غلامرضا که بیمحابا مشغول تیراندازی بود به طرفم آمد و گفت:
ـ یه بویی حس نمیکنی؟
ـ نه، چه بویی؟ من که بویی نمیشنوم.
ـ پسر بوی دماغسوخته میاد، مگه نمیبینی حالشون رو گرفتیم، بیچارهها انقدر ترسیدن که نمیدونن کدوم طرف فرار کنن.
کتابخوان🤓
بگم که هر کسی کمپوت گیلاس بخوره به اندازهٔ هر کدام از دونههای گیلاس ترکش خمپاره نوش جان میکنه، برای همین من گذشت میکنم و همهٔ تیر و ترکشهای عراقیها رو با خوردن کمپوتهای گیلاس نصیب خودم میکنم.
کتابخوان🤓
چیه غلامرضا امشب سر کیفی؟ نکنه خبریه؟
ـ نه مگه باید خبری باشه تا من بخندم!
ـ گفتیم شاید از اون بالا بالا برات پست سفارشی اومده باشه!
ـ دلتون رو بیخود خوش نکنید، من تا چلومرغ عروسی تکتک شماها رو نخورم که فیلتر شهادتم مبارک نمیشه!
کتابخوان🤓