بریدههایی از کتاب غریب قریب
۴٫۶
(۲۵)
غازان، ما ایلخانان مغول، ما نوادگان و وابستگان چنگیز مغول، همیشه خود را قویتر از ایرانیان میدانستیم. گمان میکردیم وقتی پدرانمان بر آنها تسلّط یافتهاند به دلیل اقتدار و قدرتمان است، امّا هرچه گذشت قدرت ایرانیان برای تحمّل هر سختی بیشتر و بیشتر خودش را نشانمان داد. حالا میدانیم آنها به فرهنگ هزاران ساله و مذهبی تکیه دارند که هیچ قومی و هیچ چیزی نمیتواند از آن پیشینه آنان را محروم کند.
محمدرضا
میخواهم بدانید از نوجوانی تا به امروز که مادری شدهام و عروس خاندان تیموریام، هیچ چیز در دلم تغییر نکرده، جز ارادت و مهرم به شما که هر روز افزون میشود. میخواهم بدانید در همۀ این سفرهای جنگی که همراه شاهرخ بودهام، جز با نگاه به هنر معماران و کاشیکاران و سنگتراشان که میتوانم آنها را برای خدمت به شما، به همراهی و همیاری برگزینم، به هیچ بنایی نگاه نکردهام و به چیزی جز خدمت به شما نیندیشیدهام. برایم گوهرشاد ماندن به نیکنامی در کنار شما بیشتر از هر فتح و پیروزی، خوشایند و دلپذیر است.
محمدرضا
تو میدانی، من هم میدانم. آبادی توس و همۀ ولایات خراسان، تنها با آبادی حرم میسّر است
آر-طاقچه
و خداوند با آنان که برای رضای او هجرت میکنند،
هزار وعده دارد.
دلخوشم که سفرم، منشاء خیر باشد،
که هست.
به غریبی مرا میبری؛
امّا غریب نخواهم ماند.
باشد که دنیا برای دیدار من سفر کند.
شهر من،
مشهدالرّضا،
منتظر است.
maryhzd
جمعیت را میبینی حسام؟ هرسال کبوتران حرم بیشتر میشوند. فدای نفس حقّت که از گوشه و کنار این مملکت، این همه جمعیت برای نفس کشیدن در بارگاهت، پای پیاده و سواره به سویت میآیند. نه به پای که به بال دل میآیند.
88888888
- شکرت خدا. شکرت که مرا در این صحن و سرا نشاندی. شکرت که مرا کبوتر این حرم خواستی. خدایا شکرت که هر دری را بر من بستی تا عمری چلّهنشین خدمت این آستان باشم. آستان رضایت! قربان کرمت آقا.
اشکهایم تمام صورتم را پوشانده بود.
88888888
میشنوید؟
صدای هر روزۀ هزاران هزار زائر که مرا میخوانند.
مرا امام غریب میخوانند.
غریب الغربا،
معین الضّعفا،
ضامن آهو،
مرتضی.
مرا رضا میخوانند.
سلطان خراسان!
سناباد و نوغان، هر روز آباد و آبادتر خواهد شد؛
زیرا
سرای من اینجاست.
و پناه آنانی خواهد بود که صدایم کنند.
دهان به دهان،
سینه به سینه،
نَقل این سرا خواهد گشت.
سرای حبیب.
بقعۀ هارونیه، بارگاه سلطان خراسان خواهد بود.
وعدهگاه من و شما.
قاصدک
غریب کسی است که او را قریب نمیداند.
ys1378
سلطان چه خواهد خواست؟
گفتن شرط همه را مبهوت کرد.
آب در سرها خشکید.
هاج و واج به هم نگاه میکردند.
شرط، آوردن کسی است که نامش ابوبکر باشد.
از کجا؟
چگونه؟
اهل این دیار اگر نام فرزندان خود را پارسی نگذارند، نام پیامبر خدا و فرزندانش را بر پسرانشان میگذارند.
در این دیار همه شیعه هستند و این که جُرم نیست.
امّا همین بهانهای شد تا تو قتل عام کنی.
خونریزی تو در سبزوار زبان به زبان گشت.
و من که دیده بودم مینویسم.
مینویسم که نمیدانم چه را باور کنم.
مهر و دوستی و عملت را برای انجام کاری در بقعه و مسجد حضرت رضا(ع) یا قتل عام مردم دوستدار رضا؟
عاطفه سادات
میخواهم نام بقعه، مزیّن به نام مولایم باشد. سالهاست که من و شما اینجا را به نام بقعۀ هارونیه شناختهایم و خواندهایم، امّا از این پس اینجا را بقعۀ حضرت رضا بخوانید. میدانم و میدانید که این برکت و نعمت به واسطۀ مدفن ایشان است. پس بر ماست که به پاس این همه، کاری انجام دهیم. یاریام میکنید؟
و چه دستها که به سوی تو برای یاری بلند نشد.
از خاتون که همیشه اوّلین است تا اهلِ نوغان که سالهاست بیواسطه و ترس، خادم مولا بودهاند و تا اهل ولایات دور و نزدیک، از کوچک و بزرگ، فقیر و غنی، مثل رکنالدوله با آن ثروت هنگفتی که فرستاد و مثل فقیری که آب و جاروی هر روزۀ اطراف بقعه، تنها دلخوشیاش بود.
حالا اینجا بقعۀ حضرت رضاست.
lovely_book
دلت را با رضا صاف کن تا محرم خانۀ او شوی تا تو را هم کبوتر اهلی خانهاش کند.
ys1378
ادگی داشت؛ محراب ایوان صفّه، ایوان روبهرو، رواقها، کاشیها و کتیبهها.
دل فریزر دوباره آرام شد.
گویی سالهاست اینجاست.
میرزا جواد گفت و نگاهش کرد.
- به این فکر میکنی که چرا اینجا اینگونه آرامش داری؟
فریزر فکر کرد چگونه او آنچه در سر او میگذرد را میداند.
- بله... واقعاً چرا؟
- این احساسی است که مسلمان و مسیحی ندارد. اینجا آرام دلهاست.
دوباره به صحن سقاخانه برگشتند.
سقاخانۀ اسمال طلا.
88888888
عزّت و جاودانگی روح قدسی رضا، ماندگار شدند.
که هر که از این دنیای فانی گذشت و دل به مهر رضا سپرد، ماند و غیر او هرچه بود، رفت.
به عزّت او ماندیم.
خدایا از این عزّت و آستان کبریایی، جدایمان مکن.
خدا ز آستان رضایم جدا نکند
من و جدایی از این آستان خدا نکند.
88888888
اگر خاک شوی یا خاکستری بر باد، مهر رضا، خانهزاد آستانت میکند. روحت را محرم حرم میکند؛
تا ابد،
تا قیامت.
Razie
صدای نقاره برمیخیزد.
هر روز نقشی نو بر این بنای هزار نقش میخورد.
این سرا زنده و پویاست.
هرکه به این بارگاه آمده اگر عزیز بوده، عزیزتر شده است.
اگر زمین خورده بوده، نه برخاسته که بر آسمان عزّت و حرمت نشانده شده است.
m.salehi77
مولا جان! هر صاحب ادّعایی در بارگاه تو بیادّعاست. هر صاحب سری، در آستان تو بیسر است. هر صاحب دلی در بارگاه تو بی دل است، مجنون، شیدا، بیسر و بیپا. اینجا دل فقط به مهر تو نشان مییابد و زنده میشود و قریبت میشود. ای غریبنواز! مهرت با این همه دل شیدا چه کرده است.
m.salehi77
جدایی غریبی دارد.
همیشه.
جدایی تنهایی دارد.
همیشه.
امّا جدایی فراموشی ندارد.
دوری، مهر را از بین نخواهد برد.
هر کجای این دنیا باشی، دلت که برای کسی بتپد، او را حس خواهی کرد.
م.ظ.دهدزی
همانگونه که صاحب این خانه عزیز است، کسی که به این دولتسرا راه یابد، عزّتی پیدا میکند که در هیچ قصر و خانه و بارگاهی نمیتواند همانندش را ببیند
ys1378
همانگونه که صاحب این خانه عزیز است، کسی که به این دولتسرا راه یابد، عزّتی پیدا میکند که در هیچ قصر و خانه و بارگاهی نمیتواند همانندش را ببیند
ys1378
دلت را با رضا صاف کن تا محرم خانۀ او شوی تا تو را هم کبوتر اهلی خانهاش کند.
ys1378
اینجا، چه زود غربت آدمها و تنهاییشان فراموش میشود و قریب میشوند.
ys1378
ادگی داشت؛ محراب ایوان صفّه، ایوان روبهرو، رواقها، کاشیها و کتیبهها.
دل فریزر دوباره آرام شد.
گویی سالهاست اینجاست.
میرزا جواد گفت و نگاهش کرد.
- به این فکر میکنی که چرا اینجا اینگونه آرامش داری؟
فریزر فکر کرد چگونه او آنچه در سر او میگذرد را میداند.
