جملات زیبای کتاب یک عمر کار | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک عمر کار

بریده‌هایی از کتاب یک عمر کار

نویسنده:ریچل کاسک
انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز
۲.۸از ۱۱ رأی
۲٫۸
(۱۱)
بارداری دویست و شصت و شش روز، چهل هفته، نُه ماه یا سه دورهٔ سه‌ماهه طول می‌کشد، بسته به آنکه چطور بخواهید حسابش کنید. حرفهٔ پزشکی به هفته حساب می‌کند. عموم مردم که بارداری دیگران برایشان مثل زندگی می‌گذرد به ماه حساب می‌کنند. نمی‌دانم چه کسی دورهٔ سه‌ماهه را مبنا می‌گیرد، شاید معلم‌ها یا زنانی که بچهٔ پنجمشان را باردارند. فقط کسانی که رنج می‌کشند، کسانی که به‌ناحق زندانی شده‌اند و آدم‌های دل‌شکسته روزها را می‌شمارند.
seyyed hasan emadi
فراموش کرده بودم که او یک روز ناگهان جان می‌گیرد، یک روز راه می‌رود و حرف می‌زند و به من می‌گوید درباره‌ام چه فکر می‌کند. نمی‌دانم که او را با اکراه و خشم و کلافگی‌ام آزرده‌ام یا نه. نمی‌دانم عذابش داده‌ام یا نه. امیدوارم که مثل سیندرلا وقتی خوب ماندن سخت بوده با او به‌خوبی رفتار کرده باشم، نه مثل آن خواهرهای زشت با پاهای بزرگ و انگشتان زمخت که عقوبتْ بی‌گذشت و کینه‌جو در پی‌شان است و عشق هم می‌ورزند اما وقتی که دیگر کار از کار گذشته.
بهار
تاریکی اگر خواب تبرکش نکند دوباره خوف‌انگیزی اساطیری‌اش را به دست می‌آورد
نیلوفر
وقتی ما خواب بوده‌ایم، بقیه رفته‌اند سر کار، رفته‌اند مدرسه: جهان حالا نشسته پشت میز کارش. ما داریم توی همان ملغمهٔ کدبانویی دست‌وپا می‌زنیم که همه‌چیزش هم خیلی دیر است و هم خیلی زود، ملغمهٔ جنون و آشفتگی و برنامه‌های صبحگاهی تلویزیون. روز هیچ مشخصه‌ای ندارد و مثل یک مرغزار، مثل دشتی صعب‌العبور پیش روست.
بهار
چون وقتی بچه می‌خوابد می‌توانم با زندگی سابقم مثل معشوقه‌ای رابطه برقرار کنم. این رابطه‌ها هرچند همیشه پرشور و هیجان‌انگیزند، اغلب آشفته و ازخودبی‌خودم می‌کنند. همین‌طور دور خانه می‌دوم و نمی‌توانم تصمیم بگیرم چه‌کار کنم: چیزی بخوانم، کار کنم، به دوستانم تلفن کنم. گاهی این لذت‌ها از چنگم درمی‌روند و آخرسر مغموم و دمغ خانه را تمیز می‌کنم یا جلوی آینه می‌ایستم و سعی می‌کنم خودم را بشناسم.
بهار
شخص و مادر مثل رودی دوشاخه هیچ توجهی به یکدیگر ندارند، حتی اگر همین چند لحظه پیش یکی بوده باشند: هرکدام با حیات جداگانه و منفک خودش افتان‌وخیزان پیش می‌رود و هردو از یک سرچشمه نشئت می‌گیرند، اما دیگر در‌صدد پیوستگی و ارتباط با یکدیگر نیستند.
نیلوفر
برای من این سؤال که زن اگر مادر نباشد چیست موضوعیتش را از دست می‌دهد و این سؤال جایش را می‌گیرد که زن اگر مادر باشد چیست؛ اینکه مادر در حقیقت چیست.
نیلوفر
دورنمای هیجان‌انگیزی است، چون وقتی بچه می‌خوابد می‌توانم با زندگی سابقم مثل معشوقه‌ای رابطه برقرار کنم. این رابطه‌ها هرچند همیشه پرشور و هیجان‌انگیزند، اغلب آشفته و ازخودبی‌خودم می‌کنند. همین‌طور دور خانه می‌دوم و نمی‌توانم تصمیم بگیرم چه‌کار کنم: چیزی بخوانم، کار کنم، به دوستانم تلفن کنم. گاهی این لذت‌ها از چنگم درمی‌روند و آخرسر مغموم و دمغ خانه را تمیز می‌کنم یا جلوی آینه می‌ایستم و سعی می‌کنم خودم را بشناسم. گاهی دلم برای بچه تنگ می‌شود و درحالی‌که خوابیده کنار تختش دراز می‌کشم. گاهی می‌توانم چیزی بخوانم، کار کنم، حرف بزنم و لذت هم می‌برم تا اینکه ناگهان بیدار می‌شود و گریه می‌کند؛ آن وقت است که زجر و عذاب کنار گذاشتن این زندگی و رفتن سراغ آن‌یکی جان‌گداز می‌شود.
نیلوفر
وقتی پلک‌هایش روی هم می‌افتند، چشم‌انداز آزادی را در‌برابرم می‌بینم و شور و هیجان می‌دود توی رگ‌هایم. مثل دیوانه‌ها شروع می‌کنم به فهرست‌کردن و تصور کارهایی که می‌توانم انجام دهم، از بعضی ایده‌ها صرف‌نظر می‌کنم و به ایده‌های دیگری پروبال می‌دهم.
نیلوفر
این را هم می‌فهمم که گریه‌ها تمام شده و او از درد و رنج آغازین هستی جان سالم به‌در برده و خودش را از آن بیرون کشیده است. من را هم از آن بیرون کشیده، چون هرچند کمکی نرسانده‌ام یا او را درک نکرده‌ام، در تمام این مدت همراهش بوده‌ام و ناگهان یقین پیدا می‌کنم که مادری همین است؛ همین قابلیتِ صرف، همین حضور. او با هر شیون به من چیزی را آموخته که ساده و سخت است: اینکه محبتم، سرگرمی‌های مسخره‌ای که برایش فراهم کرده‌ام، ساعاتی که به ستایش و عشق‌ورزیدن به او گذرانده‌ام و آن خودݬݬِ بخصوصی که سعی کرده‌ام هنگام مراقبت از او داشته باشم همگی درست به‌اندازهٔ خشم و کلافگی و درماندگی‌ام زیادی بوده‌اند.
نیلوفر
به‌نظرم عشق همواره مثل یارانهٔ دولتی حق مسلم آدم‌ها بوده است
نیلوفر
نوزاد را در آغوش می‌گرفت و راه می‌رفت و شیون‌های پارهٔ تنش خاطرش را مشوش می‌کرد. آن که شیون می‌کرد از گوشت و پوست و خون خودش بود! روحش در‌برابر صدایی که ناگهان از او و از اعماق دوردستِ وجودش برمی‌خاست طغیان می‌کرد.
نیلوفر
امیدهایم تحلیل رفته‌اند و نخ‌نما شده‌اند. تشنهٔ خلوت و تنهایی‌ام، تشنهٔ اکسیژنِ ریه‌های روز، تشنهٔ شب. در‌عوض ساعات دلگیر و جان‌فرسای تاریکی در پی ساعات روشنایی می‌آیند و زنجیره‌ای ساخته‌اند که من به‌تنهایی در محل خدمتم حفظش می‌کنم، مثل نگهبان ساختمانی که همه ترکش کرده و به خانه رفته‌اند.
نیلوفر
گاهی مادری به‌نظرم مثل مسابقهٔ دوی امدادی می‌ماند، سفری که هدفش تحویل‌دادن چوب‌دستیِ زندگی به نفر بعدی است، لحظه‌ای فقط کار است و کشاکش و شتاب و لحظه‌ای فقط نفس‌زنان به تماشا نشستن؛ کاری گروهی که ستاره شدن در آن مدام از نو صورت‌بندی می‌شود و از یکی به دیگری انتقال می‌یابد. می‌بینم که دخترم با عجله از من دور می‌شود و به‌سوی آینده‌اش می‌شتابد و در این منظره سرانجام خودم، مرزهای خودم و حریم زندگی‌ام را به چشم می‌بینم.
نیلوفر

حجم

۲۱۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۵ صفحه

حجم

۲۱۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۵ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
۷۵,۰۰۰
۵۰%
تومان