بریدههایی از کتاب پیرمرد و دریا
۳٫۹
(۸۱)
حالا وقت این نیست که به نداشتههات فکر کنی. به کارهایی فکر کن که با چیزایی که اینجا هست میتونی انجام بدی
mashver
یادت نره الآن توی سپتامبریم».
پیرمرد گفت: «آره، ماهی که ماهیای بزرگ سر و کله شون پیدا میشه. ماه مه هر بی سر و پایی ماهیگیر میشه»
ʀ.ʙ.ʙ
ناامید بودن احمقانه ست. از اون گذشته، به باور من گناهه.
mashver
هر روز، یه روز دیگه ست. خوش شانس بودن بهتره. ولی من کارمو کاملاً درست انجام میدم تا وقتی شانس پیداش شد، آماده باشم».
Sahel Msz
«ولی یه مرد برای شکست خوردن ساخته نشده. یه مرد میتونه خُرد بشه. ولی شکست نمیخوره
negin
چرا پیرمردا اینقدر زود بیدار میشن؟ برای اینکه روزشون بیشتر طول بکشه؟
mashver
پیرمرد و دریا
نویسنده: ارنست همینگوی
ترجمه: حمیدرضا رضایی
نشر روزگار
معجزه ی سپاسگزاری
من کارمو کاملاً درست انجام میدم تا وقتی شانس پیداش شد، آماده باشم
mashver
ناامید بودن احمقانه ست.
نیلوفر
میگفت: «دوست دارم یه کم شانس بخرم. البته اگه جایی باشه که اونو بفروشن»
Zeinab
همه چیز پیرامون پیرمرد کهنه بود، به جز چشم هایش که به رنگ دریا بود و پر امید می نمود و شکست ناپذیر.
❥ⓕⓣⓜⓗ❥
شما همگی نسلی تباه شده اید.
rezaat98
بذار فکر کنه من از چیزی که هستم بیشترم؛ منم همون جوری میشم.
mashver
پیرمرد و دریا
نویسنده: ارنست همینگوی
ترجمه: حمیدرضا رضایی
نشر روزگار
peyvandnik
این را بلند نمیگفت چرا که میدانست آدم وقتی چیز خوبی به زبان میآورد، آن چیز اتفاق نمیافتد.
ahmad_abbasi_1
توی دلش میگفت: «بذار امیدوار باشیم».
aseman
با خود میگفت: «تو ماهی رو فقط برای این نکشتی که زنده بمونی و اونو محض یه لقمه نون بفروشی. تو اونو به خاطر افتخارش کشتی و به خاطر اینکه یه ماهیگیری. وقتی زنده بود عاشقش بودی و حالا هم دوسش داری. اگه دوسش داشتی، کشتنش گناه نیست. نکنه گناهش بیشتره؟»
Amir G
و از خود پرسید: «چی بود که تو رو شکست داد؟»
و با صدای بلند گفت: «هیچ چی. من زیادی دور شدم»
کتاب خوان تازه وارد
با خود میگفت: «ولی من باید اونو بیارم نزدیک، نزدیک، نزدیک،
هدفم نباید سرش باشه. باید قلبش رو نشونه بگیرم»
بعد به خودش میگفت: «آروم باش پیرمرد، قوی باش»
amirkabir79
فکر پیرمرد حالا خوب روشن بود و عزمش جزم؛ ولی هیچ امیدی به پیروزی نداشت.
amirkabir79
همینگوی پس از جدایی دیگری در ۱۹۴۴، با مری ولش، خبرنگار مجله تایم ازدواج کرد.
فاطمه ناظریان
چرا پرندهها رو اینقدر ظریف و قشنگ درست کردن، وقتی اقیانوس میتونه اینقدر بیرحم باشه؟
Zeinab
«نه. من شانس ندارم. دیگه هیچ شانسی ندارم»
پسرک گفت:
«شانس به درک. من شانس رو با خودم میارم»
Zeinab
بعد از آنکه تشخیص داد دست راستش به قدر کافی توی آب مانده آن را بیرون آورد و بهش نگاه کرد و گفت:
«بد نیست. تازه درد برای یه مرد چیزی نیست»
aseman
اکثر مردم نسبت به لاکپشتها دلسوزی ندارند. چرا که قلب یک لاکپشت تا ساعتها پس از شکافته شدن و قطعه قطعه شدن همچنان میتپد
✿tanin
توی دلش میگفت: «ناامید بودن احمقانه ست. از اون گذشته، به باور من گناهه.
Amir G
بعد از آنکه تشخیص داد دست راستش به قدر کافی توی آب مانده آن را بیرون آورد و بهش نگاه کرد و گفت:
«بد نیست. تازه درد برای یه مرد چیزی نیست»
amirkabir79
این منم که بدشانسم. ولی کسی چه میدونه؟ شاید امروز... هر روز، یه روز دیگه ست. خوش شانس بودن بهتره. ولی من کارمو کاملاً درست انجام میدم تا وقتی شانس پیداش شد، آماده باشم
Mohammad Ahmadi
تا حالا همچین ماهیای که این قدر قوی باشه و اینجوری عمل کنه نگرفتم. شاید از عاقلیشه که نمیپره. میتونه با یه پرش یا یه حمله کارمو تموم کنه. ولی شاید قبلاً زیاد به قلاب گیر کرده و میدونه چطور باید بجنگه. نه میتونه بفهمه که فقط یه مرد مقابلشه، نه اینکه اون مرد یه پیرمرده. ولی عجب ماهی بزرگیه و اگه گوشتش خوب باشه توی بازار چی میشه. مثل یه ماهی نر طعمه رو گرفت. و مثل یه ماهی نر اونو میکشه. هیچ ترسی هم توی مبارزه ش نیست. موندم نقشهای داره یا درست مثل من نا امیده؟
Zeinab
توی دلش میگفت: «اون یه ماهی بزرگه و من باید کارش رو تموم کنم. نباید بذارم بفهمه که چه نیرویی داره یا اینکه اگه حرکت کنه چه کارایی میتونه بکنه. اگه من جای اون بودم حالا هر کاری از دستم میاومد میکردم و میرفتم تا یه چیزی پاره بشه. ولی خدا رو شکر اونا به باهوشی مایی که میکشیمشون نیستن؛ هر چند اونا از ما شریفترن و قادرتر.
Zeinab
حجم
۷۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
حجم
۷۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
قیمت:
۲۲,۰۰۰
تومان