جملات زیبای کتاب شیدای شهادت | طاقچه
تصویر جلد کتاب شیدای شهادت

بریده‌هایی از کتاب شیدای شهادت

دسته‌بندی:
امتیاز
۴.۷از ۱۰ رأی
۴٫۷
(۱۰)
«برای انسان‌های بزرگ بن‌بست معنا ندارد؛ چون بر این باورند که یا راهی خواهند یافت یا راهی خواهند ساخت.»
i_ihash
می‌گفت: دوست دارم رو نَفس خودم کار کنم. تا بهتر مهارش کنم! تا خدا رو بهتر بشناسم. چون گام اول در خداشناسی، خودشناسی است. شهید علی چیت‌سازیان رو خیلی دوست داشت. همیشه به سر مزار او می‌رفت. این شهید جمله معروفی دارد که اسماعیل همیشه برای ما نقل می‌کرد. ایشان گفته بود: «تنها کسی می‌تواند از سیم خاردار دشمن عبور کند که در سیم خاردار نَفسش گیر نکرده باشد»!
sera
از پیامبر اکرم (ص) سؤال شد: چرا همه مؤمنان در قبر مورد سؤال و سختی قرار می‌گیرند به جز شهدا!؟ حضرت فرمود: امتحانی که در زیر برق شمشیر داده است، برای او کافی است
sera
پیامبر اعظم (ص) فرمودند: هیچ فرزند نیکوکاری نیست که به چهره پدر و مادر خود نگاه مهربانانه‌ای کند؛ مگر اینکه خداوند برای هر نگاهی ثواب یک حج مقبول برایش منظور نماید.
sera
گریه بر مصائب اهل بیت: و بخصوص حضرت سیدالشهدا (ع) از آن قبیل مستحباتی است که مستحبی افضل‌تر از آن نیست. «آیت‌الله العظمی بهجت»
sera
«آن روزها برای شهادت دروازه‌ای داشتیم و این روزها»... هنوز برای شهادت فرصت است، دل را باید صاف کرد.
sera
روزای آخر بود. به من می‌گفت: امیرحسین جان، من دیگه رفتنی شدم. من منظورش رو نفهمیدم. با تعجب نگاهش کردم. بعد ادامه داد: خواب دیدم که حضرت زهرا (س) بشارت شهادتم رو دادند. حضرت گفته‌اند: به زودی می‌یای اینجا پیش بقیهٔ شهدا!
sera
پیامبر اعظم (ص) فرمودند: هیچ فرزند نیکوکاری نیست که به چهره پدر و مادر خود نگاه مهربانانه‌ای کند؛ مگر اینکه خداوند برای هر نگاهی ثواب یک حج مقبول برایش منظور نماید. سپس رسول خدا (ص) فرمودند: اگر روزی صد بار این کار را انجام دهد ثواب صد حج پذیرفته خواهد داشت! زیرا خداوند قادر است پاداش بیشتر و بهتری عنایت کند.
Hadiseh Rahimi
آخر وقت اداری بود. برگه را به متصدی دادیم. کارمند بانک با عصبانیت کاغذ را از ما گرفت. گفت: این چیه نوشتی، همه‌اش اشتباهه. بعد فیش را پاره کرد! من خیلی ناراحت شدم. دلم شکست؛ چون برای سفر کربلا بود. گفتم: اسماعیل جان، اگه الان بودی! به ما اینقدر بی‌احترامی نمی‌شد. اینقدر تنها نمی‌شدیم. تو همین حس و حال اشک از چشمانم جاری شد. یک‌دفعه دیدم جوانی هم‌تیپ اسماعیل وارد بانک شد. تا به حال ندیده بودمش. گفت: مادر بده برات بنویسم. فیش را گرفت و برای ما پر کرد. بدون اینکه یک کلمه از ما اسم پرداخت‌کننده، مبلغ واریزی و... را بپرسد!! بعد گفت: مادر ببر بده اونجا، الان وقتش تمام می‌شه. رفتم و سریع فیش را به متصدی دادم. تا فیش را دادم برگشتم که از آن جوان تشکر کنم. اما هرچه نگاه کردم دیدم خبری از آن جوان نیست!! خدایا این کی بود!؟ نام دقیق من و شوهرم را از کجا می‌دانست!؟ مبلغ و شماره حساب و... را هم صحیح وکامل وارد کرده بود.
sera
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است برجریده عالم دوام ما
h.114
شخصی آمده بود خدمت یکی از بزرگان. می‌گفت من نمی‌توانم فرزندم را تربیت کنم. اصلاً مسائل تربیتی را نمی‌دانم. شما بگویید چه کنم!؟ ایشان در جواب فرموده بودند: به دنبال روزی حلال باش! روزی حلال به خانه ببر و همیشه برای هدایت فرزندت دعا کن. برای تو همین بس است.
sera
گاهی اوقات در باغ‌های مجاور رفت و آمدهایی می‌شد. خانواده‌هایی برای تفریح می‌آمدند. حجاب این خانم‌ها خیلی خوب نبود. استادکار ما این مواقع حواسش خیلی جمع بود!! کی می‌یاد کی می‌ره؟! مرتب نگاه می‌کرد! چشمش آنجا بود! اسماعیل ناراحت شد و تذکر داد. حتی یکی دو بار با او جرّ و بحث هم کرد. اما خیلی از ما جرأت نمی‌کردیم حرف بزنیم.
N
اسماعیل نمازش همیشه سر وقت بود. موقعی که وقت ناهار و استراحت تموم می‌شد، من می‌گفتم اسماعیل جان، بذار یه ذره بیشتر استراحت کنیم. اما می‌گفت: نه نمی‌شه، بلند شو کار کن تا پولی که خونه می‌بری حلال باشه.
N
ضییع بیت المال خیلی سخته، انسان نمی‌تونه روز قیامت جواب بده. می‌گفت: خدایا، یعنی من توی کارم به اندازه حقوقم تلاش می‌کنم؟! یه وقت روز قیامت از من بازخواست نکنند!؟
N
بزرگ‌ترین امر به معروف او دربارهٔ حرام و حلال در کاسبی بود. به کارش خیلی دقت می‌کرد. با هم زیاد کارگری می‌رفتیم. کار برای او عار نبود، حتی کارهای به ظاهر پَست. اصلاً از کارش نمی‌دزدید. حتی بیش از توانش هم کار می‌کرد. می‌گفت هادی جان بذار پولی که می‌گیریم حلال باشه.
N
موسیقی را روشن کرد. اسماعیل می‌دانست تذکر زبانی تأثیر ندارد برای همین از ماشین پیاده شد. من هم پشت سرش پیاده شدم. رفتیم سوار ماشین دیگه‌ای شدیم. تا شاید راننده متوجه عمل خودش شود.
N
یه روز امتحان داشتیم. اسماعیل هم می‌تونست مثل بقیه تقلب کنه. اما به معلم گفت: آقا من آمادگی ندارم، دوست هم ندارم تقلب کنم. اگه می‌شه یه روز دیگه از من امتحان بگیرید. معلم قبول نکرد و اسماعیل رو از کلاس بیرون انداخت. اسماعیل حاضر شد از کلاس اخراج بشه اما راضی به تقلب نشد.
N

حجم

۴۶۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۴۶۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان