گاهی اوقات، هیچ زبانی تواناییاش را ندارد تا چیزی را بیان کند که درکش غیرممکن است. گاهی اوقات، فقط بدن آدم میتواند گواهی بدهد چه چیزی بر او گذشته و این جای باقیمانده از آبلهها و رد زخمهای عمیق است که دایرۀ لغاتش را میسازد.
ستاره
من قربانی پیامد مهاجرت بودم و این پیامد اصولاً نادیده گرفته میشود یا اهمیت کمی به آن داده میشود-من قربانی خشونت روانیای بودم که از تماشای فروپاشی خانواده متحمل شدم. فروپاشی خانواده بهایی بود که خانوادۀ من در ازای تلاش برای دستیابی به «رؤیای آمریکاییشدن» پرداخت.
ستاره
متأسفانه برای ما مهاجرها، تروما با عبور موفقیتآمیز از مرز تمام نمیشود. به اعتقاد من باقی عمرت آن مرز را درون خودت اینجاوآنجا میبری. آن مرز بخشی از روح و روانت میشود، بخشی از هستیات و بخشی از هویتت.
ستاره
همین ماهایی که اغلب اوقات پناهندهها را نادیده میگیریم یا فراموششان میکنیم، برخوردمان را خشونت به حساب نمیآوریم چون اصلاً نمیدانیم که این کار مصداق خشونت است
ستاره