باشم.
نه فقط مراقب خودشان، که مراقب ما هم بودند.
آنقدر که اگر معصیتی از ما سر میزد، انگار خودشان مرتکب شدهاند و تا جبران نمیشد، آرام نمیشدند.
بر اساس خاطرهٔ حجتالاسلاموالمسلمین علی بهجت
ریحانه باقریه
همانطورکه کیسه را در دستش جابهجا میکرد، به آقا سلام داد.
آقا بعد از جواب سلام، به کیسهٔ پلاستیکی اشاره کرد و پرسید: «این چیه؟»
مرد لبخند زد: «گندم بو دادهست؛ برای مراسم جشن عبدالزهرا(س)!»
آقا چند قدم جلو رفتند، بعد دوباره برگشتند و با نرمی گفتند: «بهجای این مراسمها، بگردیم یک دلیلی پیدا کنیم بر اثبات خلافت امیرالمومنین (ع) که اگر این دلیل را به دیوار بگوییم، دیوار به حرف بیاید و بگوید: حق با شماست!»
F313
«کُونُوا دُعٰاةَ النّٰاسِ بِغَیْرِ اَلْسِنَتِکُمْ؛ با رفتار خود، دعوتکننده [بهسوی دین] باشید.»
F313
برایم عجیب است!
چطور نگران کوچکبودن خانهٔ دیگران و بهبودی یک مریضی سادهٔ اطرافیان هست، اما دردهای خودش را اصلاً مطرح نمیکند.
F313
«مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشدهایم»
F313
اگر معصیتی از ما سر میزد، انگار خودشان مرتکب شدهاند و تا جبران نمیشد، آرام نمیشدند.
F313
بهسختی قبایش را پیدا کرد.
آرام از اتاق بیرون آمد.
حیاط تاریک بود.
آنقدر دستش را روی کفشها کشید تا توانست یک جفت نعلین پیدا کند و بپوشد.
در را آهسته باز کرد.
مرد جوان پشت در منتظرش بود تا با هم به مسجد بروند.
چند قدمی بیشتر نرفته بودند که مرد جوان قدمهایش را کندتر کرد؛ و با تعجب گفت: «آقا! مثل اینکه کفشهایتان لنگهبهلنگه است!»
آقا نگاهی به نعیلینها کرد، خندید: «عیبی نداره»؛
و به راهش ادامه داد.
اینبار هم بهخاطر مراعات خواب همسرش، توی تاریکی کفشهایش را پوشیده بود.
F313
«سکوت کن؛ با سکوت به مقامات عالیه میرسی.»
soltani
آقا دستی به سر بچه کشیدند و به پدرش گفتند: «برای تفریح، او را به جاهای خوش آبوهوا و امامزادههای اطراف ببرید.»
پدر بچه لبخندی زد و گفت: «پسرش دائم برای مسابقات بینالمللی دعوت میشود؛ و هر ماه یک کشور است؛ و آبوهوایش حسابی عوض میشود!»
آقا فرمودند: «آنها که کار است و زحمت؛ باید بازی و تفریحش را بهخوبی انجام دهد. شما همین امامزادههای قم ببریدش. همانطورکه هر میوه یک ویتامینی دارد، هر امامزاده هم یک خاصیتی دارد.»
بر اساس خاطرهٔ یکی از همراهان
در دیدار با حافظ قرآن سید محمدحسین طباطبایی
ریحانه باقریه
همراه آقا میرفتیم درس.
چشمم افتاد به نعلینشان. قسمتی از کفهاش جدا شده بود.
میدانستم خودشان وقت نمیکنند. اهل زحمتدادن به دیگران هم نبودند؛ حتی به من که سالها در کنارشان بودم.
بعد از درس، به آقا گفتم: «کف نعلینتون جدا شده، اگه اجازه بدید، بدم درستش کنن.»
