بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نفرین زمین | طاقچه
تصویر جلد کتاب نفرین زمین

بریده‌هایی از کتاب نفرین زمین

نویسنده:جلال آل احمد
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۸۷ رأی
۳٫۹
(۸۷)
توی بهشت هم اگر بی‌رضایت خودت بروی برایت بدل می‌شود به جهنم.
mohamad
توی بهشت هم اگر بی‌رضایت خودت بروی برایت بدل می‌شود به جهنم. چرا روزگار را به خودت سخت می‌کنی، آقا معلم؟ اگر دل ببندی، هر خراباتی یک بهشت است.
...💙
سگ در خانه‌ی صاحبش شیر است».
مریم
عالم اموات مهمان‌نواز است
أبوٰمُخلــــِـــٰـــصْ
آدمی‌زاد تخم مرغ که نیست تا همیشه زیر پروبال کسی باشد، هر کدام از ما یک روزی باید سر از تخم دربیاوریم.
:)
اگر تو هم تنها غم شکم و زیرشکم را داشتی، تنها نمی‌ماندی. مثل این بدبخت‌ها که یک عمر گرفتار قضیه‌ی آب و گاوند. و سر آب آدم می‌کشند. می‌خواستی مثل این‌ها باشی؟ درویش بی‌ریاست. اما می‌دانی آقا معلم؟ درویشت گمان می‌کند که تا وقتی آدم انتظار چیزی را دارد، یا وقتی کسی به انتظار نشسته، آدم تنها نمی‌ماند. اگر هم بماند تنهایی‌اش عین یک تب تند است که زود می‌گذرد. نه مثل تب لازم که دم به ساعت برمی‌گردد.
سایه خیال
در مقابل کسی که مرگ را به جان می‌خرد، همیشه زبان زنده‌ها بسته می‌ماند.
mart
متوجه نیستی که مذهب یکی از راه‌های سعادت است. و نمی‌بینی که یک قضیه‌ی ساده‌ی لوله‌کشی آب، تمام احکام یک باب از فقه تو را معطل می‌کند. مردم دارند با دوچرخه و ماشین سفر می‌کنند و تو هنوز در بند ماشی ثلاثی. و خبر بارش و برف را در همه‌ی نقاط عالم از همین رادیو می‌شنوند و تو هنوز در بند رویت هلالی...
mehregan
این مردم فعلاً زیر بار دنیا دارند خرد می‌شوند. خدا هم آن قدر رحیم است که به خاطر خال روی دست یدالله به آتش جهنم نسوزاندش. اصلاً این بنده‌ی خدا جهنمش را تو همین دنیا دارد می‌کشد». آرام گفت: «من که مأمور دنیاشان نیستم، آقا جان!» ـ چرا هستی
mehregan
در مقابل کسی که مرگ را به جان می‌خرد، همیشه زبان زنده‌ها بسته می‌ماند.
pedram
راست می‌گویی درویش. یک عمر تو کله‌ی ما کرده‌اند که فرنگ بهشت روی زمین است. کتاب، معلم، رادیو همه می‌گویند، بهشت روی زمین است. تو هم یک محصل دانشسرا. و بهت می‌گویند اگر شاگرد اول شدی می‌روی فرنگ. تو هم کوشش می‌کنی، اما بابات فراش پست است. دستش هم به هیچ جایی بند نیست. ناچار آن یکی می‌برد که باباش رئیس بانک است یا رئیس پست است یا رئیس ژاندارمری. و تو می‌مانی با یک آرزو که شده یک بغض. کسی هم نمی‌آید بگوید بابا فرنگ هم چندان تخم دو زرده‌ای نیست
علی جعفری خرمی
شغل سوای مشغله است. آدمی‌زاد مشغله می‌خواهد،
mohamad
با شب‌ها‌ی مهتابی، اما روشن دهات آشنا بودم. ولی آن شب، شب دیگری بود. آسمان به قدری نزدیک بود که به طالع‌بینان حق دادم، و درد پلنگ‌ها را فهمیدم. و نیز درد عاشقان را. از چنان آسمانی هرچه می‌گفتی برمی‌آمد
کاربر ۲۱۳۱۹۴۵
برادر کوچک مدیر در تمام این مدت ساکت بود و سرش پایین افتاده، مدام با گل قالی بازی می‌کرد. انگار که ما همه خواستگارهای اوییم.
:)
مباشر کمی پابه‌پا شد و بعد گفت: «خوب. خیلی خوش آمدید. می‌دانید؛ راست است که زندگی ده چنگی به دل نمی‌زند، اما می‌دانید این بچه‌ها هم حق دارند». «می‌دانید»‌هایش خفه‌ام می‌کرد. اما آفتاب سوختگیش و موی قرمزش هر عیب دیگری را جبرانی بود. گفتم: «این را به دیگران باید گفت. من که به پای خودم آمده‌ام. اصلاً سق مرا با دهات برداشته‌اند».
