عقل با روح خودستایی کرد،
عشق با هر دو پادشایی کرد...
عقل را دانشی و رایی نیست.
بهتر از عشق رهنمایی نیست.
sorena
فرهاد را که با لب شیرین تعلق است
رغبت به نوشدارو و حاجت به قند نیست
sorena
عبید همه را محکوم میکند. عبید به صراحت تمام نشان میدهد که میداند که هر ملتی لایق همان حکومتی است که دارد، حکومت بیخود پا به عرصه وجود نمیگذارد و تا ملت زمینه را آماده ننماید، اجامرو اوباش مجال تسلط بر او را نمییابند. اگر حکام کثیف و فاسدند مردم نیز به همان اندازه در کثافت غوطه میزنند.
sorena
من از تو بوسه تمنی کجا توانم کرد
چو گرد کوی توأم زهره گدائی نیست
به سعی دولت وصلت نمیشود حاصل
محقق است که دولت بجز عطائی نیست
عبید پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشائی نیست
sorena
درویش که میخورد به میری برسد
ور روبهکی خورد به شیری برسد
گر پیر خورد جوانی از سرگیرد
ور زانکه جوان خورد به پیری برسد
sorena
دل در پی عشق دلبران است هنوز
وز عمر گذشته در گمان است هنوز
گفتیم که ما و او به هم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوان است هنوز
ادریس
جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تو در درون من است
چنان که یک دم از آن آتشم رهائی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آئین دلربائی نیست
Mahsa Bi
قزوینی تابستان از بغداد میآمد گفتند آنجا چه میکردی گفت عرق
amirali Esmaeilpour