آقا سرش را به طرف من چرخاند. با لبخند گفت: «خودم را هم بلدی درست کنی؟»
همیشه وقتی شوخی میکردند، میخندیدم. اینبار هم مثل همیشه؛ ولی یکدفعه دلم هُری پایین ریخت: «او با این همه عبادت و بندگی، هنوز هم بهفکر درستکردن خودش است، اما من...»
ریحانه باقریه
«نسبت به مشکلات دیگران بیتفاوت نباشید.»
F313
چند وقت پیش از آقا پرسیدم: «چطور میشود امام زمان؟ عج؟ را درک کرد؟»
گفتند: «زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید.»
از وقتی این حرف را زدند، قرآنخواندن روزانهام ترک نشده بود؛ اما امروز خیلی دلم گرفت.
با خودم گفتم: «توی این مدت، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمان؟ عج؟ داشته باشم؟»
بعد از جلسه، بدون اینکه حرفی بزنم، آقا برگشتند به من گفتند: «چشم آدم باید مواظب باشه. اگر کسی میخواد آقا امام زمان؟ عج؟ رو ببینه، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه.»
سرم را انداختم پایین.
حساب و کتاب چشمهایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود.
بر اساس خاطرهٔ یکی از مرتبطین
ریحانه باقریه
نیمههای شب بود که از خواب پریدم.
خواب همسرم را دیدم.
چهل روزی میشد که از فوتش گذشته بود؛ و بااینحال باز مثل روز اول، نبودنش برایم باورکردنی نبود.
مثل بچهها توی رختخواب زانو بغل گرفتم و زدم زیر گریه.
نیمساعتی که گذشت، صدای زنگ در حیاط بلند شد.
نمیدانستم این وقتِ شب چه کسی ممکن است پشت در باشد؟
در را که باز کردم، دیدم آقا پشت درند.
همسایهٔ دیواربهدیوار بودیم.
تعجب مرا که دیدند، با لبخند پرسیدند: «مهمان نمیخواهید؟»
ریحانه باقریه
آقا برای جمعیتی که جلوی در ایستاده بودند، دستی تکان دادند و وارد خانه شدند. من جلوی در ایستاده بودم و سعی میکردم جمعیت را متفرق کنم، اما فایدهای نداشت.
آخرِ سر خودم سریع وارد خانه شدم و در را پشت سرم بستم.
چند دقیقهای که گذشت، آقا پرسیدند: «وقتی شما در رو میبستید، همه رفته بودند؟»
نمیدانستم چرا این سوال را میکنند؟
گفتم: «نه».
آقا چهرۀشان در هم رفت: «ازاینبهبعد بگذارید وقتی همه رفتند، در را ببندید. آهسته هم ببندید.»
نمیخواستند به مردم بیاحترامی بشود.
بر اساس خاطرهٔ یکی از همراهان
ریحانه باقریه
نماز که تمام میشود، عدهٔ زیادی بهدنبال آقا راه میافتند.
وقتی به سر کوچه میرسیم، مردی نزدیکم میشود و میپرسد:
«شما با آقا آشنا هستید؟»
سر تکان میدهم. میگوید: از مشهد آمده و پولی برایش نمانده.
میخواهد واسطه شوم تا آقا کمکش کند.
میگویم: «من نمیتونم بگم. ولی اگه حرفت حقیقت داشته باشه، آقا خودشون عنایت میکنن.»
آقا به در خانه رسیدهاند. برمیگردند و با لبخندی برای جمعیت دست تکان میدهند. یکدفعه نگاهشان روی مرد ثابت میماند و با دست اشاره میکنند که یعنی: «بیا اینجا».
مرد شتابان جلو میرود. وقتی برمیگردد، میپرسم: «چی شد؟» دستانش را باز میکند و با خوشحالی میگوید: «به اندازهای هست که من را به مشهد برساند.»
ریحانه باقریه
هر وقت پیگیر مشکلات ریزودرشت دیگران میشوند، به سختیها و دردهای خودشان فکر میکنم؛
که با صبوری تحمل میکنند.
F313
حجم
۵۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۵۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۵,۰۰۰
تومان