
بریدههایی از کتاب فانوس خاطرات گمشده
۳٫۵
(۲۴)
عذرخواهی کردن به هنگامی که از نظر خودش کار اشتباهی انجام نداده، با دروغ گفتن هیچ فرقی نداشت.
فاطمه
گذر زمان به من یاد داد که آسان گرفتن به کوچکترها بهترین راه ممکن است.
فاطمه
اگر چیزی که به اندازه کل دنیا برای فردی ارزش دارد را خراب کنی، هیچ مرحمی برای آن زخم وجود نخواهد داشت.
فاطمه
«موفقیت نزدیکه. فقط یکم بیشتر تلاش کنید!»
فاطمه
بعضی وقتها آدمها باید به صورت یکدیگر خیره شوند و سنگهایشان را با هم وا بکنند.
فاطمه
احتمالاً چرخ روزگار از عذاب دادن آدمها واقعاً لذت میبرد.
فاطمه
از تماشای آدما موقع وقت گذروندن با خاطراتشون لذت میبرم.
فاطمه
نور عصرگاهیِ خورشید از میان شکافهایی که در قلب ابرها باز شده بود، به صورت اریب رخنه کرده و با درخشش ملکوتی خود، صحنه تصویر را روشنایی بخشیده بود.
فاطمه
«امیدوارم چیزی که در جستجوش هستین رو پیدا کنید.»
فاطمه
دیگر اهمیتی نمیداد، فقط و فقط میخواست که این درد به پایان برسد.
فاطمه
«حتی بعد از مرگ هم آدما عاشق اینن که اطلاعاتشون رو با بقیه به اشتراک بذارن. البته جا داره بگم که گاهی اوقات یکم زیادهروی میکنن.»
فاطمه
خودِ بچهها، ایدههای زیادی برای ارائه دارند. تماشای خلاقیت آنها حیرتآور بود
فاطمه
من عاشق تماشای رشد و یادگیری روزانه بچهها بودم.
فاطمه
بعضی وقتها آدمها باید به صورت یکدیگر خیره شوند و سنگهایشان را با هم وا بکنند.
فاطمه
همیشه رویای خریدن یه پیانو رو داشتم.
فاطمه
هرجور آدمی بوده باشید، در پایان عمرتون، میتونید به کمک عکسها مروری به زندگیتون داشته باشید؛ این یه قانونه.
فاطمه
خود خورشید هم هنوز درست چشمانش را نگشوده بود، اما تعداد زیادی از مسافران درونشهری، تکاپوی روزانه خود را آغاز کرده بودند. با خود فکر کرد که چقدر خوش به حالشان است.
فاطمه
لازمه بهتون پیشنهاد بدم که بهتره آروم باشین و از گذر لحظه لذت ببرین؟
فاطمه
هیچکسی را نداشت که بتواند پیش او پناه بگیرد.
فاطمه
از حق نگذریم، او هنوز هم مشغول جستجوی کسی بود که میخواست باشد!
فاطمه
«وقتی کبریتی چیزی باهات نباشه، میتونی به کمک لنز آتیش درست کنی. و اگه لنز هم نداشتی، میتونی آب بریزی توی یه کیسه فریزر و ازش استفاده کنی.»
فاطمه
عاجزانه از خدا میخواست که جانش را بگیرد و این مصیبت را تمام کند.
فاطمه
دعا میکرد همه چیز به پایان برسد؛ حالا به هر قیمتی که شده!
فاطمه
غصه و اشک، او را از صحبت کردن باز میداشت.
فاطمه
زندگی چندان هیجانانگیزی نداشت.
درونگرا و همیشه مجرد؛ فقط چند دوست داشت و از هیچ تفریح واقعی و خاصی لذت نمیبرد.
فاطمه
هر زمان که فشار کار و روزگار، او را به تنگنا میآورد، هوس پیادهروی و طبیعتگردی میزد به سرش.
فاطمه
در حین پیادهروی، از هرچیزی که چشمش را میگرفت، عکاسی میکرد؛ کنده درخت، آخرین توت قرمزی که روی شاخه باقی مانده، چیزهای کوچک و چیزهای زیبا...
فاطمه
گفت: «کار روزگار همینه... همینطور که توی جاده زندگی قدم برمیداریم، باید برخی خاطرات رو رها کنیم.»
فاطمه
در پیری، عادت بدی پیدا کرده بود که در کار دیگران فضولی کند.
فاطمه
او قبلاً در جایی خوانده بود که وقتی فیلها میمیرند، از گله دور شده و راهیِ جایی شبیه به قبرستان میشوند، جایی که بقایای دیگر فیلهای گله در آنجاست؛ همانجایی که منتظر فرا رسیدن لحظه نهایی مرگ خود هستند.
فاطمه
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان
