بارداری دویست و شصت و شش روز، چهل هفته، نُه ماه یا سه دورهٔ سهماهه طول میکشد، بسته به آنکه چطور بخواهید حسابش کنید. حرفهٔ پزشکی به هفته حساب میکند. عموم مردم که بارداری دیگران برایشان مثل زندگی میگذرد به ماه حساب میکنند. نمیدانم چه کسی دورهٔ سهماهه را مبنا میگیرد، شاید معلمها یا زنانی که بچهٔ پنجمشان را باردارند. فقط کسانی که رنج میکشند، کسانی که بهناحق زندانی شدهاند و آدمهای دلشکسته روزها را میشمارند.
seyyed hasan emadi
فراموش کرده بودم که او یک روز ناگهان جان میگیرد، یک روز راه میرود و حرف میزند و به من میگوید دربارهام چه فکر میکند. نمیدانم که او را با اکراه و خشم و کلافگیام آزردهام یا نه. نمیدانم عذابش دادهام یا نه. امیدوارم که مثل سیندرلا وقتی خوب ماندن سخت بوده با او بهخوبی رفتار کرده باشم، نه مثل آن خواهرهای زشت با پاهای بزرگ و انگشتان زمخت که عقوبتْ بیگذشت و کینهجو در پیشان است و عشق هم میورزند اما وقتی که دیگر کار از کار گذشته.
بهار
وقتی ما خواب بودهایم، بقیه رفتهاند سر کار، رفتهاند مدرسه: جهان حالا نشسته پشت میز کارش. ما داریم توی همان ملغمهٔ کدبانویی دستوپا میزنیم که همهچیزش هم خیلی دیر است و هم خیلی زود، ملغمهٔ جنون و آشفتگی و برنامههای صبحگاهی تلویزیون. روز هیچ مشخصهای ندارد و مثل یک مرغزار، مثل دشتی صعبالعبور پیش روست.
بهار
چون وقتی بچه میخوابد میتوانم با زندگی سابقم مثل معشوقهای رابطه برقرار کنم. این رابطهها هرچند همیشه پرشور و هیجانانگیزند، اغلب آشفته و ازخودبیخودم میکنند. همینطور دور خانه میدوم و نمیتوانم تصمیم بگیرم چهکار کنم: چیزی بخوانم، کار کنم، به دوستانم تلفن کنم. گاهی این لذتها از چنگم درمیروند و آخرسر مغموم و دمغ خانه را تمیز میکنم یا جلوی آینه میایستم و سعی میکنم خودم را بشناسم.
بهار