- بله... واقعاً چرا؟
- این احساسی است که مسلمان و مسیحی ندارد. اینجا آرام دلهاست.
دوباره به صحن سقاخانه برگشتند.
سقاخانۀ اسمال طلا.
88888888
رضای غریب، کسی را در حرمش غریب نمیگذارد.
کسی دلشکسته در این حرم بر زمین نمیماند.
Razie
چه دستها که بر این ضریح به التجا حلقه زدند!
چنگ زدند.
چه اشکها که برآن ریخته شد.
صورتهایی خیس از اشک بر آن ساییده شد.
بعد از این، درب مرصّع همچون ضریح، محرم نجواهای پناهندگان به امام غریب خواهد بود،
ملتجیان،
گدایان آستانِ رضا،
دلدادگانش،
عاشقان غربت قریب خراسان.
صلوات بر علی بن موسی در روضۀ منوّره طنین انداخت:
اللّهم صل علی علیّ بن موسیالرّضا المرتضی
الامام التّقی النّقی
Razie
چشمهایت را باز کن. اینجا و در سرزمین خودت، آنان میهمان تواند و تو میزبان. حکومتها میآیند و میروند، امّا سرزمین من، همینجا میماند. تو میخواهی خودت را آوارۀ کدام سرزمین کنی و میهمان باشی نه میزبان.
حتماً شنیدهای که سرنوشتِ برگ دارد آدمی. وقتی که از شاخه جدا شد، پایمال عابران هر کوچه و بازار میشود.
نخواه که هویتت، شخصیتت، ایمان و اعتقادت پامال شود.
لیلا
چه برق و نوری دارد این گنبد!
طلای نابی که عیارش به طلا بودنش نیست.
عیار این طلا بهواسطۀ نزدیکیاش به مولاست که بالاست.
Razie
-اینجا هرکس برای عرض ارادت به مولا کاری میکند. بعضی برای گرفتن حاجاتشان و برخی برای مداوای دردشان و برخی فقط به نیّت اظهار دوستی به مولا. اندازهاش، میزانش، مقدارش هیچکدام مهم نیست. مهم نیّت توست. مهم جوابی است که میستانی گرچه برای گرفتنِ جواب کاری نکرده باشی.
Razie
و ابنحوقل خواند:
- ولایات توس عبارتند از: رایکان، طابران، نوغان و تروغوذ. مدفن علیبنموسیالرّضا علیهالسّلام در بیرون ولایت نوغان است و در مجاورت قبر رشید، در مقبرهای زیبا در قریهای به نام سناباد. گروهی در آن معتکفند. کوه نوغان معدن دیگ سنگین است که به سایر بلاد خراسان میبرند و جز آن معادن دیگر از قبیل مس و آهن و نقره و فیروزه و... دارد...
ابنحوقل بخشی از آنچه را نوشته بود، خواند.
عبدالرّزاق شنید و شادمان شد.
به بقعه نگاهی کرد و به معمارانی که آنجا را اندازه میکردند و با هم به گفتوگو مشغول بودند. رو به ابنحوقل کرد و با اشاره به معماران گفت:
- بنویسید میخواهیم دورتادور بقعه را بارویی بسازیم، معماران مشغول شدهاند.
بنویسید مردمی که دوستدار مولایم حضرت رضا(ع) هستند میتوانند آزادنه به زیارت بیایند.
بنویسید مشهدالرّضا، میزبان اهل دل است.
بنویسید ابومنصور عبدالرّزاق توسی، سپهسالار خراسان، آنچه دارد از ارادت به مولایش است و هرچه بتواند برای بقعه خواهد نمود.
بنویسید اینجا دیگر غریب نیست.
m.salehi77
جدایی غریبی دارد.
همیشه.
جدایی تنهایی دارد.
همیشه.
امّا جدایی فراموشی ندارد.
دوری، مهر را از بین نخواهد برد.
هر کجای این دنیا باشی، دلت که برای کسی بتپد، او را حس خواهی کرد.
m.salehi77
ما نسل اندر نسل و همیشه خادمان این بارگاهیم. ما معماران این حرمیم. ما کبوتران این صحن و سراییم. جَلـدِ این گنبدیم. هر جا برویم، هر جا ببرندمان، دوباره برمیگردیم. به پای جان، به دو بال عشق. جسممان هم که خاک یک زمین دیگر باشد، جانمان پاگیر این خاک و آب است. خود مولا یک عمر آب و دانهمان داده، به مهرش.
m.salehi77
حجم
۴۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
حجم
۴۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۴۰ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۶,۰۰۰۷۰%
تومان