Mahdi Hosseinpour
مشغله کار کله است، کارکله‌هایی که باد دارد. اما حالا دیگر این کله‌ها به درد نمی‌خورد. قرار است، کله‌ها را از باد آرزو خالی کنیم. قرار است بشویم گدای واقعیت.
mohamad
زمین که عقیم ماند گویا آدم هم عقیم می‌ماند، و تمدن هم، و فرهنگ هم. چرا که عقیم‌ماندن یعنی ظلم... یعنی که مانع بروز لیاقت‌ها شدن...
AS4438
باید جنس کمپانی را بخریم تا متمدن شویم. نفت را هم که می‌برند، موتور و ماشین می‌دهند و بعد که مملکت پر شد از موتور و ماشین، آن وقت باز هم نفت را می‌برند و گندم و گوشت می‌دهند. حالا فهمیدی رئیس؟»
Akbar Aghaii
این ماییم که وسط سفره‌ی زندگی‌مان به جای هر چیز فقط یک کاسه عرفان گذاشته‌ایم و دور و بر سفره، سنگ قبر را چیده‌ایم تا باد نبردش...
narges
این مردم فعلاً زیر بار دنیا دارند خرد می‌شوند. خدا هم آن
mehregan
یک گوشه‌ی ایوان را آب و جارو کرده بودند و دو سه تا صندلی و میزی. و سماور قلقل می‌کرد. و از اسباب سفرم خبری نبود. نفهمیدم آن دو نفر کی از ما جدا شدند و کجا. هنوز ننشسته بودیم که مدیر دوباره بلند شد و رفت سراغ بچه‌ها. لابد که مرخصشان کند. یک جا بند نمی‌شد.
K24
منتظر یک جور معجزه. گرچه دستش از عمل کوتاه بود، اما دهاتی جماعت دستش از عمل کوتاه که هست هیچ، معنی معجزه را هم فراموش کرده و مدام به انتظار تغییر فصل‌ها نشسته. شده بنده‌ی آب و هوا و شرایط جوی، از زمستان به بهار و از قوس به حمل. و این دیگر انتظار نیست، دست‌ به دهان ماندن است. کوچک‌شدن معنی انتظار است، ترس از عمل است. و کسی که ترسید نفرین شده است.
مریم
در مقابل کسی که مرگ را به جان می‌خرد، همیشه زبان زنده‌ها بسته می‌ماند.
Akbar Aghaii
معلم ورزش توی ده خیلی بی‌کار می‌ماند. جایی که داس‌زدن روزانه‌اش کمر پرمدعاترین میدان دارهای زورخانه‌ی باغ پسته‌ی بک را می‌شکند، معلم ورزش یعنی سرنگه دار
Akbar Aghaii
تو این آبادی عقل یعنی سکوت».
Akbar Aghaii
زمین حکم تن آدمی‌زاد را دارد، پر است از رگ و پی. اگر رگ دست را بزنی یا حجامت کنی خون یواش یواش درمی‌آید، عین قنات. خو، برای صحت مزاج هم خوب است. اما اگر گردن آدم را بزنی چطور؟ خو، جونش با خونش درمی‌آید. عین چاه‌های موتوری.
Akbar Aghaii
گوسفندها که چه رجحانی دارند بر آدمی‌زاد، که حتی پشمشان را هم نمی‌شود دور ریخت. اما مال مرا سلمانی ریخت توی سطل خاکروبه‌ی بیرون در اتاق.
Akbar Aghaii
خو، زمین حکم تن آدمی‌زاد را دارد، پر است از رگ و پی. اگر رگ دست را بزنی یا حجامت کنی خون یواش یواش درمی‌آید، عین قنات. خو، برای صحت مزاج هم خوب است. اما اگر گردن آدم را بزنی چطور؟ خو، جونش با خونش درمی‌آید. عین چاه‌های موتوری. تن این زمینی که ما می‌شناسیم، آن قدرها خون ندارد که جواب این همه چاه را بدهد. خو، دل آدم می‌سوزد».
کاربر ۲۱۳۱۹۴۵
تو گمان می‌کنی هر چه مصرف بیشتر، زندگی پر و پیمان‌تر، و عمر اداشده‌تر
کاربر ۲۱۳۱۹۴۵
ـ خیلی دمقی که آمده‌ای توی این ده؟ ببینم آقا معلم می‌خواستی کجا بفرستندت؟ همان جا که به جای لک لک، قو دارد؟ توی بهشت هم اگر بی‌رضایت خودت بروی برایت بدل می‌شود به جهنم. چرا روزگار را به خودت سخت می‌کنی، آقا معلم؟ اگر دل ببندی، هر خراباتی یک بهشت است.
:)

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه