
بریدههایی از کتاب فانوس خاطرات گمشده
۳٫۴
(۲۳)
عذرخواهی کردن به هنگامی که از نظر خودش کار اشتباهی انجام نداده، با دروغ گفتن هیچ فرقی نداشت.
مهتا
گذر زمان به من یاد داد که آسان گرفتن به کوچکترها بهترین راه ممکن است.
مهتا
اگر چیزی که به اندازه کل دنیا برای فردی ارزش دارد را خراب کنی، هیچ مرحمی برای آن زخم وجود نخواهد داشت.
مهتا
بعضی وقتها آدمها باید به صورت یکدیگر خیره شوند و سنگهایشان را با هم وا بکنند.
مهتا
«موفقیت نزدیکه. فقط یکم بیشتر تلاش کنید!»
مهتا
احتمالاً چرخ روزگار از عذاب دادن آدمها واقعاً لذت میبرد.
مهتا
از تماشای آدما موقع وقت گذروندن با خاطراتشون لذت میبرم.
مهتا
نور عصرگاهیِ خورشید از میان شکافهایی که در قلب ابرها باز شده بود، به صورت اریب رخنه کرده و با درخشش ملکوتی خود، صحنه تصویر را روشنایی بخشیده بود.
مهتا
«امیدوارم چیزی که در جستجوش هستین رو پیدا کنید.»
مهتا
دیگر اهمیتی نمیداد، فقط و فقط میخواست که این درد به پایان برسد.
مهتا
«حتی بعد از مرگ هم آدما عاشق اینن که اطلاعاتشون رو با بقیه به اشتراک بذارن. البته جا داره بگم که گاهی اوقات یکم زیادهروی میکنن.»
مهتا
خودِ بچهها، ایدههای زیادی برای ارائه دارند. تماشای خلاقیت آنها حیرتآور بود
مهتا
من عاشق تماشای رشد و یادگیری روزانه بچهها بودم.
مهتا
بعضی وقتها آدمها باید به صورت یکدیگر خیره شوند و سنگهایشان را با هم وا بکنند.
مهتا
همیشه رویای خریدن یه پیانو رو داشتم.
مهتا
هرجور آدمی بوده باشید، در پایان عمرتون، میتونید به کمک عکسها مروری به زندگیتون داشته باشید؛ این یه قانونه.
مهتا
خود خورشید هم هنوز درست چشمانش را نگشوده بود، اما تعداد زیادی از مسافران درونشهری، تکاپوی روزانه خود را آغاز کرده بودند. با خود فکر کرد که چقدر خوش به حالشان است.
مهتا
لازمه بهتون پیشنهاد بدم که بهتره آروم باشین و از گذر لحظه لذت ببرین؟
مهتا
هیچکسی را نداشت که بتواند پیش او پناه بگیرد.
مهتا
از حق نگذریم، او هنوز هم مشغول جستجوی کسی بود که میخواست باشد!
مهتا
«وقتی کبریتی چیزی باهات نباشه، میتونی به کمک لنز آتیش درست کنی. و اگه لنز هم نداشتی، میتونی آب بریزی توی یه کیسه فریزر و ازش استفاده کنی.»
مهتا
عاجزانه از خدا میخواست که جانش را بگیرد و این مصیبت را تمام کند.
مهتا
دعا میکرد همه چیز به پایان برسد؛ حالا به هر قیمتی که شده!
مهتا
غصه و اشک، او را از صحبت کردن باز میداشت.
مهتا
زندگی چندان هیجانانگیزی نداشت.
درونگرا و همیشه مجرد؛ فقط چند دوست داشت و از هیچ تفریح واقعی و خاصی لذت نمیبرد.
مهتا
هر زمان که فشار کار و روزگار، او را به تنگنا میآورد، هوس پیادهروی و طبیعتگردی میزد به سرش.
مهتا
در حین پیادهروی، از هرچیزی که چشمش را میگرفت، عکاسی میکرد؛ کنده درخت، آخرین توت قرمزی که روی شاخه باقی مانده، چیزهای کوچک و چیزهای زیبا...
مهتا
گفت: «کار روزگار همینه... همینطور که توی جاده زندگی قدم برمیداریم، باید برخی خاطرات رو رها کنیم.»
مهتا
در پیری، عادت بدی پیدا کرده بود که در کار دیگران فضولی کند.
مهتا
او قبلاً در جایی خوانده بود که وقتی فیلها میمیرند، از گله دور شده و راهیِ جایی شبیه به قبرستان میشوند، جایی که بقایای دیگر فیلهای گله در آنجاست؛ همانجایی که منتظر فرا رسیدن لحظه نهایی مرگ خود هستند.
مهتا
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان