جملات زیبای کتاب یک | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک

بریده‌هایی از کتاب یک

نویسنده:آریا معصومی
انتشارات:سنجاق
دسته‌بندی:
امتیاز
۴.۴از ۱۰ رأی
۴٫۴
(۱۰)
من تکه اَبری تنها که هیچ‌کس باریدنش را ندیده است
پاییز بانو
کودکی که تیر و کمان به‌دست می‌گیرد در همه‌جای جهان شکارچی می‌شود؛ در خاورمیانه، شکار...
پاییز بانو
ما فرزندان غمگین زمینیم ‫که در آغوش زنی که زاییدِمان، گریستیم! ‫در آغوش دختری که دوست داشتیم، گریستیم! ‫پول دادیم و گریستیم ‫در آغوش تمام زنانی که نمی‌شناختیم
کاکیتا
مادر!!! رود نیستی دریا نیستی اقیانوس نیستی اما چند قطرهٔ اَشکت غرقم می‌کند
پاییز بانو
قرن‌هاست تو را می‌شناسم ما نام‌های دیگری داشتیم و اگر یک‌روز به رازهای اولین لایهٔ زمین پی ببرند افسانهٔ عشق ما بر سر زبان‌ها می‌اُفتد
پاییز بانو
عشق شانه‌یِ مردانه می‌خواهد مثل وقتی که کوه شانه‌اش را بالا می‌دهد، و ابر کیلومترها می‌آید تا تمام دلتنگی‌اش را ببارد
پاییز بانو
اگر انتخاب را به عهدهٔ خودم می‌گذاشت به‌جایِ اینکه مردی تنها باشم آسمان می‌شدم تا هر وقت بارانی‌ام کسی در من قدم بزند
پاییز بانو
بارانی درون من است ‫که اگر نبارد ‫مرا در خودم غرق می‌کند...
کاکیتا
جدایی سخت است، ‫سخت است به‌جای ریشه‌هایِ تو ‫زمانه ‫بر این گلدان ترک بیاندازد...
کاکیتا
تلویزیون را خاموش می‌کنم مادربزرگ دارد نماز می‌خواند؛ جنگ آرامشِ زندگی را شاید اما آرامش مرگ را چگونه از او می‌گیرد؟
پاییز بانو
ما فرزندان غمگین زمینیم که در آغوش زنی که زاییدِمان، گریستیم! در آغوش دختری که دوست داشتیم، گریستیم! پول دادیم و گریستیم در آغوش تمام زنانی که نمی‌شناختیم
پاییز بانو
حالم را اگر پرسیده باشی، ‫باید بگویم آن‌گونه که گل‌ها پژمرده می‌شوند ‫اما جوهره باقی می‌ماند؛
کاکیتا
تا خواستیم دل ببندیم ‫دل رفته بود ‫تا خواستیم دل بکنیم ‫دل بسته بود...
کاکیتا
دارکوب پیر ‫درون حلقه‌های درخت ‫دنبال خاطره‌ای قدیمی می‌گردد... ‫بازی مسخره‌ای‌ست زندگی! ‫فکرش را بکن ‫یک عمر فراموشت نکرده باشم ‫و بعد ‫سر پیری آلزایمر بگیرم...
کاکیتا
در میان تاریکی به چشمانت فکر می‌کنم این حادثه‌ای طبیعی‌ست حتی انسان‌های اولیه دغدغه‌یِ هرشبشان نبودن خورشید بود
sina
و شاید سیگار اختراع سرخپوستی بود که می‌خواست به معشوقه‌اش پیام کوتاه بدهد
javad Anbardaran
داستان غم‌اَنگیزی‌ست که هرکسی چیزی را در زندگی از دست داده است؛ اما داستان من غم‌اَنگیزترست تو را نداشته‌ام و از دست داده‌ام
javad Anbardaran
تنهایی خانم این خانه است
کاربر ۳۷۲۶۵۳۹
بارانی درون من است که اگر نبارد مرا در خودم غرق می‌کند... اندوه جهان پایانی ندارد و برای ادامه‌یِ هر انسان چشم‌هایی باید باشد که خیرهٔ هر روزشان در چشم‌هایش؛ برخورد دو اَبر باشد
کاربر ۲۷۹۶۴۶۵

حجم

۳۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۴

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

حجم

۳۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۴

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان